پارت دو داستان
خیلی عجله داشت . برایان امروز را خواب مانده بود و باید خود را هرچه سریعتر به مدرسه میرساند. در راه یادش آمد که کتاب ریاضی اش را جا گذاشته ، ولی نمیتوانست برگردد ، چون خیلی به مدرسه نزدیک شده بود ، پس به مدرسه رفت. زنگ ریاضی شد و برایان ما مضطرب درون کیفش را نگاه کرد .. چقدر عجیب .. کتاب ریاضی اش درون کیف بود. .. زنگ آخر شد و همه ی بچه ها بسمت خانه هایشان رفتند . هر کسی با دوستش به خانه میرفت ، برایان فقط با آنها نگاه میکرد و بعد به خودش .
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
13 لایک
خیلی ترسناک بوددددددددد
مرسیییی
چه عالی تخیلی و جذابه
مرسی عزیز . 🎶🎶🎶🎶
خواهش 🌹
های گایز.. امیدوارم خوب باشی ادمین عزیز این کامنت تبلیغ نیست! من کاربر مبلم و انگاری که ممد اکم رو پ*رونده و من داشتم یه رمان رو به اسم ماه من مینوشتم که نتونستم ادامشو بنویسم میتونی پین کنی؟ تست هاتو لایک میکنماریگاتو
پارت دو رو بزار
پارت سه عزیز
جذابهههه