
سلام، این پارت اختصاصی هست و اطلاعات بیشتری درمورد داستان میده و همچنین این عکس کاساست.
جیمی: الان 3 روز از وقتی که کالورت تنبیه شده میگذره 😧 اما تنبیه ها همیشه 1 روزه هستن، پس چطور کالورت هنوز برنگشته؟ که صدای مربی مارتا و الینا اومد 😮 رفتم که بشنوم چی میگن.
الینا: اره حتما خود املین هست. مارتا: اما بنظرت باید چکار کنیم؟ الینا: بنظرم باید اول مراقب باشیم که هیچکدوم از بچه ها نفهمن برای کالورت چه اتفاقی افتاده. مارتا: درست میگی، اما باید توجه داشته باشیم که این موضوع یکم خطرناکه. الینا: آره اگر همون اتفاقی که زویی پیشگویی کرده باشه همه در خطرن 😥
جیمی: خب مربی مارتا و الینا میشه به من توضیح بدین چی شده؟ الینا: جیمی چرا داشتی درگوشی گوش می.. (حرفش قطع می شه) یه الف دختر : خانم الینا وضعیت وخیمه الف های تاریک حمله کردن و خیلی از نیرو هامون زخمی شدن ، به کمکتون نیاز داریم! الینا: باشه الان میام کیسا. ( کیسا به بیرون رفت ( کیسا همان الف دختره) مارتا: جیمی سریع برو، بعدا همه چی رو بهت توضیح می دیم.
جیمی: اما خانوم کجا برم؟ مارتا: برو و از آدم های ضعیف مثل مادرها محافظت کن. جیمی: چشم و رفتم تو روستا. که یهو کلی الف تاریک به روستا حجوم بردن 😨 من رفتم و تمام تلاشم رو کردم که از همه محافظت کنم ؛ اما اون الف ها خیلی زیاد بودن 😰
همون موقع یه الف دختر رو دیدم ؛ حتما همون کاساست 😐 کاسا: کمک میخوای؟ جیمی: په نه په کمک نمیخوام 😑 کاسا: تیر سه گانه! ( تیره سه گانه سه تا تیر خیلی قدرتمند اما جدا از هم)
جیمی: اون تیر در حدی قدرتمند بود که باعث شد نیمی از الف های تاریک آسیب ببینن 🙊 کاسا: حال کردی؟ جیمی: 😥...... ( هنوز توی شک و استرس) کاسا: الو کسی اینجا هست 😐؟ جیمی: فعلا نمی تونم حرف بزنم 😯..... کاسا: باشه 😏 پس بهتره بری یا گوشه بشینی و استراحت کنی 😊. در ذهن جیمی: کاسا برخلاف قیافش که جدیه خیلی مهربون و قویه 💪 ... که یهو حدود 70 یا 65 الف تاریک اومدن 😫 پشت سرشون هم تقریباً 180 یا 176 الف تاریک وارد روستا شدن 😱 کاسا: هی پسر سریع بیا کمکم کن! جیمی: باشه اما قبلش باید برم نیروی کمکی بیارم 😅 کاسا: تیم من شمارش 5 سریع برو بیارشون! جیمی: باشه و خیلی سریع رفتم پیش تیم کاسا. (همه ی تیم ها در یک کلبه جمع می شوند و جمعا 30 تیم وجود دارد.)
یه پسر: کاسا به کمکمون نیاز داره؟ جیمی: آره دنبالم بیایین! و اونا پشت سرم آومدن. کلا 3 تا الف بودن. همه اومدن. اون پسر: اسم من برایانه. جیمی: منم جیمی هستم. بهتره سریع تر حمله کنیم. اون پسر سریع یه تیر کشید و حدودا 50 تا از آون کشت 😮 بعد از چند دقیقا برف شدیدی باریدن گرفت ❄⛄ برایان یه شنل آبی درآورد و پوشید.
جیمی: بعد از یه مدت متوجه این موضوع که موهای بلوند برایان خاکستری شده 😕 و چشمهاشم مثل گربه ها شده 🐱 اونجا با شنل ابیش و زره نقرهایش شبیه شوالیه های قوی بود. کاسا: بهتره همه بریم پناهگاه. جیمی: باشه ولی چرا برایان این شکلی شده؟ کاسا: منم نمیدونم ...
جیمی: آخه برایان عین الف های تاریک شده. کاسا: درسته.... تازه برایان درست نیست آقای برایان درسته ☺ برایان خیلی خوش قلبه که بهت اجازه داده بهش بگی برایان. اصلا هم معلوم نیست چرا هر موقع برف میاد برایان این شکلی میشه. این برف هم بخاطر الف های تاریک شروع شد چون هرموقع یه الف تاریک بمیره برف میاد چون الف های تاریک نمایانگر سرما هستن ❄ ؛ الف های روشنایی هم نمایانگر گرما. جیمی: راستی یادم اومد باید برم پیش مربی مارتا، پس بعدا دوباره میبینمت کاسا؟ کاسا: البته 😊 جیمی: و رفتم پیش مربی مارتا. مارتا: املین ...
همچنین بخاطر این پارت اختصاصی نوشتن پارت 3 و زمان برای انتشارش یه مدت طول میکشه.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
ممنون
من قاطی کردم 😲😲😲
بعدا بیشترم قاطی میکنی...
عالییییییی بود💖
ممنون