5 اسلاید صحیح/غلط توسط: Rose انتشار: 2 سال پیش 298 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ناظر لطفاً رد نکن لطفاًااااا چیز خاصی نداره لطفاًااااا رد نکن ممنون میشم منتشر کنی ❤️
اوکی بریم ...
(یک ماه بعد )
از زبان نانسی: یک ماه از فوت پدرم میگذره توی این یک ماه فقط تهیونگ تونست یکم آرومم کنه هر شب میرفتم پیشش و شده واسه چند ساعت احساس آرامش میکردم الان دیگه تنها فرد مهم زندگیم اونه ، امروز روز مهمی هست
من وقتی بچه بودم یه دوست داشتم
به اسم مارگریت ما خیلی صمیمی بودیم ولی به یه دلایلی اون مجبور بود بره آمریکا ، از اون موضوع ده ساله میگذره ولی امروز داره میاد فرانسه خیلی خوشحالم حتما باید با تهیونگ آشنا بشه الان ساعت هشت صبحه یک ساعت دیگه میرسه ولی موضوع بدش اینجاست که فردا میخواد بره و این خیلی ناراحت کننده است
از زبان جونگکوک : یک ماهه که از فوت پدر نانسی گذشته توی این یک ماه نانسی هرشب میره به جنگل
باید برم ببینم کجا میره
از اتاقم اومدم بیرون به سمت پایین رفتم داشتن از عمارت میرفتم بیرون که با صدای مادرم متوقف شدم
مادر جونگکوک : جونگکوک کجا میری ؟ ساعت هشت صبحه
جونگکوک :مامان الان کار دارم باید برم
از زبان جونگکوک : از عمارت رفتم بیرون و سوار اسبم شدم با سرعت به سمت جنگل رفتم وسط های جنگل بودم که یه عمارت به چشمم خورد از اسبم پیدا شدم وارد عمارت شدم
از زبان تهیونگ : ساعت هشت صبح بود صدای در عمارت رو شنیدم فکر کردم نانسی هست با سرعت به سمت طبقه اول رفتم روی پله ها بودم که با صحنه ای دیدم خشکم زد
تهیونگ : اووو آقای جئون شما اینجا چیکار میکنی (با لحن تمسخر آمیز )
جونگکوک: تهیونگ باید یه چیز مهمی رو بهت بگم
تهیونگ: من حرفی واسه گفتن ندارم
تهیونگ برگشت و که به سمت طبقه سوم بره که جونگکوک داد زد گفت : تو باید اون کار رو انجام بدی میفهمی
تهیونگ : من هیچوقت انجامش نمیدم فهمیدی ( با داد)
جونگکوک : چرااااااا( داد)
تهیونگ اینبار صداش رو آروم تر کرد و گفت : اون دیگه به خودم مربوطه فهمیدی الآنم باید بری
جونگکوک: من که میدونم چرا اینکار رو انجام نمیدی
تهیونگ : خوبه حالا که میدونی باید بری
جونگکوک : ولی تو دوست منی نمیتونم از دستت بدم تهیونگ لطفاً
تهیونگ : توی این ده سال دوستت نبودم ؟ بعدش تو قرار نیست کسی رو از دست بدی فهمیدی الآنم نمیخوام ببینمت
جونگکوک با ناامیدی سرش رو پایین انداخت و از عمارت رفت بیرون
از زبان نانسی : صدای در خونمون به صدا در اومد با سرعت رفتم در رو باز کردم
نانسی : مارگریت ( با خنده )
مارگریت : نانسی دلم برات خیلی تنگ شده بود
نانسی : منم همینطور بیا داخل
مارگریت : نه ممنون بیا بیرون قدم بزنیم چند ساعت دیگه باید برم مارسی ( یکی از شهر های فرانسه )
نانسی : باشه پس بریم تو جنگل قدم بزنیم باید یکی هم بهت معرفی کنم
مارگریت : باشه حتما بریم
(چند ساعت بعد )
مارگریت :وای نانسی چقدر دیگه مونده تا عمارت خسته شدم
نانسی : گفتم با اسب بیایم قبول نکردی نزدیکیم ، تنبل نباش
( چند دقیقه بعد)
نانسی : رسیدیم
مارگریت : وای اینجا خیلی قشنگه
وای نانسی گل هارو نگاه کن ،
مارگریت رفت به سمت گل ها که یکی بچینه که نانسی داد زد گفت : به اونا دست نزن اجازه نداری بهشون دست بزنی
مارگریت : باشهههه
نانسی آروم در عمارت رو باز کرد هر دو رفتن داخل
مارگریت : وای دختر اینجا خیلی قشنگه
نانسی دست مارگریت رو گرفت و بردش طبقه سوم ، توی راه رو های طبقه سوم بودن که نانسی چشمش به تهیونگ افتاد
نانسی : تهیونگ اینجایی امروز یکی رو آوردم بهت معرفی کنم
مارگریت این تهیونگه ، کیم تهیونگ،
تهیونگ اینم مارگریته
مارگریت : دختر دیوونه شدی اینجا که کسی نیست
نانسی با حرف مارگریت خشکش زد و فقط به تهیونگ نگاه میکرد نانسی به راحتی اشک های تهیونگ رو میدید که روی گونه اش جاری شده
از زبان نانسی : با حرف مارگریت انگار تمام عمارت روی سرم خراب شد
یعنی چی این غیر ممکنه ولی ، ولی تهیونگ همینجاست
خب این پارت هم تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه 💕✨
اگه میخواید پارت بعدی هم بخونید📖 لایک کنید ❤️کامنت بزارید💌 فالو یادتون نره
بای بای 👋
5 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
18 لایک
همچنان در انتظار......
بیا جلو..
یکم دیگه..
آها..
-زدم ت سرت:|
پارتتتت بعدددددد:)
ممنون میشم به تست آخرم سر بزنید تا حالا تو تستچی ساخته نشده و جدیده :)
فالو:بک