
سلام گل گلیا:) بریم واسه پارت بعدی؟
از جیبش یه کارت بیرون آورد گرفت سمتم. داک هو: این کارت منه، با پدرم تو کار ساخت و سازیم، اگه کاری داشتی میتونی رو من حساب کنی. آسو: ممنونم، حتما:) کارتو گذاشتم تو جیب لباسم. .... از زبان تهیونگ: اون اطرافو گشتیم ولی نبود، حالا با این کیف چیکار کنم! کوک: نیستش، تا کی بگردیم؟ تهیونگ: دیگه بریم، اینطوری پیداش نمیکنیم. نامجون: کیفو چیکار کنیم؟ تهیونگ: با خودم میارمش. کوک: کجا میاریش آخه😑 تیهونگ: نمیتونم همینجا بزارمش، میبرنش، بریم خونه یه فکری میکنیم. ... نامجون درو باز کرد و رفتیم تو. جیمین: کجایین پس، چقد دیر کردین. کوک: تهیونگ حس انسان دوستانش گل کرده بود😂 هوسوک: چطور مگه؟ جین: بشینین براتون هات چاکلت بیارم. تهیونگ: واو هات چاکلت! هوسوک: بیاید تعریف کنید دیگه. رفتیم نشستیم کنار بقیه. نامجون: یونگی کو؟ جیمین: شما که رفتین یه کم بعدش اونم رفت بیرون. جین: اینم هات چاکلت مخصوص تهیونگ: ممنون هیونگ. جین: خب بگو. تهیونگ: هیچی نیست، کوک شلوغش کرده! امروز اتفاقی یه آرمیو دیدیمو باهامون عکس گرفت، بعدشم کیفشو جا گذاشت، یه کن گشتیم پیداش کنیم ولی نبود.
کوک: تهیونگم کیفشو با خودش آورد. هوسوک: آفرین جنتلمن😂خب داخل کیفو نگاه کردین؟ تهیونگ: نه! جیمین: خب نگاه کنین شاید نشونیای چیزی توش باشه. تهیونگ: باشه حالا بعدا، فعلا میخوام از هات چاکلتم لذت ببرم😁. ..... از زبان آسو: از کافه اومدیم بیرون و داشتیم از داک هو خداحافظی میکردیم. داک هو: خیلی خوشحالم شدم از آشناییتون🙂 بازم ببخشید بابت اتفاق امروز. آسو: نه اتفاقا خیلیم خوب بود. داک هو: امیدوارم بازم همو ببینیم. آسو: اوهوم🙂 آیو: خب ما میریم، خدافظ. داک هو: خدانگهدار. آیو دستمو کشید و رفتیم. آسو: تو چرا اینطوری میکنی؟ چرا انقد بد باهاش رفتار کردی؟ آیو: ندیدی چقدر پر رو بود؟؟؟ آسو: بهونه نیار! تو ازش خوشت نمیومد. آیو: هوف، حالا به بابا چی بگم؟ آسو: نیازه بگی؟؟؟ آیو: اره! آسو: آیو!!! آیو: ادامه نده دیگه، بریم، داره شب میشه.
از زبان یونگی: از کافه اومدن بیرون، دنبالشون رفتم تا اینکه رسیدن به خونه. خونه بزرگی بود! شبیه قصر بود، پس خونشون اینجاست، دیگه باید برگردم. کلامو آوردم پایین تر و ایرپادمو گذاشتم تو گوشم. ... درو باز کردمو رفتن تو. صدای خنده بچه ها میومد. هوسوک از آشپز خونه اومد بیرونو منو دید، لبخند خوشگلی تحویلم داد و گفت: رسیدن به خیر! یونگی: زمان از دستم در رفت، همه اومدن؟ هوسوک: اوهوم، بیا بریم پیش بقیه. با بچه ها خوش و بش کردیم، حال تهیون و کوک بهتر به نظر میرسید، نمیدونستم باید بگم یا نه!!! مطمئن نبودم
جیمین: یونگی؟ کجایی؟ یونگی: ها؟! جیمین: تو فکری! حواست نیست. یونگی: خستم، خوابم میاد. جیمین خندید و گفت: الان؟😂 یونگی: هوم. جین: شام نخوردیم که هنوز، شام بخور بعدا بخواب، شام امشب محصول مشترک منو هوسوکه😂 یونگی: پس خوردن داره😂 پاشدم برم آشپز خونه آب بخورم، یه دفعه صدای آخ اومد! برگشتم سمت صدا. تهیونگ بود! سر خورده بود و پخش زمین شده بود. رفتم کمکش. یونگی: حواست کجاست پسر! که چشمم افتاد به گردنبندش!!!! نیمه همون بود!!! اره!!! پس ینی؟ هوف.. باید ته این ماجرا رو در بیارم!
تیهونگ: کی اینجا آب ریخته آخه! آخخخ کمرممم. یونگی تو مثلا اون اومدی به من کمک کنی؟😐 حواست کجاست؟😐 یونگی: ها؟ همینجا! خوبی؟ تهیونگ: اره، یه کم کمرم درد گرفت، به چی نگاه میکنی؟ یونگی: گردنبندت! نگاشو برد سمت گردنبندشو وا رفت.. گردنبند و گذاشت تو لباسش، خواست پاشه که دستشو گرفتم. یونگی: گردنبند ستتونه؟ سرشو به معنی اره تکون داد. بغلش کردم. یونگی: درست میشه، نگران نباش. اونم محکم بغلم کردو گفت: چجوری؟ دستمو گذاشتم رو موهاش. یونگی: امیدتو از دست نده، پاشو، پاشو پسر! از بغلم در اومد و بلند شد. لیوان آبمو دادم بهش. آبو خورد و یه تلخند بهم زد و رفت. نمیدونستم چیکار کنم.. بهش بگم یا اول برم دنبال ماجرا.. اگه اشتباه کرده باشم بهش امید بیخود میدم.. ولی.. چه اشتباهی؟؟؟ با هانول مو نمیزد، گردنبند پازلیشونم که گردنش بود، فقط، فقط اسمش!!! کیم آسو! ینی ماجرا چی میتونه باشه؟!
امیدوارم دوست داشته باشینو خوشتون بیاد🙂🤍 موقع مدرسه و درس هاست، سعی میکنم یه موقع بزارم که هم شما به درستون برسین هم من😉🧡 بابت غلطای متنم واقعا ببخشید😂💔 الان که دارم پارتو میزارم ساعت یه ربع به پنج صبحه😂💔🧡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
#کامنت_جهت_شاد_کردن_دل_بلاگیان
همه کامنت هام حهت زیاد کردم کامنت تستاته
ممنونم:)
فیدات عزیز:)
عزیز دلی🤍
لاومی♡
ولی من فضول نبودم
نه نبودی گل گلی
یاع یاع یاع اومدم فضولی
چند سالته؟
اسم؟
رشته ای که میخوای بری یا رفتی؟
عه فضول چه
۱۷ سالمه
تجربی میخونم
همون آبانسا صدام کن
یوه بوه