درخت جادو 8

بچه ها میدونم خیلیییی وقته نزاشتم ولی گفتم بزار شاید طرفدار هاش رو از دست داده باشه ولی بقیه که تا حالا نخوندن دوباره از اول داستان بخون چون کم کم هیجانی میشه جنگی در سرزمین قصه ها که منجر به تغیراتی میشه

بزارید اول براتون خلاصه بگم چیشد جینی مثل هرسال تابستان میره خونه مامان بزرگ ولی امسال با بقیه سال ها فرق داره اون با دنیا قصه ها اشنا میشه که مادر بزرگ اونجا رو اداره میکنه و اونجا با ادمایی دیگه اشنا میشه و اتفاقاتی براش میوفته البته هنوز به قسمت هیجانی داستان نرسیدیم حتما از اول بخونید وگرنه گیج میشید

پیداش نمیکنی برای همین فکر میکنی شاید پیش عمو جک باشه پس میری پیش اون جینی : سلام عمو جک عمو جک : سلام ملکه جینی : به اسمم صدام کنید اینطوری راحت ترم عمو جک : باشه مشکلی پیش امده جینی : راستش دنبال جیسون میگشتم میخواستم ببینم اینجا نیست عمو جک : تا چند دقیقه پیش اینجا بود تازه رفت سریع میگی : میدونید کجا رفت عمو جک همین طور که اب جوش رو داخل لیوان میریزه میگه : احتمالا سر خاک مادرش جینی : واقعا ممنون البته یه کار دیگه هم داشتم بعد نامه خودت و جیسون رو میدی بهش و میگی : برگه اینا هر دوش از یه درخته درسته ؟ عمو جک نگاهی میندازه و میگه اره با خودت میگی پس این نامه هم که برای منه از طرف رجینا هست ولی برای چی باید همچین چیزی بگه نامه ها رو از عمو جک میگیری و ازش خداحافظی میکنی

بالاخره جیسون رو سر خاک مادرش پیدا میکنی جینی : سلام جیسون جیسون : برمیگرده سمت تو انگار هول کرده میگه : سلام جینی اینجا چیکار میکنی جینی : کارت داشتم جیسون میاد پیش تو جینی : اومده بودی سر خاک مادرت جیسون : راستش اول رفتم سر خاک مادرم ولی اینجا خاک یکی از دوستای صمیمی مادر بود جینی : خوب بیا با هم بریم جیسون دستپاچه میگه : نه نه لازم نیست بیا بریم بینم چیکار داشتی تو هم زیاد اصرار نمیکنی ولی فکر میکنی داره یه چیزی رو پنهان میکنه با خودت میگی : چرا فکر میکنم همه دارن یه چی رو از من پنهان میکنن

جیسون : من باید برم یه سر به کارخانه بزنم تو هم میای دیگه ؟ همون جا صحبت میکنیم جینی : اره و میرید به سمت کارخونه

جیسون یکم به کار های کارخونه رسیدگی میکنه و بعدش باهم میرید تا صحبت کنیدجینی : خب دیروز تو اتش سوزی یه زن سیاه پوش خورد به من و این نامه از دستش افتاد و نامه رو میدی بهش و ادامه میدی : اسم گیرنده و فرستادنده نوشته نشده بود برای همین مجبور شدم بخونمش برای تو هست از طرف رجینا جیسون : باز میکنه بعد که میخونه میگه : لعنتی اتش گرفتن کارخونه منظور از کادو اتیش گرفتن کارخونه بوده جینی : من همین فکر کردم جیسون نگران و اشفته نگاهت میکنه میگه :

ممنون از دوستانی که داستانم دنبال میکنند بچه ها لطفا نظر بدید حتی اگه مشکلی داره بگید دوستان اگه میخواید ادامه داستانم رو بخونید نظراتون رو کامنت کنید وگرنه ادامه نمیدم چون یه داستان دیگه هم دارم مینویسم و درسا هم زیاده و اگه کسی نخونه فقط وقتم رو هدر دادم ممنون که خوندید و بگید به نظرتون جیسون چی میخواسته بگه ؟