خب من اومدم با یه پارت دیگه از ♡•°به وقت دلتنگی°•♡:) امیدوارم دوست داشته باشین♥️
نامجون: آخه معلوم هست تو.. تهیونگ داشت بهش علامت میداد که جلو دختره حرفی نزنه. اونم حرفشو خورد. نگام افتاد به چهره ذوق زده اون دختر. آرمی بود، باید خوب باشم. هایون: باورم نمیشه! نامجون خندید و گفت: خوشحالم که میبینمت. یه لبخند گنده زدمو گفتم: خب، ماجرا چیه؟ تهیونگ: اتفاقی همو دیدیمو منو شناخت😂 منم گفتم بریم یه جا که شلوغ نباشه عکس بگیریم. هایون: اصن نمیدونم چی بگم🥺 تهیونگ: نیاز نیست چیزی بگی. گوشیتو دربیار عکس بگیریم. گوشیشو از کیفش در آورد و کیفو گذاشت رو نیمکت. هم عکس تکی گرفت هم دسته جمعی. تا تونست عکس گرفت. هایون: خیلی خیلی زیاد خوشحالم، ممنونم ازتون، بیشتر از این مزاحمتون نمیشم. ببخشید اگه وقتتونو گرفتم. نامجون: ما هم خیلی خوشحال شدیم، امیدوارم بازم همو ببینیم😊 هایون: منم همینطور. خدافظ. سه تایی واست دست تکون دادیمو رفت.وقتی قشنگ ازمون فاصله گرفت نامجون برگشت سمت تهیونگ و گفت: خب،رفت. چرا یهو رفتی؟ اون گوشی ای که دستته واسه برقراریه ارتباط با دیگرانه وقتی از هم دورید، نه اسباب بازی، این همه زنگ زدم، کوک زنگ زد، چرا جواب ندادی؟
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
20 لایک
اسپویل کنم؟ 😄💔
بهترین فیکی که تو این روز ها خوندم👏🏻🗿💪
مچکرممم
👌🏻😃😃
عالییی
ممنووون
های ارمیز 💅🏻امیدوارم ک حال دلت خوب باشه😌میخوام بهت یه داستان تعریف کنم 📝با ژانر ماfیایی کاپل دختر پسری🪐 خلاصه ای از داستان:جیمین و دایون با هم ازدوaج میکنن و این ازدvاج یک eزدواج برای صلح بین دو باند ماfیای بزرگ هست ☘️و حالا چ اتفاقی میوفته اگ این ازdواج اجباری باشه؟اگر فکر میکنی ک عین بقیه ی داستان ها جیمین عaشق دایون میشه سخت دراشتباهی چون این یک داستان متفاوته دارای دو فصل یا شایدم بیشتر:)خوشحال میشم بخونید و حمایت کنی