4 اسلاید صحیح/غلط توسط: DENISE¡♛ انتشار: 2 سال پیش 971 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اول ی بیوگرافی از نقش اصلی بدم...اسم:رزالیند آموند بلک..سن:۱۳...عکس رز...و اینکه توی این پارت و پارت های بعد با زندگیش بیشتر اشنا میشید بریم سراغ داستان..🙂🌈عکسشمتویپارتقبلیهس
با حالت عصبانی بلند شدم ولی نه خیلی و گفتم:اصنم اینجوری نی براش پاپوش دوختن...ک ب خودم اومدم کلی خجالت کشیدم شانس اوردم مرد کناریمون بیدار نشد..دختره گفت:تو از کجا میدونی؟اصن تو کی هستی؟ با حالت خجالت سرمو انداختم پایینو گفتم:من دختر خوندشم اسمم رزالیند آموند بلک پسر دومی(رون):راستی هری میگن دوست صمیمی پدرت بوده و ی جورایی قَیِمِته پسری ک انگار اسمش هری بود گفت:یعنی تو الان ی جورایی خواهرمی گفتم:شاید...بگی نگی دختر ک گیج بود گفت:ولی چجوری سیریوس ک ۱۲ ساله تک زندانه گفتم:زمانی ک بچه بودم حدود ۶ ۷ ماهه اسمشو نبر ب خونمون حمله کرد و پدر و مادرم توی اتیش سوزی مردن و سیریوس از اونجایی ک خونمون بود منو با خودش برد...(اسلاید بعد)
دختر گفت:پدرت هم بلک بوده؟ گفتم:اره اسم پدرم آموند بلک بوده مادرمم الکساندرا بلک میدونی سیریوس خیلی با پدرم خوب بود چون پسر عمو هم بودن...پسر دومی(رون):عوهوم..ی خورده گذشت و من گفتم:من خودمون معرفی کردم شماعم بکنید...دختر گفت:من هرماینی گرنجر هستم و این دوتاهم(روبه پسر مو نارنجی کرد و گفت)رون و(روبه پسر عینکی کرد و گفت)هری هستن..گفتم:شماها مال کدوم گروهید هری گفت:ما هرستامون مال گریفیندوریم گفتم:عاها...ک ناگهان قطار ایستاد و همه پرت شدیم...و همجا یخ زد صدای جیغ بچه ها میشنیدم..ک انگار یکی وارد قطار شد یکی ک نه چند نفر بعد ی مجنون گر در واگن باز کرد و وارد شد داشت از هری تغذیه میکرد ک پاشدم گفت:اکسپتو پارونم...و مجنون گر رفت...مرد کناریمون پاشد گفت:از کجا یاد گرفتی گفتم:من از ۲ سالگی توی ازکابان بودم بخاطر همین زیاد با اینا سر و کار داشتم...مرده ک حیرت زده بهم نگا میکرد گفت:تو توی ازکابان بودی گفتم:تا ۱۱ سالگی بعدش رفتم ی مدرسه توی امریکا...و مرده گفت:ولش کن بیا این شکلات ب این پسره بده و گفتم:باشه و شکلات ب هری دادم تا به هوش بیاد..
بعد از بهوش اومدنش گفت:من کجام اینجا کجاس؟ گفتم:اروم باش هری فقط ی دمنتور بود هرماینی گفت:ک به دست رز رفت هری گفت:مرسی رز گفتم:قابلی نداشت که..پرش زمانی..توی هاگوارتز بودم جایی ک همیشه ارزوشو داشتم...کلاه گروهبندیو روی سرم گذاشتن و کلاه گفت:اووو اولین بلکی هستی ک بعد از ۳ نسل اومده خیلی شجاعی و باهوش و قدرت طلب و کنجکاو ولی وایسا توی بلک اصیل نیستی ک دامبلدور گفت:بس کن اون باید بره اسلیترین و کلاه مک گوناگل از روی سرم برداشت و رفتم سمت میز اسلیترین...ک با فردی ک اصن ازش خوشم نمیاد روبه رو شدم مالفوی...پدر اون جزو کسایی بود ک ب خونمون حمله کردن...اون داشت بهم خیره نگا میکرد ولی من پاشدم رفتم سمت میز گریفیندور و نشستم پیش هری اینا البتههه اجازه گرفتمو رفتم...داشتیم حرف میزدیم ک دراکو پرگشت و گف:هی پاتح پاتح ک هری برگشت گف:چیه مالفوی:راسته تو توی قطار قش کردی بعد ادای قشیارو در اورد...منم گفتم:باهاش حرف نزن هری مالفوی:اووو نگا کن اقای پاتح با دختر دایی ما میگرده تو برای خانواده ی ننگ بزرگی گفتم:اصن مهم نی چی میگی ولی راضی نیستم فکتو بخاطر من درد بیاری ک زنگ خورد و همه باید میرفتیم خوابگاهامون...
4 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
34 لایک
چقد خوبهههههه 😍
پارت بعدددد
پارتجدیدمنتشرشد...🙂
مرسییی
سلامدوستعزیز....میگمایناکانتمپریده..ادامهداستونوتویایناکانتگذاشتماگرمیخوایبروببینولذتببر..😃🌗
حتماااا😭🤍
پرفکتتتتتت
عالیییییییییییی
بوجبعت🌚💜✨
♥️