انتقام عاشقانه 15

به پایان نزدیک می‌شویم !

( در همین لحظه رعدوبرق میزنه ) آدرین: باورم نمیشه!! یعنی این همه مدت مرینتی که من می‌دیدم دنبال چیزه دیگه ای بوده !!! یعنی این همه مدت بابام بهم دروغ گفته ؟! دروغ گفته که از بعد مرگ مامان کاراشو متوقف کرده !!! نامه رو توی دستم محکم گرفتم و عصبانی سمت اتاق پدرم رفتم درو با مشت باز کردم گابریل: چی شده ؟؟ این وضع اومدنه ؟ آدرین: نامه رو گذاشتم رو میزش گفتم این جا چی نوشته !!!! ( پس از مدتی سکوت ) گابریل: پس بلاخره اون دختر کار خودشو کرد ! آدرین: یعنی چی ؟؟ چیکاری ؟؟ گابریل: انتقام گرفتن از من ! اونم از طریق نقطه ضعفم. آدرین: تو مگه به من قول ندادی بعد از مرگ مامان از این کارا دست برداری ؟؟؟

گابریل: نشد آدرین: نشد یا نتونستی از قم##ا##ر کردن روی زندگی مردم دست برداری !!! هاااا !! خودمش ؟؟؟ گابریل: این چه طرز حرف زدنه ؟؟ من پدرتم و به خاطر اینکه فراموش کنی مرگ مادرتو هر کاری میکنم ! آدرین: ( با بغض) کاش تو میمردی !😭 گابریل: چی ؟😠 آدرین: کاش تو میمردی ! اینجوری یه نفر میمرد نه مادر من و نه پدر مرینت و نه هزاران نفر دیگه ! ( چند ثانیه سکوت ) این بازیو تو شروع کردی ، مرینت راه درست به پایان رسیدن این بازیو گفت و منم تمومش میکنم !

آدرین: رفتم تو اتاق خودم و مدارکی که نشون میده اون واقعا چیکاره هست ، همون هایی که سال ها جمع اوری شون کردمو برداشتم میدونستم دست از این کاراش بر نمی داره مامان منم تو جوانی کشت کسی که ذاتش بَده درست بشو نیس !

مرینت: چند ساعتی از رفتنم میگذره . تو همون خونه ای که لوکا تو روستا گرفته بود با مامان بزرگم بودیم من تنها روی چمن ها زیر درخت نشسته بودم و داشتم فک میکردم ! به یه چیز عجیب ! به ادرین ! که لوکا اومد پیشم لوکا : خواهر انتقام جو من چطوره ! مرینت: لوکا یه چیزی بهت بگم ؟ لوکا : بگو مرینت: الان که دارم فک میکنم ادرین واقعا پسر خوبی بود ! مثل سایر افرادی که تو اون خونه دیدم نیس با پدرش که زمین تا آسمون فرق میکرد ! هر کی این دوتا رو نشناسه که پدرو پسرن میگه دو تا غریبه ان ! یه جورایی احساس گناه میکنم که از احساسات صاف اون پسر از قلب مهربونش سواستفاده کردم ! میدونی چیه ، موقعی که داشتم اتاقشو مرتب میکردم یه عکس از خودش و یه زن پیدا کردم که خیلی آدرین به اون زن شبیه بود مخصوصا چشماش فک کنم مادرش بود ! زنه خیلی صورت مهربونی داشت ادرینم هیمنجور ! ......