5 اسلاید صحیح/غلط توسط: Rose انتشار: 2 سال پیش 301 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ناظر لطفاً رد نکن لطفاًااااا ممنون میشم منتشر کنی ❤️❤️
اوکی بریم ...
از زبان نانسی: از اتاق جونگکوک اومدم بیرون رفتم تو اتاقم کتابی که از تهیونگ قرض گرفته بودم رو از زیر تخت آوردم بیرون رفتم تو حیاط نشستم شروع کرم به خوندن ،
آنقدر غرق کتاب خوندن بودم که متوجه تاریکی هوا نشدم که با صدای نامادریم از جام پریدم ،
نامادری نانسی: نانسیییی بیا میز شامو بچین
با سرعت رفتم به سمت اتاقم و کتاب رو قایم کردم و به سمت عمارت رفتم
و شروع کردم به چیدن میز برای شام اول بشقاب ها رو به ترتیب چیدم بعد چهار تا شمع روی میز گذاشتم و روشنشون کردم و بعد کنار هر بشقاب دستمال گذاشتم و قاشق و چنگال ها رو ، روش قرار دادم ، به ساعت روی دیوار نگاهی انداختم ساعت هشت بود وقت غذا خوردن آقای جئون و خانم جئون و جونگکوک از طبقه بالا اومدن روی صندلی هاشون نشستند و شروع کردن به خوردن غذا بعد چند دقیقه که غذاشون تموم شد میز رو جمع کردم و روشو تمیز کردم به سمت خونه خودمون رفتم خیلی گرسنه بودم رفتم توی آشپزخونه تا چیزی برای خوردن پیدا کنم ، پدر و نامادریم غذاشون رو خورده بودند انگار چیزی نمونده بود با شکم گرسنه به سمت اتاقم رفتم روی تخت دراز کشیدم کتاب رو از زیر تخت بیرون آوردم شمعی که کنار تختم روی میز قرار داشت رو روشن کردم و شروع کردم به خوندن
آنقدر کتاب خوندم که متوجه گذر زمان نشده بودم از پنجره بیرون رو نگاه کردم دم دمای صبح بود آفتاب داشت طلوع میرد به سرعت کتاب رو گذاشتم زیر تختم و روی تختم دراز کشیدم تا شده چند ساعتی استراحت کنم ساعت هشت صبح بود ساعت کنار تختم شروع کرد به زنگ خوردن با کف دستم محکم کوبیدم روش تا صداش قطع بشه بزور از تختم بلند شدم و مرتبش کردم رفتم در کمدم رو باز کردم لباس مناسبی انتخاب کردم و پوشیدم رفتم به سمت عمارت میز صبحونه رو چیدم اومدم بیرون دیشب کتاب رو تموم کردم تصمیم گرفتم برم کتاب رو بدم تهیونگ ، کتاب رو از اتاقم آورم بیرون و سوار اسبم شدم به سمت جنگل رفتم
وسط جنگل بودیم که انگار اسبم ترسید و یورتمه رفت منم تعادلم رو از دست دادم و به زمین افتادم
و به زمین افتادم ، کفشم کوتاه بود به خاطر همین شیشه ی بزرگی رفت تو پاهام از درد جیغی کشیدم و دستم رو محکم به زمین زدم که با صدایی از جام پریدم
(( کمک میخوای ؟))
بالا سرم رو با تعجب نگاه کردم یه زن بود با لباسی سفید نورانی دقیق همانند فرشته ها بود که دستش رو به سمتم دراز کرده بود خواستم دستش رو بگیرم که سنگینی چیزی رو روی شونه ام حس کردم تهیونگ بود دستش رو گذاشت بود روی شونه ام و محکم منو عقب کشید
تهیونگ : مگه من بهت گفت بیا ؟ ( با داد ، خطاب به زن )
زن : مگه کار دیگه ای از دستت بر می آید باید هر چه زود تر انجامش بدی کیم تهیونگ وقتت زیاد نیست
تهیونگ : اون به خودم مربوطه الان برو تا وقتی هم نگفتم نیا فهمیدی ( با داد)
زن : باشه هر جور خودت میدونی
( و بعد زن قیب شد)
تهیونگ : حالت خوبه نانسی
نانسی : اره من خوبم ولی اون زن کی بود
تهیونگ : ولش کن کس خاصی نبود بعداً بهت میگم ، الان میتونی بلند شی ؟
نانسی : نه فکر نکنم خیلی درد میکنه
تهیونگ نانسی رو براید استایل بغل کرد و به سمت عمارت برد
نانسی : سوار اسبم کن اذیت میشی
تهیونگ : نمیخواد عمارت نزدیکه
تهیونگ و نانسی به عمارت رسیدند تهیونگ در عمارت باز کرد به سمت طبقه بالا رفت و وارد یکی از اتاق ها شد و نانسی رو گذاشت روی تخت
تهیونگ : اول بزار شیشه رو از پات در بیارم باشه ؟
نانسی آروم سرش رو به نشانه تایید تکون داد
تهیونگ آروم شیشه رو در آورد و رفت به سمت کمدی که روبهروی تخت نانسی بود در کشو اول رو باز کرد چنتا باند در آورد ، رفت کنار نانسی نشست شروع کرد به تمیز کردن جای زخم و بعد باندپیچی کرد
تهیونگ : الان حالت خوبه
نانسی : اهم من خوبم، ممنون
تهیونگ : همینجا استراحت کن وقت ناهار میام دنبالت باشه
نانسی : ولی من باید برم
تهیونگ : تو هیچ جایی نمیری تا پاهات بهتر بشه
از زبان نانسی: تهیونگ از اتاق رفت بیرون پاهام خیلی درد میکرد آروم روی تخت دراز کشیدم خدای من خیلی نرم بود انگار رو ابرا بود آنقدر این تخت خوب بود که خوابم برد
اگه خوشتون اومد حتما لایک کنید ❤️
بچه ها ببخشید اگه دیر گذاشتم مسافرت بودم جبران میکنم
بای بای 👋
5 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
28 لایک
های چرا پارت جدید نمیزاری منتظریم 😕
میخواستم دیروز بزارم ولی اینترنت قطع بود امروز حتما میزارم
مرسی 💫
پارت بعدیییییی
عالی بود ناظرش من بودم💖😊
مرسیییییی ♥️♥️
های خیلی خوب بود لطفا روزی ۲ پارت بزار چون نمیتونم صبر کنم 🌸
باشه اگه وقت کنم روزی دو پارت میزارم
مرسی 💫
عالی✨💓💕👌ولی من چرا یاد کارتون دیو و دلبر افتادم؟؟؟ 😐🥲
منم همین طور😅 فکر کنم ایدش رو از اونجا گرفته
مرسی ❤️
نمیدونم
نه نه نه اصلا من ایده ام رو از اونجا نگرفتم راستش من ایده ام رو از آهنگ fairy tale گرفتم حتما گوشش بدید وقتی رمان رو میخونید اون آهنگ رو گوش بدید خیلی قشنگه
پارتتتت بعدددد😢💖💖💖
اجی میشی؟ ♡♡
مهلا ۱۲
حتما
پرستو ۱۵
خوش❤💖🥺