13 اسلاید صحیح/غلط توسط: army-exoL انتشار: 4 سال پیش 454 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام عشقولام. بچه ها خیلی ازتون عذر میخوام پارت ۴ عدم تایید خورد مجبور شدم بازم بنویسم برا همین خیلی طول کشید ببخشید که منتظر گذاشتم. بری سر داستان💖💖😘😘
همه با شوق منتظر تو بودن. تو توو خونت. یه لباس مجلسی یکم بالای زانو پوشیدی(رنگشو خودتون انتخاب کنین چون من نمیدونم چه رنگی بهتون میاد.) موهاتو باز گذاشتی(موهات حالت دار بود)یه آرایش ملایم و کیوت کردی و یه کفش پاشنه بلند که نیم پوتین بود پوشیدی. کیفتو برداشتی و آماده برا رفتن بودی. یه تاکسی گرفتی و سوارش شدی. تو همون لحظات خونه اعضا لوهان: الان میفهمم چرا میگن زن نگیر. کوک: چرا زن گرفتن چشه؟؟ لوهان: همین دیقه دو ساعته شما اومدین تو این دو ساعت این دختر نتونسته آماده بشه اگه زن منم همچین دختری باشه همیشه برا مراسما دیر میکنم اون وقت نمیشه. کوک: خب همه اینجوری نمیشن که یکی هم من مطمئنم آخرش به نفع ما میشه که انقدر صبر کردیم الان خودشو خوشگل میکنه میاد اینجا. لی و یونگی که کنار هم نشسته بودن لی سرشو گذاشته رو کاناپه و یونگی هم تکیه داده بود به لی که یهو لی سکوتو شکست و گفت: ای خدااا من خوابم میاد. من میرم بخوابم هر وقت اومد میگین بهم. داشت میرفت که کای و یونگی کشیدن و بازم نشست. ولی خسته بود و میخواست بخوابه یونگی هم همینطور. جیمین: بچه ها میگم وقتی اومد اگه کت داشت که مطمئنم داره درو براش تائو باز کنه من کتشو بگیرم دمپایی هارو هم آماده میکنیم که دیگه جلوش خم نشیم هان؟؟ نظرتون چیه؟؟؟...
بقیه گفتن خوبه و منتظر تو موندن. بعد یه ربع زنگ در زده شد.(و زمان مبارک فرا رسید..) همه به هم نگاه کردن و دوییدن سمت در. وقتی مطمئن شدن که خوشگل شدن تائو به بقیه نگاه کرد و با لبخند درو باز کرد. تو سرتو بلند کردی و یه خنده کیوت و آروم زدی و گفتی: میتونم بیام توو؟؟ جیمین خشکش زده بود و وقتی ترو دید زبونش گرفت و گفت: ب...ب..ل..ه... بفرمایید. تو اومدی داخل و خواستی کفشاتو در بیاری که یهو جی هوپ گفت: در نیار...در نیارید... با همونا بیاید میدونم نمیتونید راحت باشید با دمپایی. تو خندیدی و جیمین کتتو گرفت و رفتی داخل. بعضی اعضا نشسته بودن اما وقتی ترو دیدن بلند شدن و باهم بهت سلام کردن توهم سلام کردی و نشستی. تازه نشسته بودین که دی او و جین گفتن: اگه میخواین بریم سر شام اول بخوریم تا سرد نشده بعد بشینیم نظرتون چیه؟؟ تو گفتی: اشکال نداره بریم. اعضا رفتن و تو گوشیتو در آوردی و گذاشتی رو سایلنت و خواستی بلند شی که یهو سوهو دستشو دراز کرد سمتت و گفت: دستمو بگیر بلند شو سخت نشه برات. تو لبخند زدی و دستتو گذاشتی توو دستش و بلند شدی تو جات افتاده بود پیش کریس و کای. شروع کردین به خوردن غذا. همه باهم هم حرف میزدین و هم میخندیدین. تو خواستی نمک رو برداری که تو اون لحظه کای هم دستشو دراز کرد و دستتون خورد بهم دیگه. تو برگشتی سمت کای و چشم تو چشم شدین. که یهو کای دستشو کشید و گفت: بب...ببخشید.شما بفرمایید من بعدا میزنم. تو لبخند زدی و گفتی: اشکال نداره. بعد نمک رو زدی و دادی به کای. تو همچنین حواست به بقیه هم بود که یهو دیدی کوک داره نگات میکنه. همین که نگاش کردی چشاشو ازت جدا کرد که انگار داشت به ته نگاه میکرد.(😄😄)
بعد نیم ساعت غذا تموم شد. هم تو هم اعضا کمک کردن که ظرفارو ببرین آشپزخونه. تو کمک کردی و بردی ظرف بزاری که متوجه برچسبی شدی که اعضا اشتباهی زده بودن رو کابینت. رفتی سمت کابینت و شروع کردی به درس کردنش. تو همون لحظه کوک آخرین ظرف هارو با خودش آورد ولی تو متوجهش نشدی. تو برچسب رو درست کردی و کوک اومد سمتت و ظرفارو گذاشت کنارت. تو یهو ظرفارو دیدی و سریع برگشتی که کوک سریع دستشو گذاشت رو کابینت و بهت نزدیک شد(😌😌) به لبات نگاه کرد و گفت: خیلی به جزئیات توجه میکنی. یکم نزدیکت شد که تو یهو دستتو گذاشتی رو سینش که نزدیکت نشه. که کوک گفت: نترس کاری نمیکنم...هر چند میدونم بایست تو گروه منم ولی بازم اشکال نداره. تو که دیدی از حالت کیوت در اومده تو هم همون رفتار رو کردی و از کیوت بودن در اومدی......
صورتتو آوردی جلو جوریکه صورتتون به هم نزدیک بود به لباش نگاه کردی و گفتی: از کجا میدونی بایس من تویی؟ از کجا میدونی جیمین نیست؟ یا بقیه اعضای گروه؟ من که یجوری باهاتون رفتار کردم که نفهمید بایس من تو گروه کیه اونوقت تو از کجا فهمیدی
کوک گفت: اهم اهم..... خب.... من از رفتارت نفهمیدم من از نگاهات فهمیدم.
تو گفتی: خوب پس درست فهمیدی بایس من توگروه تویی پس اشکالی نداره که بفهمی فقط.... به کسی نگو چون این یه رازه.
کوک که از تعجب خشکش زده بود سرش رو به علامت تایید تکون داد.
تو دستشو که گذاشته بود رو کابینت رو گرفتی همون دستش بود که خالکوبی داشت دستش نگاه کردی و یه خنده کوچولو زدی. کوک هم به تو نگاه کرد و یه لبخند کوچولو زد تو خواستی از کنارش رد شی ولی یهو برگشتی و از روی گونش بوسش کردی کوک همونجوری خشکش زده بود که خنده کوچولو زد و با هم رفتین به طرف سالن.....
دوتاتون باهم اومدین نشستین. هیچ کس حرف نمیزد که یهو آر ام سکوتو شکست و گفت: خب..ا/ت خانم صبح گفتین آرمی اکسوال هستین...درسته؟ تو گفتی: بله درسته.....میخواین بفهمین بایسم تو گروه ها کیه؟ لی گفت: از کجا فهمیدی.....اااا....فهمیدین؟ تو: اول میشه ازتون بخوام که با من راحت باشین؟ من خوشم نمیاد شما به من خانم بگید.... همه گفتن باشه و آرام گفت: خب داشتین میگفتین بایست تو گروه کی هست؟ تو یه نگاهی به کوک کردی که دیدی داره نگات میکنه یه خنده کوچولو زدی و اونم بهت خندید. جیمین یه نگاهی به شما تو تا کرد و یکم اومد جلو( تکیه داده بود به کاناپه) گفت: نکنه....بایست جونگکوکه؟....اینجوری نگاش میکنی؟؟ هان؟؟
کوک یهو حول شد و گفت: چی؟؟....من؟؟.....از کجا فهمیدی؟مگه ا/ت گفت که منم؟ جیمین: خب چرا حول میشی من مگه چیزی گفتم عه فقط سوال پرسیدم. تو: نه نه کوک نیستش. یعنی....من کلا توو هر دو گروه هم بایس ندارم. لوهان: واا مگه میشه طرفدار باشی ولی بایس نداشته باشی؟ شیومین: خب اگه بایس نداری پس رو لایت استیکت اسم کیو زدی؟ تو: راستش...من..لایک استیک نگرفتم چون به کنسرتاتون نمیام..یعنی نمیتونم بیام. سوهو: خب چرا نمیتونی بیای؟ نتونستی بلیط بگیری یا با ما خاطره بدی داری؟ تو: نه...نه چرا با شما خاطره بدی داشته باشم. بلیط هم بود ولی...یه دلیل باعث شد که دیگه نتونم بیام کنسرتتون. (توو وسط این حرف ها کوک اومده بود نشسته بود پیشت ولی تو نفهمیده بودی.) تو یهو چشات پر از اشک شد و یه قطره اشک از گوشه چشمت افتاد. توو اون لحظه کوک با پشت دستش اشکتو پاک کرد و دستشو کشید رو موهات و گفت: عه عه گریه نکن. قصد نداشتیم ناراحتت کنیم. گریه نکن منم گریم میگیره. توو همون لحظه تائو،جیمین،ته و کای اومدن پیشت و بهت گفتن: اجازه هست بغلت کنیم؟.....
تو که گریت گرفته بود دستتو گذاشتی رو صورتت و با سرت گفتی آره. بعد بغلت کردن. کوک هم از این طرف بغلت کرده بود. که تو گوشت آروم گفت: نگفتم بهت گریه نکن...اگه آرمی هستی باید بدونی که من به گریه ی دخترای مورد علاقم حساسم...نمیدونی؟ پس بدون. تو تا چشای پر از اشک بهش نگاه کردی و آروم بهش گفتی: میدونم....ولی....دست خودم نیست اگه بدونی....شاید....شاید دیگه دختر مورد علاقت نباشم. کوک با تعجب و دهن باز بهت گفت: چی...چیو قراره بگی؟ بگو بدونیم دیگه.. تو: نمیتونم...نمیتونم بگم. چان و بک هم اونور همدیگه رو بغل کرده بودن و کم مونده بود گریشون بگیره که یهو سوهو گفت: عه تموم کنین دیگه چقدر گریه کردین مثلا مهمون دعوت کردیم باهم بخندیم شما دارین گریه میکنین زود باشین تموم کنین ببینم. بعد بلند شد اومد سمت تو و گفت: ا/ ت پاشو..پاشو برو صورتتو بشور بیا دیگه هم گریه نکن. میدونی که ما به گریه دخترا حساسیم.
دستشو دراز کرد سمتت و گفت: دستمو بگیر بلند شو راهنماییت کنم برو. با پشت دستت اشکاتو پاک کردی و دستشو گرفتی و بلند شدی. بلند دستشو گذاشت بالای کمرت و بهت نگاه کرد و خندید. بعد اینکه رسیدین جلو سرویس بهداشتی(ببخشید دیگ😁) تو گفتی: تو برو من الان میام..ممنون بابت راهنماییت. سوهو: خواهش میکنم. بعد دستشو کشید روی موهات و گفت: دیگه نبینم جلو من گریه کنیاا....باشه؟؟ تو سرتو به علامت تایید تکون دادی و لبخند زدی. سوهو رفت و توهم صورتتو شستی و آرایشتو تازه کردی و اومدی بیرون. درو بستی خواستی بیای یهو سرت گیج رفت دستتو گذاشتی رو دیوار بعد دستتو گذاشتی رو سرت( چون سرت خیلی درد میکرد) بعد دیدی یهو یکی گرفتت. سرتو برگردوندی تصویر تار بود ولی یکم متوجه شدی جی هوپ بود. گفت: خوبی؟ چی شد یهو؟ ا/ت؟ صدامو میشنوی؟ یهو تو بیهوش شدی که هوپی گرفتت و یکم بلند داد زد: بچه ها زود بیاین بالا..زود. کوک گفت: چی شد؟ هوپی: بیا بالا از اون پایین حرف نزن...زود بیا ا/ت حالش بد شد....
کوک که اینو شنید زود دویید بالا(البته بقیه هم پیشش بودن) چون کوک کمرش درد میکرد نتونست بغلت کنه برا همین به چانی که قوی تر بود گفت: چانی بیا بگیر بغلت ببر اتاق من...خواهش میکنم زود باش هیونگ. چانی رو به بکی کرد و بکی گفت: چیه چرا نگا میکنی بدو بگیرش. چان گفت: باشه. اومد ترو بغل کرد و بدون اینکه سنگینی حس کنه سریع برد تو اتاق کوک.(ماشالا به بچم..ماشالا چشم نخوره😄)جین سریع اومد پیشت و دستشو گذاشت رو گردنت که ببینه نبض داره. دید نبض داره ولی ضعیفه. تو خونه یه آمپول داشتن که بدنو قوی میکرد. جین اومد بزنه رو آرنجت که یهو یه خالکوبی رو دستت دید. علامت یه ستاره بود که همینجوری چشمک میزد. به خودش گفت: ها؟...این چیه؟ این..این همون علامتیه که....دختر فرشته؟؟؟این...این دختر مگه قرن ها پیش نمرده بود؟ چطور ممکنه؟ یهو کوک اومد پیشش و گفت: چیشد؟ چرا نمیزنی؟ زود باش بزن بدنش قوی تر شه..
کوک: هیونگ؟ چیشده؟ چرا خشکت زد؟ چرا نمیزنی؟ جین: نمیتونم بزنم... کوک: چرا مگه نگفتی بلدم؟ جین: بلدم ولی...،نمیتونم بزنم...چون...چون این همون دختر فرشتس اگه بزنم میمیره. کوک: ک..ی...کی... دختر فرشته؟ مگه قرن ها پیش نمرده بود یکی هم مگه اون افسانه نبود؟ از کجا فهمیدی؟ جین: خالکوبی دستشو ببین.. چشمک میزنه. کوک دستتو گرفت که خالکوبی رو ببینه که یهو تو چشاتو باز کردی و یه نفس عمیق کشیدی. تائو صدای نفست رو نشید. و اومد نشست اون طرف تخت دستشو گذاشت و پیشونیت و گفت: ا/ت؟؟ ا/ت حالت خوبه؟ وای سکته کردیم گفتیم پس چی شده...خداروشکر خوبی..چیشد یهو حالت بد شد؟؟ تو دستاتو گذاشتی کنارت و یکم بلند شدی هنوز سرت گیج. میرفت که گفتی: نمیدونم چم شد یهو حالم بد شد....ببخشید شمارو هم نگران کردم. تو به دست جین نگاه کردی و دیدی یه آمپول دستشه یکم اومدی سمت تائو و گفتی: اون....اون آمپول رو زدین؟ تائو دستشو گذاشت رو بازوی دستت و گفت: نه هنوز ولی میخوایم بزنیم بدنت تقویت شه. تو یکم هم اومدی سمت تائو و چسبیدی بهش و گفتی: تو هر کاری بگی میکنم ولی به یه شرطی که اون آمپول رو نزنین. تائو: چرا؟....میترسی؟
تو بدون مکث گفتی: آره. جیمین اومد سمتت و گفت: عه چرا میترسی یه آمپول کوچولوعه ترسیدن داره. من خودم چشاتو میگیرم نبینی نمیترسی اوکی؟ خب الان بیا سمت من بگم بهت. تو: نه نه امکان نداره اون آمپول رو نمیزنم. من از آمپول مثل سگ میترسم. جین: باشه نمیزنیم حالت خوبه. کوک: واقعا حالت خوبه یا اینجوری میگی که ما نگران نشیم؟ تو: نه واقعا حالم خوبه فقط اون آمپول رو از جلو چشم ببرین اونور اونو میبینم بدتر میشم. بعد جیمین گفت: باشه. میگم بریم پایین نوشیدنی بخوریم؟(همون نوشیدنی های الکلی) همه گفتن بریم اشکال نداره. ته اومد سمت تو و گفت: منو بگیر بریم بازم سرت گیج میره میخوری زمین. تو دست ته رو گرفتی و باهم از اتاق اومدین بیرون. ته تو راه بهت گفت: میگم...برا تو که مشکلی نیست نوشیدنی الکلی بخوری هان؟؟ مست نمیکنی؟ تو: خب....راستش این اولین باره ولی فک نکنم اون قدر رو من تاثیر بزاره. گفت باشه و باهم رسیدین سالن. جیمین: دو دیقه وایسین بریم با سهون لیوانارو اینارو بیاریم بیایم. سهون گفت باشه و باهم رفتن سمت آشپزخونه. تو از ته که کنارت نشسته بود پرسیدی: تهیونگ..میگم...کوک هم مست میکنه؟ ته: کوک؟ آره بابا یجوری که کلا همه پسرا رو دختر میبینه. تو: واقعا؟ پس من باید ازش دور بمونم. ته: اون که آره باید دور بمونی چون...ممکنه...یهو... تو: نگو..نگو فهمیدم. ته: آره باید دور بمونی....
بعد چند دیقه جیمین و سهونی اومدن.
یکی یکی ریختن به لیوانا و دادن دست اعضا و تو. بعد اینکه کمی خوردین دیدی حال کوک داره بد میشه بهش گفتی: کوکی... میخوای دیگه نخوری؟ حالت داره بد میشه ها کوک: نه من خوبم نگران من نباش. تو خندیدی و گفتی: باشه هرجور راحتی. نیم ساعت بعد تو دیدی همه خوابیدن ( از بس زیاد خورده بودن. جنبه ندارن نه؟آخیی)تو هم سرت گیج میرفت ولی از بقیه سر حال تر بودی برگشتی سمت کوک. دیدی راحت نیست و میخواد کراواتشو در بیاره اومدی نزدیک تر که در بیاری. کرواتشو در آوردی تا خواستی دور تر بشی یهو دستت گرفت کشید سمت خودش و گفت: فکر کردی چون مستم نمیفهمم تویی خوشگله؟ دید همه خوابن ترو برد پشت(جوری که تو تکیه دادی و کاناپه و اون نزدیک تو بود) به لبات نگاه کرد و چون توهم تو حال خودت نبودی خندیدی و گفتی: خوشگله؟ تو عاشق من شدی؟ خندید و گفت: نظر خودت چیه؟ بعد چشاشو بست و لباشو گذاشت رو لبات و بوست کرد توهم چون تو حال خودت نبودی بوسش کردی. دستشو گذاشت رو گردنت توهم دستتو گذاشتی رو موهاش و بوسش کردی.(آییی الان مطمئنم جاییه که کوک لاورا سکته کنن. شخصا در حال سکتم.😌😌😌💘💘)
ببخشید بد جا کات کردم ولی پارت بعد رو هم نوشتم امیدوارم که اینم عدم تایید نخوره به خاطر صحنش.
امیدوارم خوشتون بیاد.
لایک و کامنت و حمایت یادتون نره عشقام.
بازم ازتون عذر میخوام که دیر گذاشتم این پارتو چون عدم تایید خورد مجبور بودم ببخشید.
13 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
30 لایک
سلام پارت بعدی کی میاد °~° اولین بار و اولین داستانی هست که دارم دنبالش میکنم...لطفااااا
>.
عاولی بووود😍😍😍من اصن از داستانا خوشم نمیاد ولی داستان تو محشره💜💜💜💜💜💜💜ممنون بابت تست قشنگت🍭🍭
وای عالی لطفا زود پارت بعدی رو بزار🥺⭐❣😃
میگم حداقل میاین این داستان رو بخونید حداقل کامنت هم نزارید اون لایک بی صاحاب رو بزنین😐😐😐
یاع
عالییی بود😅
لطفا پارت دیگه شو زودتر بزار😃
بسیار عالیییییی
بعدیییی😍😍❤❤
عالی 💜💜💜😍😍😍👌👌