13 اسلاید صحیح/غلط توسط: army-exoL انتشار: 4 سال پیش 523 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب خب اینم از پارت ۳
داشتن همینجوری دهن باز ترو نگاه میکردن.
جونگ کوک گفت:بچه ها!خواهشا بشینید. جونگ کوک رو به کای که جلو در خشکش زده بود کرد و گفت:کای درو ببند و برو بشین هوا سرده سرما میخوریم.
تهیونگ که هنوز متوجه تو نشده بود همینجوری که روی کاناپه دراز کشیده بود گفت:چیشد پس بیاین داخل دیگه. بعد که دید صدایی نیست سرشو بلند کرد و به سمت در نگاه کرد وقتی ترو دید گوشی از دستش افتاد و با دهن باز همینجوری نگاه میکرد. بعد چند دیقه همه ی اعضا جمع شدن و نشستن و همینجوری داشتن ترو نگاه میکردن که کوک گفت:..
خب بچه ها! این دختر خانمو میشناسید؟؟نامجون و تائو و سوهو به هم نگاه کردن و تائو گفت:اااا.....شما همون دختری نیستید که این خونه رو به ما نشون دادید؟؟؟😯
تو:اا...خب..ب.ب..بله. کوک گفت: ااا...بله خودشه.امروز رو قراره یه شب مهمون ما بشه. وی گفت: ما نمیشناسیم ما اون روز نبودیم میشه لطفا خودتونو معرفی کنید!؟؟
تو: من..اسمم ا/ت هستش...اا....۲۰ سالمه اهل کره ام. همین که ته میخواست حرف بزنه کوک پرید وسط حرفش و گفت: ته لطفا خستش نکن به حد کافی خسته هست.
بعد چند دیقه کای گفت: خب دیگه بسه بریم بخوابیم صبح خودتونو معرفی میکنید.
بقیه هم موافقت کردن و داشتن میرفتن تو اتاقشون که یهو سوهو گفت: هی وایسید!
ا/ت قراره کجا بخوابه؟؟؟
همه به هم نگاه کردن و تو هم همینجوری داشتی نگاه میکردی چانی و بکی بلند شدن و گفتن ما با اجازه خودتون تعیین میکنین کجا میخوابه روبه تو کردن و گفتن از آشناییتون خوشحالم شبتون بخیر تو هم یه لبخند زدی و رفتن.(چان و بک هم اتاقی هستن توجه چیز دیگه ای فکر نکنید.)بعد کوک گفت: یکی از اتاقا هنوز خالیه اونجا میخوابه.(اتاق زیاد داشت خونه.)بقیه هم تایید کردن و شب بخیر گفتن و رفتن اتاقشون. کوک رو به تو کرد و گفت: بیا من اتاقتو نشون بدم بهت. وی از اون بالا گفت: کوکی خیلی دیر نکن یکی هم وقتی میای یه پارچ آب با خودت بیار.(توجه این دو تا هم باهم هماتاقی هستن.)کوک با کلافقی گفت:هوفففف.....باشه هیونگ. تو هم یه لبخند زدی با حرف وی. کوک روبه تو کرد و گفت: ببخشید یه دیقه اینجا وایسا من از آشپزخونه آب بردارم بریم. تو هم سرتو به علامت تایید تکون دادی و کوک رفت. بعد یه دیقه اینا اومد و گفت: ببخشید منتظر گذاشتمت بریم دیگه. کوک رفت و تو هم دنبالش راه افتادی و وقتی اومدین جلو اتاق کوک گفت: خب اومدیم اینجا اتاق توعه برو بخواب امروز خیلی خسته شدی فردا حرف میزنیم. تو گفتی: اممم مرسی.....فقط....
کوک گفت: فقط چی؟؟ تو گفتی:ااا....هیچی فردا حرف میزنیم.بازم ممنون شبت بخیر.
خداحافظی کردین و کوک رفت تو اتاق خودش تو هم با خستگی در اتاقو باز کردی و رفتی تو اتاق.
صبح شد.
کوک و جین از همه زود تر بیدار شده بودن آروم از اتاقشون در اومدن و به هم سلام کردن و به نوبت رفتن صورتشونو شستن و از پله ها که میومدن پایین روبه آشپزخونه کردن و دیدن تو زود تر از اونا بیدار شدی و داری صبونه درست میکنی با تعجب اومدن پیشت و سلام کردن. تو برگشتی و سلام کردی و گفتی: شما بشینین تا چند دیقه بعد صبونه حاضره. کوک گفت: کمک لازمه؟؟ تو با یه لبخند کوچولو گفتی: نه نیاز به کمک نیست الان آماده میشه. کوک هم با یه لبخند کوچیک گفت: باشه و رفت نشست. بعد چند دیقه همه اومدن پایین و داشتن هوا رو بو میکردن که یهو دی او گفت: چه بوی خوبی میاد صبونه رو کی درست کرده؟؟ تو برگشتی سمت پله ها و گفتی: صبح بخیر خوب خوابیدید؟؟ تائو یهو سرشو بلند کرد و گفت:صبونه رو تو....ااا میشه باهاتون راحت باشیم؟؟تو گفتی: بله...راحت باشید. تائو گفت: باشه پس....صبونه رو تو درست کردی؟؟تو سرتو به علامت تایید تکون دادی و گفتی: صبونه حاضره بفرمایید بشینین. همه ی اعضا یهو دوییدن سمت میز و نشستن. البته یه نفر نبود که اونم یونگی بود. تو گفتی: اااا.....یه نفر کمه؟؟ وی گفت: آره کمه...یونگیه حتما خوابیده. جیمین گفت: بزار برم بیدارش کنم تو بشین صبونتو بخور. تو گفتی: نه نه....تو بشین من صبونه خوردم اینو برا شما آماده کردم شما بخورین من برم بیدارش کنم البته اگه اجازه هست. اعضای بی تی اس به هم نگاه کردن و نامجون گفت: آره برو بیدارش کن ببخشید زحمت میشه واست. تو گفتی: نه چه زحمتی...شما بفرمایید من بیدار کنم بیام.
تو پله هارو رفتی بالا و در اتاق یونگی رو آروم زدی دیدی جواب نمیده آروم درو باز کردی.(توجه جیمین و یونگی و جین هم اتاقی هستن از اونجا میدونی کجا خوابیده. در ضمن تو صبح زود بیدار شدی و آرایش اینا کردی نگران نباش.) دیدی یونگی خیلی خوب خوابیده اول دلت نیومد بیدارش کنی ولی بعد دیدی پایین همه میخورن یونگی گشنه میمونه اگه بیدارش نکنی. آروم رفتی داخل و درو بستی رفتی چهار زانو نشستی و دستاتو گذاشتی زیر چونت و داشتی همینجوری نگاش میکردی. آروم دستتو کشیدی روی موهاش و نازش کردی و با خودت گفتی: میدونستم خوش تیپی و فکر نمیکردم انقدر خوب باشی. یه خنده ی کوچولو زدی و آروم صورتتو بردی جلو و آروم از روی گونش بوسش کردی و جدا شدی. یونگی بیدار شد و وقتی ترو دید کم مونده بود جیغ بزنه که جلو دهنشو گرفتی و گفتی: نترس منم فقط خواستم بیدارت کنم. دستتو از رو دهنش برداشتی و گفتی: پایین همه دارن صبونه میخورن خواستم بیدارت کنم که بیای پایین. یونگی همینجوری داشت نگات میکرد که گفت: ااا.....با...شه... اشکالی نداره الان میام پایین. پا شدی و داشتی میرفتی که یونگی یهو دستتو گرفت و کشید سمت خودش و گفت: تو مارو میشناسی؟؟به کسی گفتی که اینجاییم؟؟زود باش حرف بزن... تو که یکم ترسیده بودی گفتی: من...ن...منن.... که تو همون موقع سوهو اومد داخل....
وقتی شمارو اونجوری دید(یکم زیاد بهم نزدیک بودین) یکم بلند و با عصبانیت و غیرت گفت: شما اینجا چیکار میکنید؟؟ یونگی ترو از خودش جدا کرد و گفت: این دختر مارو میشناسه اگه جای مارو لو داده باشه چی؟؟ (اینو بلند گفت) بقیه که داشتن صبونه میخوردن نگاهاشون روبه اتاق طبقه بالا برگشت تائو گفت: صدای یونگی بود؟؟ باز چیشد؟؟ اینو گفت و سریع از میز بلند شد از پشت سرش نامجون هم بلند شد و باهم وارد اتاق شدن. وقتی یونگی و سوهو و ترو که کم مونده بود دعوا کنن دیدند( یونگی و سوهو باهم دعوا کنن ها تو نه) تائو اومد جلو و گفت: هیی....اینجا چه خبره؟؟ باز چیشده؟؟ یونگی روبه تو کرد و گفت: این دختر هم مارو میشناسه هم جای مارو میدونه اگه به کس دیگه ای گفته باشه چی؟؟میدونی تو دردسر بزرگی میوفتیم؟؟ نامجون اومد سمت یونگی و آروم بهش گفت: شوگا آروم باش...وایسا ببینیم چی به چیه. تائو آروم و خونسرد رو به تو کرد و گفت: تو مارو میشناسی؟ تو با یکم ترس و بغض گفتی: ب..ل..ه تائو گفت: خب، جای مارو به کس دیگه ای گفتی؟ تو روبه تائو کردی و گفتی: من شمارو میشناسم و به عنوان یه آرمی و اکسو ال میدونم که اگه کسی مخصوصا ساسنگ فن ها و آنتی فن ها جای شمارو بدونن تو دردسر خیلی بزرگی میوفتین بعد روبه یونگی کردی و گفتی: پس به کس دیگه ای نگفتم...
بعد گفتن این حرف سوهو رو آروم کنار زدی و از اتاق یونگی خارج شدی و رفتی داخل اتاق خودت درو محکم بستی وقتی کوک ترو اونجوری دید و صدای درو شنید زود از جاش بلند شد و دویید سمت اتاق یونگی وقتی یونگی رو اونجوری عصبانی دید گفت: چی گفتین ا/ت ناراحت شد؟؟ تائو گفت: هیچی یه سوتفاهم شده بود شاید به خاطر اون ناراحت شده کوک گفت: ای خدا....من چند بار بهتون گفتم اول یه حرفی رو مطمئن بشید بعد بگید حالا بیا درستش کن خوبه این مهمونه. نامجون روبه کوک کرد و به یونگی اشاره کرد و گفت: کوک بس کن میبینی که حالش خوب نیست بزرگش نکن. کوک از اتاق خارج شد و به سمت اتاق تو دویید در زد و آروم وارد اتاق شد. تو روی تخت عصبی بودی و نشسته بودی کوک گفت: میتونم بیام داخل؟ تو گفتی: آره
کوک اومد داخل و تو هم لبه ی تخت نشستی و کوک هم کنار تو نشست. گفت: بابت یونگی ببخشید....یه سوتفاهم شده بود. تو گفتی: نه اشکال نداره باید هم نگران بشن. که یهو چشت به ساعت اتاق افتاد یادت افتاد که باید ساعت ۷ میرفتی سر کار الان ساعت ۸ و نیمه به خودت گفتی: وایییییی خیلی دیرم شده باید برم سر کار. زود بلند شدی و رفتی سمت صندلی جلوی میز آرایشی پالتوتو برداشتی و زود رفتی سمت در. کوک بلند شد و یکم بلند گفت: هییییییی.....کجا؟؟!! حداقل وایسا برسونمت. تو که داشتی میدوییدی کوکی هم از پشتت دویید تو به کوک گفتی: نه نیازی نیست خودم میرم. تو که داشتی پله هارو میدوییدی یهو پات پیچ خورد و کم مونده بود بیوفتی که جونگ کوک از پشت گرفتت.(😐😌😍) خیلی به هم نزدیک بودین یهو چشم تو چشم شدین. کوک هم به چشات نگاه میکرد هم به لبات. تا میخواست نزدیکت بشه، یهو اعضایی که داشتن سفره ی صبونه رو جمع میکردن چششون به تو افتاد و.......
باهم گفتن: اوووووووووو.(😂😍) بعد تو همون لحظه بقیه ی اعضا که صدای این یکی هارو شنیدن اومدن بیرون و وقتی تائو و سوهو شمارو اونجوری دیدن با عصبانیت بهتون نگاه میکردن(خیلی نزدیک بودین برا همین) بعد تو یهو به خودت اومدی و کوک رو از خودت جدا کردی. عذرخواهی کردی و زود دوییدی سمت در. داشتی کفشاتو میپوشیدی که چن گفت: کجا میری با این عجله اگه میخوای برسونمت؟ سرتو بلند کردی، بهشون نگاه کردی و گفتی: نه نه نمیخواد خودم میرم مرسی. بلند شدی و دستتو به علامت بابای بهشون تکون دادی و همشون هماهنگ بهت گفتن خدافظ البته بجز کوک که خشکش زده بود(😌هنوز بیدار نشده بود و فکر میکرد تو رویاست.) بعد چند ثانیه چانی و بکی باهم دوییدن سمت کوکی و شروع کردن سوال پیچش کردن. نمونه ای از سوالاتشون: باورم نمیشه دوس دخترته؟ از کی دوس شدین؟ چرا تا به حال به ما نگفتی؟ اولین بار کی همو بوسیدین؟ اصلا همو بوسیدین؟ بقیه میخندیدن که یهو جونگ کوک جیغ زد: خواهشااا......آروم باشید. ا/ت دوس دخترم نیست. ما فقط.....تائو: شما چی؟ کاری کردین باهم؟ یا همون دوس دخترته نمیخوای ما بدونیم؟ کوک یکم با تعجب و عصبانیت به تائو گفت: منظورت چیه که کاری کردین؟ یعنی تو الان میگی ما باهم....ما باهم رابطه داریم؟ تو حالیت میشه چی میگی؟. میخواستن باهم دعوا کنن که چان و بقیه جداشون کردن...
کریس و سوهو رفتن سمت تائو. کریس آروم به تائو گفت: تائو آروم باش زشته پیش بچه ها بیا بریم یه هوایی بخوریم بیایم. تائو با عصبانیت کریس رو از خودش جدا کرد و سریع از بین اعضا رفت سمت در. کتشو برداشت ماسک،عینک و کلاهش رو زد و رفت بیرون. سوهو اومد دم گوش کریس گفت: کریس توهم برو دنبالش بلایی سرش نیاره بدو مراقبش باش بدو.... کریس سرشو به علامت تایید تکون داد و سریع از پشت تائو لباساشو پوشید و رفت بیرون. بقیه ی اعضا کوک رو آوردن و نشستن روی صندلای میز ناهار خوری. ته که نگران کوک بود یکم براش آب آورد تا یکم آروم بشه.(😍اینجاش ویکوک هستش اگه کسی هم خوشش نمیاد شیپشون کنیم ببخشید دیگه) نامجون و دی او روبه یونگی کردن و گفتن: یونگی تو چیزی نخوردی از صبح میخوای چیزی برات حاضر کنیم؟؟ یونگی سرشو به علامت منفی تکون داد و گفت: نمیخوام اشتها ندارم بعدا خودم حاضر میکنم میخورم. نامجون: باش هر جور راحتی. ته روبه کوک کرد. دستشو گذاشت کمرش و با نگرانی و با صدای عاشقانه گفت: جونگ کوکی حالت خوبه؟؟ بهتری؟؟ یکم آروم شدی؟؟ کوک سرشو گذاشت رو شونه ی ته و گفت: آره خوبم مرسی هیونگ. سوهو گفت: من به جای تائو ازت عذر میخوام. نمیدونم یهو چش شد که عصبی شد به هر حال من ازت عذر میخوام. کوک سرشو از رو شونه ی ته برداشت و با یه لبخند کوچولو گفت: اشکالی نداره من میدونم برا چی عصبی شد و بهش حق میدم پس اشکالی نداره. لوهان با تعجب گفت: میدونی؟؟ از کجا میدونی؟؟ اتفاقی بینتون افتاده؟؟ کوک گفت: نه هیچ اتفاق بدی نیوفتاده فقط.....تائو چون من و ا/ت رو اونجوری دید عصبی شد حقم داشت شک کرد.
چانی گفت: راستی..... قبل از اینکه دعواتون بشه ازت پرسیده بودیم که کجا آشنا شدین اون روز شب چیشد که آوردیش خونه؟؟ ته و بقیه هم تایید کردن که بگه. کوک شروع کرد از اول داستان بهشون گفت که چی شده و چجوری با تو آشنا شده. بعد از شنیدن این داستان..
یونگی خیلی ناراحت شد. کوک گفت: همینا بعد هم برداشتم آوردمش خونه که تنها نمونه. که یهو چشش به یونگی افتاد که ناراحته و هر لحظه امکان داره بغضش بترکه. کوک: یونگی حالت خوبه؟؟ چت شد یهو چرا بغض کردی؟؟ همه ی چشما به سمت یونگی برگشت. یونگی که دید همه نگاش میکنن چشاشو که پر از اشک بود بست و یه قطره اشک از گوشه ی چشمش چکید. جیمین که کنارش بود اشکشو با پشت دستش پاک کرد و بغلش کرد و دم گوشش گفت: شیییییششش.....آروم باش یونگی گریه نکن....چی شد یهو بغض کردی؟؟ هان؟؟ یونگی جیمینو از خودش جدا کرد چشاشو با دستش پاک کرد و گفت: من....من...من نمیدونستم که این اتفاقا واسش افتاده اگه...اگه میدونستم هیچ وقت اون حرفارو بهش نمیزدم. کای که این طرفش نشسته بود دستشو گذاشت رو کمرش و گفت: یونگی اشکال نداره خودت گفتی که خبر نداشتی مطمئنم اگه بدونه که خبر نداشتی میبخشتت یا شاید هم اصلا باهات قهر نکرده...هان بچه ها؟؟ بقیه هم تایید کردن. یهو چش کوک به سوهو افتاد که تو فکر فرو رفته بود. کوک: هیونگ؟؟ سوهو جوابی نداد کوک: سوهو هیونگ؟(اینو یکم بلند تر گفت) یهو سوهو به خودش اومد. سوهو: هان؟ چی شد؟ چی گفتی؟؟ کوک: به چی فکر میکردی؟ سوهو: میگم...الان که تو گفتی ا/ت رو از دست یه مرد نجات دادم و
ا/ت خیلی ترسیده بود....یعنی الان...امکان داره که.... کوک: که؟؟ سوهو: اون مرده بهش....دست... که کوک یهو پرید وسط حرفش و گفت: نه....نه نه امکان نداره....زود رسیدم....نمیشه... سوهو: از کجا میدونی شاید دیر رسیده باشی؟؟ کای با تعجب و ترس گفت: یعنی الان اون....اون دختری که دیروز خونه ی ما خوابید.....دختری بود که......یه مرد بهش....بهش....تجاو... تا میخواست جملشو کامل کنه تائو و کریس درو باز کردن. اومدن داخل لباساشونو عوض کردن و اومدن سمت میز. کریس که دستشو انداخته بود گردن تائو و تائو هم میخندید گفت: سلام بچه ها ما اومدیم.... تائو اومد سمت میز و پشت کوک ایستاد و گفت: اهم اهم....سلام به همه.....ااااا.....جونگ کوکی میشه یه لحظه بیای؟؟ کوک به ته نگاهی کرد و ته به علامت تایید سرشو تکون داد و روبه بقیه کرد: ببخشید یه لحظه ما حرف بزنیم بیایم......بلند شد و روبه تائو کرد: بریم؟؟ تائو هم دستشو انداخت گردن کوک و همینجوری رفت بالا. کریس اومد نشست کنار سوهو. سوهو به کریس: کریس چی شد؟؟ چی گفتی بهش؟؟ راضی شد معذرت خواهی کنه؟؟ کریس: به نظرت اگه راضی نشده بود دستشو مینداخت گردن کوک؟؟ سوهو: آفرین... به تو که راضیش کردی باید بهت یه جایزه بدم. کریس:مثلا من الان بچه توام؟؟ انگار یادت رفته که من پدر اکسوام. سوهو با افاده گفت: آییییی.....ایشششش خدا نکنه اه. کریس و سوهو باهم خندیدن که یهو کوک و تائو رو دیدن که از پله میان پایین هردوتاشون هم میخندیدن و باهم صمیمی بودن. ته روبه کوک و تائو کرد و گفت: به به صمیمی شدین چه عجب بیاین بشینین. همه باهم خندیدن و اومدن نشستن. یونگی: خب الان که همه چی روبه راه شد من گشنمه. دی او: خب پس اشتهات باز شد چی میخوای برات درس کنم؟؟ یونگی: ااااا.....بزار بیام کمکت تنها درست نکن. چون دیگه نزدیک ظهر بود و اعضا هم گشنه بودن دی او روبه همه ی اعضا کرد و گفت: اگه شما هم گشنتونه یه بار ناهار درست کنیم هان؟؟ بقیه گفتن باشه و جین و دی او و یونگی باهم رفتن آشپزخونه و داشتن غذا میپختن. البته بعضی وقت ها چانیول و سوهو برای اینکه اذیتشون کنن میومدن اونارو حرص میدادن میرفتن😂😍
بعد یه ساعت اینا غذا آماده شد همه دور میز جمع شدن ساعت ۳ ظهر بود. همه مشغول خوردن شدن.بعد از اینکه غذاهاشون تموم شد کار هارو تقسیم کردن که کیا ظرف بشورن و اینا. تو همون لحظه که چانی،بکی،چن و ته وسایل های روی سفره رو میاوردن آشپزخونه چن گفت: بچه ها میگم بهتر نیست امروز ا/ت رو دعوت کنیم برا شام اینجا؟؟ ته گفت: چرا دلیلی داره که دعوت کنیم؟ چن: خب بعد اون همه ماجرا بهتره یبار دعوت کنیم و باهم حرف بزنیم همه چی یه کاسه بشه دیگه. کوک: خب دعوتش کنیم اشکال نداره فقط وقتی اومد چطوری میخوای ازش بپرسی که اون بهت دست زده یا نه همینجوری راس راسکی به صورتش میگی این حرفو؟؟ زشت نیست؟. تائو و کریس که از همه چی بی خبر بودن تائو که دستش ظرف بود(داشت ظرف هارو میشست، کریس هم داشت سفره رو جمع میکرد.) یهو ظرفارو ول کرد و آبو بست با تعجب از همونجا بلند گفت: یعنی چی که بهت دست زده؟؟ کی به ا/ت دست زده؟؟ چیو قراره بگین بهش؟؟. کوک از جاش بلند شد و گفت: آهان تو از هیچی خبر نداری برا همین تعجب کردی(نه اینکه موضوع خیلی عادیه خب بچه چیکار کنه تعجب نکنه قربونش برم با اون نگرانیاش) تائو برگشت سمت پذیرایی و پیش بندشو باز کرد و داد به جیمین که قرار بود نصف ظرفارو هم اون بشوره. با تعجب اومد سمت کوک و گفت: چیو نمیدونم؟؟ خب بگید بدونیم بلایی سر ا/ ت اومده؟؟ هان؟؟ کریس هم از اون ور اومد گفت: تائو آروم باش...خونسردیتو حفظ کن.....جونگکوکا تو هم زود بگو چیزی شده؟؟ کوک یه اوفی از سر خستگی و کلافگی کشید و از اول همه چیو بهشون توضیح داد. تائو بعد از شنیدن این قضیه بغض شدیدی کرد و سریع بلند شد و رفت اتاقش درو از پشت قفل کرد و همونجوری که داشت گریه میکرد بالشو گرفت جلوی دهنش و بلند داد زد: اگه واقعا یه همچین اتفاقی افتاده باشه به خدا قسم یه روز اون پسره ی عوضی رو پیدا میکنم و خودم انتقامتو ازش میگیرم بهت قول میدم ا/ ت.
بعد چند دیقه کریس اومد جلو دره اتاق تائو. در زد تا خواست درو باز کنه دید در قفله. نگرانش شد درو محکم تر زد. باز جواب نداد بعد چند دیقه که برای کریس مثل چند سال بود(چون جواب نداده بود نگرانش بود بچه)تائو درو باز کرد. وقتی چشای باد کرده ی تائو رو دید سریع اومد تو و درو بست.(بر ذهن منحرف لعنت. هنوز هیچی نشده قضاوت نکنید.)با دستاش صورت تائو رو بلند کرد. با پشت دستاش اشکاش و چشاشو پاک کرد. آروم بغلش کرد و گفت: دیگه نبینم گریه کنیا تو که میدونی من به گریه هات حساسم الان چرا داری گریه میکنی؟ تائو با بغض و عصبانیت محکم کریس رو بغل کرد وباز شروع کرد گریه کردن.(دورش بگردم بچم چرا گریه میکنی😢)تائو با صدای گرفتش گفت: چرا باید زندگیه یه دختر اینجوری بشه؟بخدا قسم اگه اون پسره رو ببینم میزنم دهنشو صاف و صوفش میکنم نمیزارم زنده بمونه. کریس که اینو شنید تائو رو از خودش جدا کرد و سرشو آورد پایین جلوی چشاش. چشاشو آروم ناز کرد و گفت: شیییییششش آروم باش شاید همچین چیزی نشده ما فقط احتمال میدیم پاشو پاشو برو صورتتو بشور به کوک و ته گفتیم برن به دختره خبر بدن از اونجا هم خرید کنن برا شام توهم پاشو برو اگه میخوای یه دوش بگیر راحت شو دیگه هم گریه نکن چشات هم باد میکنه هم قرمز میشه دختره هم اکسو ال آرمی هست گریتو ببینه ناراحت میشه. کریس سرشو آورد جلو و آروم از رو گونش بوسش کرد و از تخت بلند شد( نشسته بودن رو تخت. بر ذهن منحرف لعنت😐) و رفت. تائو هم بلند شد و رفت دوش گرفت بعد چند دیقه کریس و سوهو رو صدا زد. اومدن. تائو گفت الان که شما هیونگ های من هستید بگید ببینم این خوبه یا این( برای انتخاب لباس دعوت کرده.😁😊) کریس: به نظر من لش نپوشی بهتره. سوهو: باهات موافقم. لش نپوش اما خیلی هم راحت نباش. تائو: پس از نظرات شما میشه فهمید که چی میخواید. یعنی الان منظور شما اینه که من کت و شلوار بپوشم؟؟ هر دوتاشون هم سرشونو تکون دادن و گفتن آره همون سیاهه خیلی بهت میاد و خوش تیپ میشی اونو بپوش موهاتو هم خشن کن(توجه اینجاشو کریس گفت) تائو: باش دستتون درد نکنه...ااا... شما چی میپوشین؟؟ تو همون لحظه نامجون با جیمین و جین و شوگا اومدن داخل نامجون: خب شما کت و شلوار بپوشین ما هم باید ست کنیم دیگه نمیشه که یکی راحت باشه یکی لش یکی مجلسی همین مجلسی خوبه به هممون هم میاد. جین: به همتون میاد اما به من بیشتر میاد چون زاتا جذابم😎 همه زدن زیر خنده. بعد چند لحظه سوهو رفت بیرون اتاق و از طبقه ی بالا نسبتا بلند داد زد: بچه ها توجه توجه هممون مجلسی میپوشیم. نامجون هم اومد پیش سوهو و گفت: آره بچه ها یادتون نره زود آماده بشید. چانی و بکی از اون پایین که آشپزخونه در حال پختن غذا با بقیه بودن داد زدن: چشم قربان بکی: نه وایسا چانیول اشتباه شد یولی: کجاش اون وقت؟ بکی:آخه دو نفرن نامجون و سوهو هیونگ، ما گفتیم قربان نمیشه که که وایسا........چشم لیدران عزیز. آهان الان شد مشغول باش یولی تا عصر باید غذا ها آماده بشه. همه زدن زیر خنده. بعد چند ساعت بالاخره ته و کوک اومدن. همه یه دفعه دوییدن سمتشون و تائو گفت: وی چیشد؟ قبول کرد؟ وی: اااا چرا اینجوری سکته نکنین یه وقت. نترسین بابا قبول کرد. یه دفعه همشون هماهنگ گفتن: یسسسسسس بریم آماده شیم جذابای قشنگ.......
خب خب اینم از پارت ۳ امیدوارم خوشتون بیاد عشقولام😘😘😘😘😘😘😘بچه ها لطفا نظرتونو کامنت کنید که من این دفعه یکم داستان رو زیاد کردم تو هر صفحه این بهتره یا کم باشه بهتره؟؟💖💖
کامنت فراموش نشه عشقولای من فعلا بابای تا پارت بعد💖💖💖
13 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
29 لایک
بچه ها پارت ۴ منتشر شده ها میتونی بری بخونید
مشترک مورد نظر پیر شد😐...
پ این پارت 4 کی میاااااددددد؟
من تو تستچی اصلا حوصلم نمیاره داستان و رمانا رو بخونم:| ولی رمانت خیلی خوبه اولین رمانیه که دنبالش میکنم💔الان 2 هفتس منتظرم😐💔کی میاد؟
بچه ها الان درست کردم دوباره زدم بررسی کنه یه هفته اینا هم باید منتظر بمونین خیلی خیلی ازتون عذر میخوام.😘😘💖💖💖💖
سعی کن دو پارت رو باهم بزاری
لطفا ادامه اش رو بگو
بقیه اش کجاست به من معرفی اش کن
عزیز دلم گذاشتم پارت ۴ رو نمیدونم چرا منتشر نمیشه تستچی عزیزم خواهش میکنم منتشر کن پارت ۴ رو😢😢هر وقت منتشر شد اینجا میگم بهتون
عالییییییییییییییی
خیلی خیلی زیادی خوبههههههه
من چند روز پیش خواستم پارت 4 رو بخونم ولی اسم داستان یادم رفته بود
کم مونده بود خود زنی کنم دیگه😐🔪
نه نه عزیزم چرا خب سیو کن دیگه سیو کن اگه پارت جدید بیاد بیا پارت سه یکم پایین تر برات میاره که پارت ۴ اومده یا نه
فعلا در مال بررسی هستش
عالیتری
چرا بعدی رو نمیزار😔
بخدا گذاشتم در حال بررسی هستش این روزا منتظر باشید شاید منتشر بشه بیشتر از ۱ هفتس گذاشتم😘😘😘😘😘😘😍😍😍😍
واوووو خدایی خلقی ذهن خلاقی داری😍💜
مرسی عزیزم💗💗💗💗😘😘😘😘😘😍😍😍😍
خیلی داستان جذابیه😍😍😍پارت بعدی رو زودتر بزاااار
چشم عزیزم💗💗
باید علاوه بر شوگا میرفت لی رو هم بیدار میکرد .....
چشم اونم میزارم عزیزم از همه هست تو ادامه😁😁💗💗
عااااااااالی.من که اکسو ال نبودم الان دیگه هستم.و صد در صد ار می هم هستم.تروخدا اگه اکسو الی و آر می هستی زود پارت بعدی رو بزار لطفا😇😍😘😙😚
خیلی خوشحالم که یه نفر هم بخاطر من اکسو ال شد💗💗
و اینکه چشم حتما میذارم💗💗💗😘😘😘