سلام این داستان Game Death and Life هستش . این و یکی از دوستام به نام Reza نوشته . اومدید وارم از این داستان خوشتون بیاد . لایک و کامنت فراموش نشه 😉
چشم هام و کم کم باز کردم . همه جا رو تار می دیدم . کم کم چشمام درست شد هیچی یادم نبود ، حتی اسمم و ! وقتی خوب نگاه کردم چند نفر دیگه هم اون جا بودن ، ولی من نمی شناختمشون . احساس می کردم یه چی زی رو پیشونیم هست ولی نمی دونستم چی هست . کم کم اونا هم چشم هاشون و بلز کردن ولی خیلی هول شده بودن . از من پرسیدن تو کی هستی ؟ گفتم : اِ ، یادم نمیاد . دستم و به پیشونیم زدم و اون چیز افتاد . فک کنم کاغذ بود و توش نوشته بود ( جک ) . همه ی اون بچه ها از اون کاغذ ها دستشون بود . یکشون گفت من اسمم ( اریک ) هست . یکشون گفت منم آنتونی هستم . اون یکی گفت : اِ منم ، ها الک چی چی ؟ ادامه از زبانه اریک : به کاغذش نگاه کردم و گفتم : الک چی چی ، چیه ؟ اون الکساندر هست
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
عالیییی بود
یلی خوشم اومد😍❤😍
ممنون از نظرتون . خوشحالم که خوشتون اومده .🌹😀😀🌹