4 اسلاید صحیح/غلط توسط: ستی انتشار: 2 سال پیش 118 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
آروم چشماشو باز کرد و با دو تا چشم سبز روبرو شد. از دستش دلخور بود. خیلی خیلی دلخور. اخم کرد و روشو برگردوند. کت نوار دستشو زیر چونه لیدیش زد و سرشو برگردوند. لیدی باگ در حالی که سعی میکرد نگاهش رو از کت بدزده دیگه نتونست تحمل کنه و شاکی داد زد: لیدی: واقعا که کت! این همه روز کجا بودی؟؟؟ این بود اینهمه عشق عشقی که میکردی؟ این روزا که نیاز داشتم پیشم باشی معلوم نیست کدوم گوری هستی! گمشو نمیخوام ببینمت. و دوباره روشو برگردوند. کت که هنوزم لبخند روی لباش بود، دستاشو محکم تر دور لیدی باگ پیچید. دلخوری لیدیش رو درک میکرد. لیدی باگ که سعی داشت دستای کت رو از دورش باز کنه با صدای دورگه گفت: ولم کن! برو همون جایی که تا الان بودی! ولی کت بیشتر لیدی باگ رو تو بغلش کشید و دم گوشش زمزمه کرد: کت: ببخش مای لیدی... به خدا نمیتونستم بیام. خیلی دوست داشتم وقتی با یه قلب جدید از اتاق عمل بیرون میای پیشت باشم ولی نشد. متاسفم. / لیدی: اصن بگو ببینم تو کجا بودی؟؟
کت: اتاق بغلیت... / لیدی باگ با تعجب برگشت سمت کت. لیدی: آخه... برای چی؟؟ کت: هیچی! ضعف کردم. افتادم سرم خورد گوشه دیوار. تا امروز هم بیهوش بودم. خیلی تعجب کرده بود. شرمندگی و نگرانی هردو به سمتش هجوم بردن. در حالی که دستشو روی سر کت نوار گذاشته بود آروم گفت... لیدی: اوه! من نمیدونستم. یعنی... هیچ کس چیزی بهم نگفت... هر دفعه حرف از تو میزدم همه سرشونو مینداختن پایین و چیزی نمیگفتن. لبخند روی لبش پررنگ تر شد. دستشو روی قفسه سینه لیدی باگ گذاشت و زمزمه کرد: کت: خوب کار میکنه؟ اذیتت نمیکنه؟؟ لیدی: نه... اذیت نمیکنه. نفس عمیقی کشید: کت: ولی مطمعنا به اندازه قلب خودت مهربون نیست... لیدی باگ هم لبخند زد. خواست از بغلش بیرون بیاد ولی کت نذاشت. با دودلی گفت... لیدی: کت میدونی که من یه نفر دیگه رو... دستشو روی لباش گذاشت تا حرف نزنه و خودش ادامه داد: کت: آره آره میدونم! تو یکی دیگه رو دوست داری! لازم نیست انقد تکرارش کنی... ولی همین یه شب تو بغل من بخوابی که چیزی نمیشه... لبخند ملایمی زد. نمیخواست کیتیشو ناراحت کنه. چشمامو باز و بسته کرد. آروم توی بغل کیتیش خزید چشماشو بست. بازوی کت دورش حلقه شد و آروم زمزمه کرد... کت: متاسفم... در حالی که چشماشو میمالید دستشو روی تخت حرکت داد. ولی چیزی پیدا نکرد. لای چشماشو باز کرد. کت نوار نبود. فکر کرد شاید زود تر بیدار شده و رفته بیرون. از تخت بیرون اومد و بعد از آب زدن به دست و صورتش از اتاق بیرون رفت. ریناروژ و بانیکس در حال صبحونه خوردن بودن. ولی کت نبود. نزدیکشون رفت و گفت: لیدی: عه! پس کت نوار کجاست؟؟ هر دو با تعجب نگاهش کردن. بانیکس گفت: بانیکس: لیدی باگ، کت نوار اصن اینجا نیومده! تو خواب دیدی... لیدی: یعنی چی؟ نخیر خواب نبود. دیشب اومد پیشم. تازه پیشمم خوابید. بعدم شما چرا نگفتید کت نوار تو این مدت بیهوش بوده که نتونسته بیاد پیشم؟؟ شما که دیدید من چه فکرا کردم! ریناروژ سرش رو پایین انداخت و هیچی نگفت. بانیکس از جاش بلند شد و روبروی لیدی باگ ایستاد. شونه هاشو گرفت و گفت: بانیکس: لیدی باگ! کت نوار اینجا نیومده. تو خواب دیدی! همش خواب بوده! خــــواب!!!! لیدی باگ دست بانیکس رو پس زد و بلند گفت: لیدی: چرا انقد خواب خواب میکنید؟؟؟؟!! من خودم کت نوار رو دیدم!! برای چی انقدر انکارش میکنید؟؟!!! دلیل این رفتار هاتون چیـــــه؟؟؟؟؟
ریناروژ که اشک تو چشماش جمع شده و دیگه طاقت مخفی کاری نداشت، زد روی میز و داد زد: رینا: به خاطر اینکه کت نوار مــــرده!!!! میفهمی؟؟؟؟ کـــــــــت مـــــردهههههه!!!! هیچ میدونی اون قلب کیه تو سینه ات؟؟؟؟ نه نمیدونی!!!!!! اون قبلی که توی سینه اته ماله کت نوارههههه!!!! کـــــــــت نــــــــوووااااررررر!!!!! لیدی باگ که شوکه شده بود گفت: لیدی: این دیگه چه شوخیه مسخره ایه؟؟ اگه... اگه کت... م... مرده بود که... دیشب... دیشب نمیومد پیشم... ش... شاید از پنجره اومده... ب... برای همین شما ندیدینش... و فک میکنید من... خوا... خواب دیدم... رینا دوباره داد زد: رینا: نه!! شوخی نیست!!! حقیقت محضه!! و دوید توی اتاق و با یه کاغذ تاشده برگشت. با صورت خیس از اشک کاغذ رو پرت کرد طرف لیدی باگ. لیدی با دستای لرزون کاغذ رو برداشت و باز کرد. دست خط کت نوار بود. دستاش شروع به لرزیدن کردن. مطمئن بود اینا فقط زجر کش کردن قبل از سوپرایزه! آره همین بود. نوشته هارو سطر به سطر میخوند. با هر جمله ای که پایین تر میرفت بیشتر سست میشد: «سلام لیدی باگ:) وقتی داری این نامه رو میخونی من دیگه نیستم. ینی روحم هست ولی جسمم دیگه نه! میدونم از دستم برای اینکه نیومدم عیادتت ناراحتی. ولی منو ببخش. چاره ی دیگه ای نداشتم. نمیتونستم تورو در اون وضع ببینم! آرزوی داشتنتو با خودم به گور بردم! ولی خوشحالم که عاشقت شدم:) اون روزایی که پیش تو بودم بهترین روزای عمرم بود. بهترین لحظه های شاد زندگیم... لطفا ازم عصبی نباش. من همیشه مواظبتم. ولی تو هم قول بده مواظب خودتو قلبت باشی. این قلب از اول متعلق به خودته فقط دست من امانت بود. ولی من امروز تمام و کمال اونو به صاحب اصلیش برگردوندم. پس مواظبش باش. نذار کسی بشکوندش. و اینکه منو ببخش. دوست دار تو... کت نوار:)»نه! نمیتونست باور کنه! این فقط یه شوخیه مریض بود! کت نوار سالم بود و وقتی اون به اندازه کافی اذیت شد میپره جلوشو میگه: سوپرایز!! کاغذ رو پرت کرد رو زمین. صورتش خیس شده بود. خندید و با بغض گفت: لیدی: دروغه!! این دروغه. من باور نمیکنم. بانیکس بگو که این فقط یه شوخیه. بگو!!! بانیکس حرفی نمیزد. اشک هاش روی گونه هاش سر خورده بودن و نمیتونست حرفی بزنه. لیدی باگ دیوونه شد. باید با چشمای خودش میدید! باید با چشمای خودش تن بیجون کت و سینه ای که دیگه نمیتپید رو میدید. باید میدید تا باور میکرد. باور میکرد که کیتیش مرده. دوید بیرون. با سرعت به سمت بیمارستان پرواز کرد. بانیکس و ریناروژ که از این عملش ترسیده بودن دنبالش رفتن.
پاهای لرزونشو توی بیمارستان گذاشت. دوید به سمت سرد خونه. دکتر رو دید. با پاهای لرزون جلوش ایستاد و روپوش سفید و بلند دکتر رو توی دستش گرفت. با التماس و چشمایی که بارشش هر لحظه از قبل بیشتر شدت میگرفت نالید: لیدی: دکتر تورو خدا! توروخدا بهم بگید قلبی که تو سینه منه ماله کت نیست! بگید که اطرافیانم دارن شوخی میکنن. تورو یه چیزی بگید. خواهش میکنم دکتر! دکتر سرشو پایین انداخت. آهی کشید و گفت: دکتر: متاسفم که نا امیدت میکنم ولی... حق با دوستانه! اونی که قلبشو بهت هدیه کرد کت نوار بود
دستاش شل شد. نه! این امکان نداشت. نمیتونست داشته باشه. چرا همه انقدر اذیتش میکردن؟ مگه حالشو نمیدیدن؟ مگه نمیدیدن چقد شوخی مسخره شون داره از پا درش میاره؟ لیدی: باید ببینمش... باید ببینمش. به سمت سردخونه یورش برد. ولی دکتر متوقفش کرد: دکتر: اونجا نیست... با من بیا. و بدن لرزون لیدی باگ رو دنبال خودش کشید. خودشو دلداری میداد. مطمئن بود الان که در رو باز کنه کت نوار رو سالم و سرحال در حال مسخره کردنش به خاطر اینهمه ترسش توی اتاق میبینه. دستشو روی دستگیره گذاشت. در رو باز کرد. ولی کت رو ندید. فقط یه اتاق سفید با یه جسد. جسدی که روشو با پارچه سفید پوشونده بودن. نمیتونست وارد بشه. همونجا جلوی در ویران شد. نمیتونست باور کنه اونی که روی تخت خوابیده کت نواره. شایدم نبود! چه کسی میدونه؟؟ چهار دست و پا جلو رفت. کنار جسد روی زانو ایستاد. دستش یاری نمیکرد پارچه ی سفید رو از روی صورت جسد کنار بزنه. ولی زد. پارچه رو آروم آروم کنار زد. خودش بود. کیتیه شیطونش بود. ولی چرا این شکلی شده بود؟ چرا پوستش انقدر یخ و رنگ پریده بود؟ چرا لباش خشک شده بود؟؟ چرا چشمای سبزش بسته بود؟ چرا دیگه هیچ اثری از شیطنت توی صورتش نبود؟ سرشو روی سینه اش گذاشت. چرا دیگه قلبش نمیزد؟ چرا دیگه بدنش گرم نبود؟ چرا وقتی جسمشو بغل کرد دستای کت دورش حلقه نشد؟ ریخت! همونجا تمام باور هاش ریخت و هزار تیکه شد. بغضش شکست. بلند داد میزد. بلند و بلند تر داد میکشید و کت رو تکون میداد. تکون میداد شاید اینجوری از خواب پاشه: لیدی: کــــت!!! پاشوووو توروخدا پاشوووو!!! این دروغههههه! این نمیتونه حقیقت داشته باشـــــــه!!!! تو نمردی!!!! چرا انقد اذیتم میکنید؟؟ کیتی توروخدا پاشو بهشون بگو که زنده ای!!! پاشو بگو اشتباهی روت پارچه کشیــــــدن!!!!! التماست میکنم کــــــــت!!!! لطفا پاشووووو!!!! تو نمیتونی منو تنها بزاری!!!!! نمیتونی لعنتییییی!!!!!!!! همه توی اتاق جمع شده بودن و اشک میریختن. جسم بیجون کت رو محکم بغل کرده بود و زار میزد. ولی نه! کت بلند نشد! چشماش دیگه باز نشد! لیدی باگ دیگه نتونست شوخی ها و مای لیدی گفتن های کیتیشو بشنوه! اون برای همیشه رفته بود! رفته بود و تنهاش گذاشته بود! دیگه التماس چه فایده ای داشت؟ سرشو بلند کرد و برای آخرین بار به صورت جذاب کت خیره شد: لیدی: مواظبشم کت نوار!!!! به خدا مواظبشـــــ
4 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭عرررررررررررررررررربچم 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
😑
چیه ؟😐 قلب بچمو دادی به اون سنگدل ازمم شاکی هستی 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
اخر که قلبه بیشترر ۱هفته استفاده نشد
؟
🥲
🥹
خیلی قشنگ بو فقط کاش ذکر منبع میکردی
ماله دختر عمم هست عزیزمم پیج داره
اها اخه خیلی جاها دیده بودمش
هق😢 خدا خیلی قشنگ بود😭❤
درسته غمگین بود ولی خیلی زیبا بود👏
ولی اشکم و در آوردی😭😭
مرسییی
حیف که حمایت نمیشه
شاید پاکش کردم🥺
نه عزیزم پاک نکن خیلی قشنگه🤗
من خودم حمایتت میکنم😌
راستی میای اجی بشیم؟؟
من تازه اومدم اجی زیادی ندارم😊
باشه ستایش کلاس هفتم
اممم
دو خواهر دارم یک برادر ناپدید
یعنی اصلا خونه نیست همش بیرونه
نهال کلاس هشتم🙂
تک فرزندم اجی😊
راستی خوشحال میشم به داستانم سر بزنی😘
عی لعنت به این زندگی چرا کتو کشتی ها😐
چرا پسرمو کشتی الان مرینت با کی بمونه😐😭
سینگل