ناظر هیچی نداره ب قرآن😭😭😭😭💔💔💔💔💔💔
(چهار سال بعد، پاریس) Zoey💛: صدای زنگوله در به صدا در اومد «دلینگ دلنگ» سایه پسر قد بلند و ورزیدهای، تو تاریکی ورودی بار پدیدار شد.. (بار: جایی برای مصرف نوشیدنی های الکلی) قدمی که جلو اومد، تونستم چهرش رو تشخیص بدم.. یه ژاکت سفید تنش بود با شلوار مشکی.. نیم بوت پوشیده بود و بارونی خیسش رو تو مشتش فشار میداد.. از میون جمعیتی که حالیشون نبود چه خبره و دنیا دست کیه، رد شد و به پشت پیشخون رسید.. همیشه همینطور بود، هرشب راس ساعت ۱۱ به بار میومد.. گوششم بدهکار نبود که نباید بیاد.. به نظر میومد مسافتی رو دویده، چون نفس نفس میزد و خسته بود.. تکونی به سرش داد تا موهاشو کنار بزنه.. مشتشو آروم روی پیشخون گذاشت و صورتشو مقابلم قرار داد.. موهای اشفته و خیسی که تو صورتش ریخته بود، اجازه نمیداد درست چشماشو ببینم.. +زویی... / زویی: بازم که اومدی پسر.. کی میخوای دست برداری آخه؟ / +فقط.. بهم یه لیوان آب بده؛ لطفا! / پوفی کشیدم و با عجله به طرف شیر اب رفتم، یه لیوان رو پر کردم و براش آوردم.. لیوان رو قاپید و با آرامش همشو سر کشید.. +یکی دیگه، لطفا؛ / سری تکون دادم و لیوان دوم رو براش پر کردم.. همونطور که اب رو سر میکشید، نفساش کمکم آروم میشد.. زویی: چرا انقدر تشنه بودی؟ آدرین؟ / آدرین: چون دویده بودم.. / زویی: چرا؟ / آدرین: چون چ چسبیده به را.. بیخیال بابا / زویی: نکنه گند بالا آوردی؟ / آدرین: سرعتم غیر مجاز بود.. اگه میگرفتنم ماشینو میخوابوندن.. / زویی: دیوونه.. حالا میتونم بپرسم چرا بازم اومدی اینجا؟ / آدرین: به همون دلیلی که بقیه اومدن.. / زویی: آدرین، ما حرف زدیم! قرار شد دیگه به بار نیای، یادته؟! / آدرین: آره آره.. ولی ببین، این بار آخره.. / زویی: مجبورم نکن به خانوادت بگم هرشب با نینو قرار نداری و میای به بار.. / آدرین: اصلا چرا من باید به تو جواب پس بدم؟ همه میان اینجا، چرا فقط به من گیر میدی؟ / زویی: چون اینجا تنها کسی که آسم داره تویی.. (بله، ادرین آسم داره😁) آدرین: خب که چی؟ / زویی: مصرف این آشغالا برای تو مثل سم میمونه فهمیدی؟ / آدرین: اگه اینا آشغالن چرا میفروشی؟ / زویی: جواب منو با سوال نده.. / آدرین: ای بابا.. من که به هر حال دیگه زیاد زنده نمیمونم.. چرا میخوای لذت اخرین روزهای زندگیمو بگیری ازم؟ / زویی: دهنتو ببند و هیچی نگو.. اگه میخوای خودکشی کنی، از مغازهی من برو بیرون و تو یه بار دیگه اینکارو بکن.. من نمیتونم وایسم و هیچکاری نکنم وقتی داری خودتو نابود میکنی.. اگه همین الان بیرون نری، زنگ میزنم به اقای آگراست، شوخیم ندارم..
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
64 لایک
داستانم بدون تو نمی تونم 🐞🐾 ازش یک هزارم درصد حمایت میشه 😐، اگه بخونیش ضرر نوموکنی، موندم ادامش بدم یا نه خیلی ازش حمایت نمیشه 😔.
پین پلیز آجی ❤💜
وای گاف دادم، این پارت ۴۱ بود نه ۴۲😐💔😂
مرضیه اگه پیامم رو دیدی پین نما😁
توجه توجه✋
برای اونایی که نگران مرضیه شدن مرضیه حالش خوبه و توپه توپه😁پیوی من دیروز پیام داده منم الان جوابش رو دادم😊😊زنده است حالش هم خوبه فقط تنبلیش میشه پارت بعد رو بنویسه😂😂آره دیگه خلاصه نگران نباشید حالش خوبه❤
اجی از انتشار این داستان ۳ ماه که نه ۳ سال میگذره
کدوم گ....و....ر....ی هستی😐
عه پروفایل توعم ونزدی است😁وایییی رو دختره کراشیدم😂
سلام برتو خواهر عزیزم👏
میدونم باورش سخته ولی پارت بعد داستانم منتشر شده😂👊
دوست داشتی بخون💕
مرثیههههههههه کجایییی
سلام برتو😐
میدونم باورش سخته ولی پارت بعد داستانم منتشر شده😂👊
دوست داشتی بخون💕
عشقی حالا تا الان کجا بودی
پارتتتتتت یععععدییییی
مهلا دارم نگرانت میشم...
زنده ای؟؟!!
کجایی اجو ؟؟
سلام برتو خواهرکم😁
میدونم باورش سخته ولی پارت بعد داستانم منتشر شده😂👊
دوست داشتی بخون💕
عررر واقعا برم بخونممممم❤
سلام داستانت عالیه تو واقعا یه نویسنده واقعی هستی آجی میشی نوا ام 13سالمه تو رو میشناسم چون ۲ ماهه که دارم داستان و تست هاتو میخونم تازه وارد تستچی شدم ولی قبلا از وارد شدنم داستانت رو میخوندم اسمت مرضیه یا مهلا بود دیگه درسته؟؟
سلام برتو ای عزیزی ک ماه هات کامنتتو سین نکردم😂😐
میدونم باورش سخته ولی پارت بعد داستانم منتشر شده😂👊
دوست داشتی بخون💕
ممنون چشم ❤
ی سلام بکن ببینم زنده ای؟😐