
اسلاید اخر داستان تو نتیجه
وقتی یه قلوپ خورد به سرفه افتاد...... ادرین:تو قهوه من فلفل میریزی؟)........ به یه چیز سفت برخورد کردم........ پرت شدم دو لغب(برعکس بخونید) یکی....... مارتین و ادرین جوری بهم نگاه میکردن انگار دوتا دشمن خونی ان....... خاله جووون من دارم میام😍........ سابرینا:به به چشمم روشن،دوست*پسر داری مرینت🤨)....... مرینت: خاله این ادرینه یادتون نیس،بامون زندگی میکرد)
از زبان مرینت: اینجا دیگه کجاست؟ چرا همه جا سفیده؟(سلام مرینت) تو دیگه کی هستی؟(نیاز نیست بدونی من کیم) منظورت چیه؟(برات یه ماموریت دارم) چرا باید ماموریتت رو انجام بدم؟شاید بخوای جونمو بگیری!(تصمیمش با خودته،ماموریتت........) *پریدن از خواب* هه هه هه*نفس نفس زدن* باید به حرفش گوش کنم؟ نمیدونم؟! هووف، اصلا اون زن کی بود؟ چرا نیاز نیست بدونم؟ ولی صداش خیلی آشنا بود؟ ولی منظورش از جعبه چی بود؟ اون کلمه های عجیب؟ معنیشون چیه؟ نکنه وردی چیزی باشن؟ حس میکنم هم کلمه ها هم اون صدا رو قبلا شنیدم ولی کجا؟؟
موقع صبحانه: از وقتی بیدار شدم دارم به اون حرفا و صدا فکر میکنم ولی بازم یادم نمیاد کجا شنیدم مرینت:اههه)*خاروندن سر* سابرینا: مرینت حالت خوبه؟سرحال بنظر نمیای؟!) مرینت:اه من خوبم،فقط یه کابوس دیدم، یکم ذهنمو مشغول کرده،چیزی نیست!) تو مدرسه: ....:خانم دوپن!خانم دوپن!) مرینت:بله!!) معلم:حواستون کجاست ازتون سؤال پرسیدم!!) مرینت:معذرت میخوام خانم،امروز زیاد حواسم پرت میشه،لطفا دوباره سؤالتون رو بپرسید!) معلم:اینجا کلاس درسه،فقط اینبارو میبخشم*اشاره به تخته*جواب این مسئله رو بگو) مرینت: جواب میشه....) معلم:بله درسته)
آلیا: هی دختر حالت خوبه؟) مرینت:اره خوبم، فقط....) آلیا:فقط چی؟) مرینت:هیچی، منظور خاصی نداشتم😅) تصمیممو گرفتم به اونجا میرم، گفت ساعت چهار *نگاه کردن به ساعت*نیم یاعت بیشتر نمونده!!!! مرینت:شرمنده آلیا یه کار مهم برام پیش اومد،بعدا میبینمت)*دور شدن*آلیا:مرینت صبر ک....رفت!!) جنگل، ورودی شرقی غار، ساعت15:57 سه دقیقه مونده، هووو گفت دقیقا چهار وارد شم.«3 دقیقه بعد» تق تق تق *صدای قدم برداشتن*اینجا چقدر تاریکه! اون نور قرمز دیگه چیه؟ مرینت:کسی اونجاست؟) قورت*قورت دادن*
خوش اومدی مرینت) بازم اون صدا، مرینت:توکجایی؟) (آروم باش عزیزم من نمیخوام بهت صدمه بزنم) مرینت: از کجا مطمئن باشم؟)(همین که اومدی اینجا نشون میده بهم اعتماد کردی مرینت) مرینت:خب اره،حالا اون جعبه ای که گفتی کجاست؟ )(همین جا ) مرینت:داری مسخرم میکنی؟اینجا که چیزی نیست!) (به هیچ وجه! تو فقط باید تمرکز کنی، ذهن و روحت رو آزاد کن تا بتونی ببینیش وارث شانزدهم) مرینت: وارث شانزدهم؟ اون یعنی چی؟) (به زودی میفهمی،فعلا روی پیدا کردن جعبه تمرکز کن) مرینت:اوکی) هووفف آروم باش مرینت تمرکز کن
حس میکنم یه چیزی داره جلوم پدیدار میشه، اهه این نور شدید دیگه چیه؟*باز کردن چشم* وای خدای من اون دیگه چیه؟"شرح موقعیت: جلوی مرینت یه تخته سنگ استوانه ای هست که روش یه دایره وجود داره که به چندین قسمت تقسیم شده و رو هر قسمت یه حیوون مثل کفشدوزک و گربه و روباه و لاکپشت و... " این شکلا!*آروم روشون دست میکشه*(مرینت کفشدوزک رو فشار بده) مرینت:چرا؟)(چون تو وارث شانزدهم هستی) مرینت: این وارث شانزدهم چیه که هی تکرار میکنی؟) (هنوز وقتش نیست که بدونی) مرینت:پس کی وقتشه؟)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییی بود
عالی فالویی
زود به زود پارت بده چون خیلی خوبه💚💚💚
عااااالی بود اجی جونم
رهییی😍😍
فالوم کنید بک میدم