10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Crybaby🎋 انتشار: 2 سال پیش 309 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب دیگه
🦊:آدرین!نگا کن چی پیدا کردم!۰۰۰و کنار آدرین 🐱 روی مبل نشست و روزنامه رو به آدرین 🐱 نشون داد.🐱:وای...نه نه نه چی شده چطوری اینطوری شد؟۰۰۰🦊:منم اندازه ی تو تعجب کردم.باید چیکار کنیم؟۰۰۰🐱:نمی دونم....پلیس که وایمیسته تا یکی پیدا شون کنه،از دست ماهم کاری برنمیآید...🦊:می تونیم بریم خونه ی مرینت 🐞 دوربینارو نگاه کنیم؟۰۰۰🐱:لایلا مطمئن باش قبلا این کارو کردن و بی نتیجه بوده.۰۰۰لایلا 🦊 روزنامه رو پرت کرد گوشه ی اتاق.🦊:اون دختره....اه!۰۰۰
لایلا 🦊 و آدرین 🐱 رفتن بیرون تا به پلیس بازم اطلاع بدن.لایلا 🦊 خجالت زده شده بود و آروم به افسری که روز صندلیش لمیده بود عکس گمشده ی مرینت 🐞 و دوستاش رو نشون داد.🦊:سلام...اینا همه دوستای ما هستن که گم شدن قبل از اینکه این بلا سرشون بیاد یه سری اطلاعات به ما دادن که فکر میکنیم خیلی یه دردتون بخوره اگه اجازه میدین ما اطلاعات رو به کسی که روی این پرونده کار میکنه بدیم.۰۰۰اون زنی بعد از اینکه شنید لایلا 🦊 راجب اونا اطلاعات داره صاف نشست و خوب به حرفای اون گوش کرد.؟؟؟:ممنونم ولی ما از کجا باید مطمئن شویم شما دوستاشونین؟۰۰۰🐱:خب راستش فقط یکیشون دوست ماست دو تای دیگه دوست اون یکی اند.ما با مرینت 🐞 دوپن چنگ دوست هستیم و برای مدرک کلی عکس باهم دیگه داریم و توی یک مدرسه بودیم.۰۰۰آدرین گوشیشو درآورد و تعدادی عکس به اون خانم نشون داد.؟؟؟: منطقیه.ممنونم که از جون مایه گذاشتین و تا اینجا اومدین لطفا منتظر باشین تا من با رعیسم صحبت کنم ممکنه یکم طول بکشه.۰۰۰لایلا 🦊 اعلامیه هارو از روی میز برداشت و تشکر کرد.
بعد از نیم ساعت بالاخره یکی لایلا 🦊 و آدرین 🐱 رو برد توی یه اتاق و از اونا اطلاعاتی که میخواست رو گرفت.؟؟؟:ممنونم بچه ها.از اونجایی که مظ..نون به همه خودشو ستا معرفی کرده این شاید اسم واقعیش باشه.اگه اینطور باشه ما همه چیز رو راجبهش میتونیم.ستابل گرین با پدرش توی کالیفورنیا زندگی میکنه و انکار خودش تنهایی اومده نیویورک با آنابل 🐰 گراند خواهره،امن حتی به خواهرشم آس...یب رسونده.ما فقط موقیت فعلیش رو میخوایم .۰۰۰لایلا 🦊 حرف افسرو قطع کرد:هر کاری که میخواین بکنین لطفا سریع انجامش بدین چون معلوم نیست چه بلایی سر دوستان ما اومده.خانواده های اونام باید خیلی نگران باشن.۰۰۰؟؟؟:درسته.ممنونم.۰۰۰
در همین هین:
ستا:اوه سلام بالاخره بیدار شدی جناب خوابالو؟۰۰۰هری به زور چشم هاشو باز نگه داشته بود سوزش خیلی زیادی تو چشماش بود.سعی کرد تکون بخوره ولی متوجه شد دستاش از پشت به یه میله بسته شده.🐉:از من چی میخوای؟دوستام کجان؟۰۰۰ستا داشت خودشو توی آینه نگاه میکرد.ستا:هری🐉 من یه سوال دارم.چرا تو باید با مرینت 🐞 و خواهر من دوست باشی؟ازشون خوشم نمیاد.ولی مثل اینکه تو از یکیشون خوشت میاد.۰۰۰وثتی جمله ی آخری رو گفت دیگه لحن مهربون نداشت.ستا:درکت نمیکنم.امن هیچی نداره.۰۰۰🐉:حداقل مردمو نمی دزده!از ما چی میخوای؟۰۰۰ستا:میشه خودتو با اونا جمع نبندی؟ارزششو ندارن۰۰۰🐉:دارن!راجب اونا اینطوری حرف نزن!الان کجان؟۰۰۰ستا شونه هاشو بالا انداخت.ستا:نگران اونا نباش حالشون خوبه.بعداً یه کاری باهاشون میکنم.۰۰۰🐉:هی تو حق نداری دستای کث...یفتو به اونا بزنی!اصلا قراره جواب بدی وی از جونمون میخوای؟۰۰۰ستا:ساده است من فقط برای یه مدت زیادی. فکر میکردم تو...خب....خوبی دیگه!؟ولی گوشی آنی 🐰 رو چک کردم و کتاب تورو با اون خوندم.مرینت هیچی نداره!۰۰۰🐉:تو هیچی نداری!اون مهربونه،صادقه،خوشگله و هرچیز خوبی که تو دنیا وجود داره!صد البته که یه دیو....نه مثل تو نیست.من حاضرم بمیرم ولی یه دقیقه ی دیگه تورو تحمل نکنم!۰۰۰
ستا:این انتخاب تو نیست!۰۰۰ستا آه کشید و دوباره مهربونه شد.ستا:هی من میزارم دوستات برن ولی فقط به شرطی که پیش من بمونی قبوله؟آخه اگه بخوای اینطوری رفتار کنی موندن و نمودن فرق زیادی نداره که.۰۰۰🐉:پس چرا ولم نمی کنی؟۰۰۰ستا:میشه اینقدر نپرسی؟دوست ندارم.همه ی این کارارو به خاطر تو کردم!میشه یکم قدر دان باشی؟۰۰۰هری 🐉 از اعصبانیت کاملا قرمز شده بود.داد زد:برای دزدیدنم باید قدردان باشم؟تو دیونه ای!بزار من برم!۰۰۰ساا:فقط خودت؟۰۰۰هری 🐉 سعی کرد دستاشو باز کنه.🐉:نه خنگ خدا دوستام هم همینطور!۰۰۰۰ستا دست به سینه شد و قیافه ی جدی گرفت.ستا:بهت گفته بودم از دوستات خوشم نمیاد!چرا هنوز ظرفشون رو گرفتی؟۰۰۰۰🐉:ستا تو حتی به خواهرت هم صدمه زدی من چرا باید پیش تو بمونم احم...ق؟۰۰۰ستا از داد زدن هری خیلی ناراحت بود.گوشاشو گرفت از اتاق دوید بیرون.🐉:آهای برگرد اینجا دختره ی....۰۰۰۰
🐱:هی لایلا.....۰۰۰؟؟؟:شماها وایستین!۰۰۰لایلا 🦊 و آدرین 🐱 سرشون رو برگردوند و دیدن یه پلیس سرشو از پنجره ی ماشین بیرون آورده.؟؟؟:بیاین بالا زود باشین زیاد وقت نداریم!۰۰۰لایلا 🦊 و آدرین 🐱 امیدوار شده بودن با بیشترین سرعتی که میتونستن پریدن توی ماشین.🦊:دوستامون رو پیدا کردین؟۰۰۰اون افسرده داشت کلاهشو صاف میکرد و با راننده صحبت میکرد برای همین لایلا 🦊 رو نادیده گرفت.🦊:هی با توعم!۰۰۰ولی بازم جوابی نگرفت.🦊:اه!۰۰۰و دست به سینه نشست.آدرین 🐱 نسبت به چیزی که باید خیلی خونسرد بود حالا که پلیس این پرونده رو جدی گرفتی جای نگرانی نبود.ولی لایلا 🦊 اینطوری فکر نمیکرد بیش از حد نگران مرینت 🐞 بود.دستای لایلا 🦊 خیس عرق شده بود.(وقتی کسی استرس میگیره این اتفاق میافتد)
اون افسر لایلا 🦊 و آدرین رو برد به یه خونه ی متروکه.🐱:اونا اینجان؟۰۰۰جوابی نگرفت.لایلا 🦊 خیلی ترسیده بود و ممکن بود با کم ترین صدایی که ممکنه تولید شه جیغ بزنه.؟؟؟:خب بچه ها اینجاییم.۰۰۰🐱:چرا مارو با خودتون آوردین؟ما حتی به سن قانونی هم نرسیدیم.۰۰۰افسر به راننده گفت:خب دیگه خودت میدونی باید چی کار کنی.۰۰۰ترس لایلا 🦊 حتی بیشتر هم شد.🦊:قراره چیکار کنیم؟؟؟۰۰۰قبل از اینکه بتونه ادامه ی حرفشو بگه راننده اونو انداخت توی خونه.🐱:لایلا🦊!۰۰۰افسر هم به آدرین 🐱 لگد زد و اونو پرت کرد توی خونه و درو بست.آدرین 🐱 سریع بلند شد و دوید سمت در ولی بازم دیر شده بود.🐱:اه قفلش کردن!۰۰۰یه صدای آشنا از پشت سرشون گفت:نه پس!۰۰۰آذرین سرشو برگردوند.🦊:مرینت🐞!۰۰۰و لایلا 🦊 دوید سمت مرینت 🐞 که دست و پاهاش بسته شده،آنی هم کنارش بود ولی هنوز به هوش نیامده بود.🐞:سلام لایلا 🦊 خیلی خوشحالم میبینمت!واستا اصلا خوش حال نیستم.چطوری اومدین اینجا؟؟؟۰۰۰لایلا 🦊 داشت دست های مرینت 🐞 رو باز میکرد و سرش شلوغ بود پس آدرین 🐱 اتفاقاتی که افتاده رو تعریف کرد تا اون موقع لایلا 🦊 هم کاملا مرینت 🐞 و آنابل 🐰 رو باز کرده بود.
🐞:تبریک میگم الان همه امون اینجا گیر افتادیم.۰۰۰🐱:اینجا یه خونه ی بزرگه...۰۰۰.مرینت🐞 حرف آدرین رو قطع کرد:که ما توی یکی از اتاقاش گیر افتادیم و همه ی در های خروجی قفلن!۰۰۰🦊:حالا چیکار کنیم؟من نمی خوام اینجا بمونم...۰۰۰🐱:فکردی ما میخوایم؟۰۰۰مرینت 🐞 خیلی اعصبانی و بی حوصله بود.🐞:شما دوتا میشه بحث کردن رو بزارین کنار؟الان وقت این نیست.۰۰۰آدرین 🐱 یه فکر خیلی خوب به سرش زد.🐱:هی بچه ها من باید برم دستشویی.۰۰۰🐞:اینجا دستشویی نداره ولی گوشه ی اتاق یه سطل هست.۰۰۰آدرین 🐱 نمی دونست باید بخنده یا گریه کنه.🐱:آه....پس میرم دنبال نخود سیاه....۰۰۰🐞:چرا توی این وضعیت باید بری دنبال نخود سیاه؟۰۰۰ولی آدرین جواب نداد و دوید طبقه ی دوم.🐱:هی پلگ!۰۰۰ پلگ از تو کت آدرین 🐱 بیرون اومد.پلگ:وایییی پسر باورم نمیشه الان تورو دزدیدن!خیلی هیجان انگیزه!!!!!۰۰۰آدرین 🐱 پچ دو کرد:آره ولی الان وقتش نیست.۰۰۰و تبدیل شد.از قدرتش استفاده کرد و یه درو شکوند ولی سوتی داد چون اون در پشتش بازم در بود.میتونست پنج هارو بشکنه ولی در اون زمان این به فکرش نرسید.🐱:نه....نههههههههههه
🐱:نه نه نه نه نه نه من خیلی خنگم!۰۰۰قدرتشو غیر فعال کرد.🐱:خدا کنه پنیر داشته باشم خدایا خدایا....۰۰۰آدرین 🐱 جیب های کتشو گشت ولی چیزی پیدا نکرد.🐱:نهههه!اه!۰۰۰پلک که داشت تلاش کردن آدرین رو میدید فقط بهش تیکه می انداخت.🐱:بسه دیگه خودم میدونم چقدر خنگم.واستا پلگ خودت میتونی از کت کلازیم استفاده کنی؟۰۰۰پلگ چشماشو تنگ کرد.پلگ:یه زره عقل داشتی اونم پرید یادت نمیاد آخرین باری که «خودم» ازش استفاده کردم برج ایفل سقوط کرد؟۰۰۰🐱:راست میگی....۰۰۰و ما امید پلگ رو کرد تو جیبش و برگشت طبقه ی پایین.🐞:یه صدای بلند از اون بالا اومد.چی شد؟۰۰۰🐱:هیچی فقط در شکوندم.۰۰۰لایلا و مرینت 🐞 امید وار شدن.همزمان گفتن:به چیزی رسیدی؟۰۰۰آدرین 🐱 آه کشید و شرمسار گفت:فقط در های بیشتر که قفل شدن.۰۰۰و اینطوری حسابی خورد تو زوق لایلا 🦊 و مرینت 🐞.🐞:شرت میبندم اون درو هم خودت نشکوندی درش باز بوده.:/۰۰۰
خب دیگه بچه ها خیلییییی ببخشید بابت تاخیر زیاد.عوضش این هفته پشت سر هم هرمز میزارم:)
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
23 لایک
چرا من هر رمانی پیدا میکنم که باحاله نصفه اس تو رو خدااا پارت بده😭😭💔❤😂
هعی
راستی به رمان منم یه سر بزن 😁
آجی میشی😀
هیلدا ۱۵ سالمه 😁❤
الینا ۱۳:)
❤
:)
پارت بدههههه
پارت بدههههه
توکل به خدا ببینم چی میشه 😭😂
سل من تازه با داستانت اشنا شدم و از ساعت یک ظهر نشستم پاش الان تمومش کردم جررر🥹
اجی میشی؟؟
پادمیرا 14🍡
الینا ۱۳:)
هعیییی😐😐😐
پارت بعد هم که قراره یه سال دیگه بیاد تا اون بیاد ما فسیل شدیم
اینترنت ها خیلی بده خودت خبر داری...
عالی بعدی
ok
عالییییییییییی بوددددددددد
میسییی
بالاخره پارت دادیییییی
احتمالا این وسط یکی میراکلس میگیره میان بیرون
آدرین جعبه ی معجزهآسا رو با خودش نیاورده:)
عالی بودددد
خیلی خوببب
میشه مرینت برگرده پاریس؟
اخه حس میکنم اینجا همش به ادرین بی توجهی می کنه🥲
هنوز زوده:)