
خب داره جالب میشه اگه میشع چند تا بهم انیمه معرفی کنید دیگه چیزی ندارم ببینم ☹
برگشتم و نگاه کردم . زبونم بند و اومد و چشمام کامل گرد شد . دوین از روی صندلی بلند شد و با نگرانی نگاه میکرد . با صدای بلند گفت : من اعتراض دارم . آروم گفتم : م.. مامان ! کوران گفت : مامان ؟ مگه .. گفتم : مامانی یعنی چی به عقد اعتراض داری ؟ مامان بازو منو گرفت و از کوران دور کرد و گفت : یعنی چی نداره من اجازه نمیدم . گفتم : ولی دیشب ... گفت : نظرم عوض شد . ملکه از روی صندلی بلند شد و گفت : ببخشید خانوم ایچیگو... مامانم گفت : معذرت می خوام که حرفتون رو قطع میکنم من یه چیزی میدونم که مطمعنا هیچ کس جز خودتون خبر نداره . آیدو از ته سالن اومد و گفت : اخی ببخشید شازده کوچولو مراسم رو بهم زدم . کوران به آیدو نگاه کرد و گفت : باز که تویی . آیدو گفت : ماه هیچ وقت پشت ابر نمیمونه بالاخره یه روزی مردم و بقیه از جمله یوکی میفهن که شازده کوچولو قصه اون قدر مظلوم نیست . کوران اخم کرد و گفت : جرعت داری بهشون بگو تا ... حرفش رو ادامه نمیده . آیدو لبخند میزنه و میگه : خیلی بده که تحدید هات همشو واقعی میکنه این تحدیدت رو هم بگو اگه بد بود نمیگم 🙂 کوران گفت: نزار جلوی بقیه دهنم باز شه 😊 گفتم : بسه من نمیفهمم . ملکه نزدیک شد و گفت : فک نمیکنم الان زمان مناسبی باشه برای این حرفا . آیدو گفت : ملکه احترامتون واجب ولی نظرتون رو برای خودتون نگه دارید . کوران : میشه درش رو ببندی ؟ ملکه تعجب کرد و گفت : در چیو ؟ کوران لبخند زد و گفت : با شما نبودم مامان . آیدو برگشت روبه مهمونا و گفت : یه چیزی میگم اگه حرفم درست نبود کلا از توکیو میرم . همه مهمون ها به هم نگاه کردن از جمله بچه ها . آیدو ادامه داد : آخرین شاهزاده توکیو کامل انسان نیست . کوران سرش رو انداخت پایین و به زمین خیره شده بود . مهمونا کامل هنگ کرده بودن و فقط نگاه میکردن . آیدو گفت : اون نیمه انسان و نیمه خ و ن آ ش ا م.
یکی از مهمونا بلند شد و گفت : این امکان نداره . آیدو گفت : شاید باور نکنید ولی من بهتون ثابت میکنم . نزدیکم شد و منو چسبوند به خودش و لپم رو بوس کرد و گفت : کوران یوکی ماله منه . کوران دستش رو مشت کرد و گفت : ازش فاصله بگیر . آیدو منو بیشتر چسبوند به خودش و گفت : نمیشه مگه نه یوکی ؟ نمی تونستم حرفی بزنم انگار زبونم گیر کرده بود و صدام در نمی اومد . کوران صداش رو بلند تر کرد و گفت : یه بار بهت گفتم از دور شو . آیدو خندید و دوباره لپم رو بوسید . کوران پاشو کوبید کف سالن . یهو زیر پام سر شد و با آیدو افتادم زمین . مامانم و ملکه و پادشاه و همه پاشون سر خورد و افتادن زمین . شاهزاده ریجی با تعجب دست زد زمین و گفت : یخ ؟! آیدو لبخند شیطانی میزنه و میگه : نگفتم اینو یه ادم عادی نمی تونه انجام بده . کوران دست کرد تو موهاش و گفت: آیدو زندت نمیزارم. مامانم گفت : برای همین نمیزارم دخترم با همچین هیولایی ازدواج کنه . با قاطعیت گفتم : مامان اون هیولا نیست . ملکه گفت : از کسایی که لقب هیولا رو به فراطبیعی ها میدن متنفرم . مامانم منو و آیدو رو کشید سمت خودش و گفت : ت... شما هم هیولا هستید ؟ فوجی از روی زمین بلند شد و گفت : هیولا نه فراطبیعی. آیدو روبه فوجی : چرا از فراطبیعی ها دفاع میکنی ؟ فوجی نزدیک کوران و ملکه شد و گفت : چون باید از هم نوع های خودم دفاع کنم . صدای جیغ مهمونا رفت رو هوا .. : اینجا همه هیولا هستن / از مون تغذیه نکنن ... اومدن از دست سالن برن بیرون که تیکه ای از زمین جلوی در سالن کنده شد و جلوی در رو گرفت . کل قصر شروع کرد به لرزیدن کرد . ملکه با عصبانیت گفت : فقط یه بار دیگه بگید هیولا همه رو ... فوجی در گوش ملکه یه چیزی گفت و ارومش کرد . مامانم و آیدو بلند شدن و دستم رو گرفتن و بلندم کردن . مامانم گفت : یوکی فراموش... دستم رو کشیدم و رفتم کوران رو بغل کردم و گفتم : برام مهم نیست حتی اگه همون هیولایی باشه که مردم میگن به من صدمه نمیزنه و دوسم داره . بغضم ترکید و شروع کردم گریه کردن
آیدو گفت : هنوز می خوای باهاش ازدواج کنی ؟ امنیتت پیش این کامل نیست . گفتم : بسه بهم آسیبی نمی رسونه . آیدو گفت : از کجا میدونی؟ گفتم : نمی دونم ولی ... آیدو خندید و گفت: می دونستی هنوز به نیلی فکر میکنه ؟ اگه بهت خیانت کنه ... کوران رو ول کردم و روبه آیدو گفتم : دیگه زیادی از حد گذاشتی . انگار می خواستم از درون فوران کنم . به دستم نگاه کردم جرقه میزد قید همه چیز رو زدم و دستم رو سمت آیدو گرفتم و قدرتم آزاد شد . صدای جیغ مهمونا رفت بالا دوباره . کوران آیدو و مامانم رو هول داد کنار و خودش جلوم وایساد و جرقه خورد بهش . سرش رو تکون داد و با دست جلوی جریان قدرتم رو گرفت . با گریه گفتم : کوران برو کنار نمی خوام بهت آسیب بزنم ... ملکه و فوجی کامل دهنشون وا مونده بود . مامانم گفت : یو...کی تو هم هیولایی ؟! ... دست کوران لرزید و گفت : یوکی آروم باش قدرتت خیلی زیاده... سعی میکردم دستم رو بیارم پایین ولی دست خودم نبود . ملکه از پشت بغلم کرد و گفت : آروم باش دستم شل شد و قدرتم کم کم غیر فعال شد . آیدو دستش رو مشت کرد و گفت : تو هم مثل اون فراطبیعی؟!😬 گفتم : عقدم رو خراب کردی دیگه چی می خوای ؟ آیدو گفت : خودت رو یوکی من واقعا دوست دارم ... گفتم : نه دوستم نداری اگه داشتی انقدر اذیتم نمیکردی اگه داشتی به علایقم احترام میزاشتی ... پادشاه گفت : همگی ساکت باشید کوران زمین رو به حالت عادی برگردون . کوران نفس عمیقی کشید و زمین رو به حالت عادی برگردوند . یهو یکی گفت : آخ دستت درد نکنه عشقم 😍 بیرون خیلی سرد بود .
کوران گفت : کلا همه دست به دست هم دادید تا عقد منو خراب کنید . نیلی دویید سمت کوران و رفت تو بغلش و گفت : صد در صد من که نمیزارم عشقم با کس دیگه ای ازدواج کنه . کوران نیلی رو از خودش جدا کرد و گفت : دیگه کی مونده ؟ مامانم لبخند زد و گفت : کسی که قراره همسر یوکی بشه . گفتم : منظورت کوران... شاهزاده هست ؟ مامانم گفت: نه منظورم پسر عموته ویلیام . چشمام گرد شد و گفتم : چ.. چی چی ؟ ویلیام ؟ مامانم گفت : بله عزیزم ویلیام . این همه سال منتظر تو مونده . آیدو گفت : یوکی تو چطور فراطبیعی هستی ؟ نه مامانت و نه بابات پس ... گفتم : اگه قانون خ و ن آ ش ا م ها رو خونده باشی میفهمی من مادرزادی فراطبیعی نیستم از ک... شاهزاده گرفتم . دوین گفت : پ... پس اون بوس هایی که همو میکردید ؟ گریش گرفت و از سالن دویید بیرون . سرم رو انداختم پایین و گفتم : اصلا من ... با هیچ کس ازدواج نمیکنم قصدم ازدواج نیست !!!!!! مامانم جلوی دهنش رو گرفت . ملکه اخم کرد و گفت: منظورت از این حرف چیه ؟ مگه پسر من مسخره تو هست ؟ حرفی نزدم و فقط به زمین خیره شده بودم . کوران گفت : یوکی بریم تو اتاق با هم حرف بزنیم ؟ گفتم : نه من دیگه نیم خوام باهات حرف بزنم . چرا بهم راستش رو نگفته بودی ؟ چ... چرا هیچی رو بهم نمیگی؟ کوران گفت : الان نمی تونم بهت بگم ... گفتم : پس کی نکنه باید دوباره یکی حقیقت رو برام روشن کنه ؟ کوران گفت : دیگه چیزی نمونده که بهت نگفته باشم . پادشاه به منو کوران و آیدو و ملکه و مامانم اشاره کرد و گفت: برید تو سالن پذیرایی. روبه خدمتکار گفت : مهمون ها رو آروم کن و ازشون معذرت خواهی کن . بدون حرفی رفتم تو سالن رو صندلی نشستم. کوران اومد پیشم و گفت : تو چته الان؟ سرم رو اوردم بالا و نگاه کردم و حرفی نزدم . پادشاه و ملکه اومدن . ملکه گفت : دختر خوب تو که هنوز مامانت رو راضی نکردی چطور ... گفتم : معذرت می خوام من شب قبل که با مامانم حرف زده بودم راضی بود ولی آیدو راز کوران رو به مامانم گفت . پادشاه گفت : تو از راز کوران خبر داشتی ؟ گفتم : نه ، نه خبر داشتم نه می خواستم خبر دار شم . دوست داشتم خودش بهم بگه ولی نگفت
پادشاه گفت : منم از راز کوران خبر نداشتم . فوجی بیا تو . فوجی داخل شد و احترام گذاشت و گفت : بله ؟ پادشاه : فوجی تو هم فراطبیعی هستی ؟ ملکه : بله پادشاه. پادشاه نگاهی کرد و گفت : همه خبر دارن جز من . گفتم : برام مهم نیست فقط می خوام از اینجا برم . ملکه : کجا ؟ داریم باهم حرف میزنیم . گفتم : معذرت می خوام ولی من مناسب شاهزاده کوران نیستم . از روی صندلی بلند شدم و رفتم طرف در خروجی . کوران دستم رو گرفت و گفت : بی ادبی نیست وقتی پادشاه دارن حرف میزنن مجلس رو ترک کنی یوکی ایچیگو؟ گفتم : معذرت خواهی کردم . کوران گفت : زحمت کشیدی . دستم رو سعی کردم بکشم ولی سفت دستم رو گرفته بود . گفتم : ولم کن دیگه نمی خوام باهات باشم گفتم ولم کن ... دستم رو محکم کشیدم ولی دستبندم گیر کرد به مچ بند کوران . دست بندم پاره شد و همه مروارید هاش پخش شد مچ بند کوران هم از دستش شل شد و افتاد زمین . زیر چشمی به نماد کوران نگاه کردم . نماد شروع کرد به درخشش یهو دورم پر از نور های طلایی و قرمز شد دیگه بدنم دست خودم نبود . انگار یکی داشت منو خم میکرد خود به خود جلوی کوران زانو زدم . سرم رو به زور چرخوندم به ملکه نگاه کردم اونم دورش از نور های طلایی و قرمز پر شده بود و زانو زده بود . فوجی هم همین حالت رو داشت . با سختی گفتم : چ... چ..چی ش... شده... چی شده ؟!!! ملکه: وای کوران آروم باش خوتون کنترل پسرم . همچنان نماد کوران میدرخشید نور های دور من بیشتر میشد
از زبان کوران: هیچچیزی دست خودم نبود . انگار بدنم دیگه مال من نبود . به اطرافم نگاه کردم همه جا سفید بود . یه دختر که دو تا بال داشت گفت : شاهزاده به این زودی می خوای زمین رو ترک کنی ؟ گفتم : منظورت چیه ؟ گفت : اسم من شیرایکی و یه فرشته هستم . گفتم : خب . شیرایکی دورم چرخید و گفت : روحت از بدنت جدا شده اگه نتونی منو آزاد کنی برای همیشه اینجا گیر می افتیم به عبارتی موقت میمیری . گفتم : اصلا برای چی باید ازادت کنم ؟ شیرایکی نشستم رو دسته شمشیر که فرو رفته بود تو زمین . گفت : من فرشته توعم . تو هنوز نمی تونی قدرتت رو کنترل کنی . گفتم : میشه کامل حرف بزنی ؟ شیرایکی گفت : یکم اعصاب داشته باش بابا . خیله خوب گوش کن تو نماد ششم برترین نماد ، منبع قدرت ها یا ارباب قدرت ها هستی. ولی هنوز نتونستی کنترلش کنی پس روحت داره با قدرتت میجنگه و هنوز قبول نداره . به عبارتی تو زنده موندنت موقتی هست اگه نتونی به قدرتت غلبه کنی میمیری . گفتم : چه ربطی به تو داره ؟ شیرایکی گفت : ایی بابا بزار حرفم رو کامل بزنم . ربطیش اینکه من فرشته تو هستم و همیشه مراقبتم . وقتی روحت گرفتار شده منم گرفتار شدم . باید منو از اینجا نجات بدی تا بتونم تو اون دنیا کمکت کنم الان اوک شدی ؟ گفتم : اوهوم فهمیدم ولی چه جوری از اینجا ازادت کنم؟ شیرایکی بلند شد و شمشیر رو سمت پرت کرد و گفت : باید قفل در رو باز کنی . شمشیر رو گرفتم و به در نگاه کردم . کلی زنجیر طلایی دورش بود و یه قفل بزرگ طلایی هم اون وسطش . گفتم : اوم باید با این شمشیر قفل رو باز کنم ؟ 😐 شیرایکی خندید و گفت : ارع دیگه .
از زبان یوکی : معلوم نبود کوران چش شده . دکتر از تو اتاق اومد بیرون و گفت : والا من نمی دونم چرا بیهوش شده . ملکه : تو دکتری بعد نمیدونی چرا بیهوش شده ؟ 😐 زود باید جواب بدی که علتش چی بوده وگرنه من اون دانشگاهی که به تو مدرک داده رو خراب میکنم . دکتر با استرس گفت : ب.. بله بله چشم . رفتم تو اتاق و لباسام رو عوض کردم . به آینه نگاه کردم و شروع کردم گریه کردن . آیدو در اتاق رو باز کرد و اومد پیشم و گفت : یوکی من متاسفم تو از یه چیزی خبر نداری . بهش نگاه نکردم و گفتم : از چی ؟ ... ( شب قبل کریسمس بعد از تماس یوکی و مامانش ) از زبان آیدو: داشتم با گوشیم ور میرفتم که در اتاق رو زدن . با بی حوصلگی در رو باز کردم و نگاه کردم . یکی منو محکم هول داد اومد تو در رو بست و قفل کرد . گفتم : هوی چته ؟... نزدیکم شد و یه چاقو در اورد و گرفت زیر گلوم . ماسکش رو برداشت و خندید و گفت : سلام آیدو . گفتم : نیلی ؟ چی می خوای ؟ نیلی گفت : هنوز عاشق یوکی ؟ گفتم : اوهوم . گفت : خب میای گند بزنیم به عقدشون ؟ گفتم : نه . نیلی خندش محو شد و گفت : ضدحال 😒 حالا چرا ؟ گفتم : چون کوران صد در صد برای اینکه عقد به خوبی پیش بره محاله بزاره از صد متری قصر رد بشم . نیلی دوباره خندید و گفت : تو نگران اون نباش از قبل ترتیب شو دادم . گفتم : چه جوری ؟ نیلی چاقو رو گذاشت تو جیبش و گفت : تو کانادا به کوران گفتم که عاشق تو شدم . گفتم : زر زدی دیگه ؟ یا واقعا ... نیلی گفت : معلومه یه چرتی گفتم برای اینکه از منو و تو خیالشون راحت باشه الان یوکی و کوران فک میکنن که من عاشق تو شدم و بیخیال کوران شدم بعد از اونجایی که تو به زمانی به من حس داشتی یوکی هم همین فک رو میکنه .
گفتم : خب ؟ نیلی بلند شد و گفت : نیلی نیستم اگه بزارم اینا به هم برسن . گفتم : من چیکار کنم ؟ نیلی گفت : مامان یوکی خبر نداره از قدرت کوران . ولی من بهش گفتم و الان داره برمیگرده ژاپن . با داد گفتم : تو چه غلطی کردی ؟ چرا بهش گفتی ؟ نیلی گفت : اینش به تو ربطی نداره ولی اگه کاری که نگم رو انجام ندی تو بد دردسری می افتی . گفتم : چه دردسری ؟ نیلی گفت : مجازات دزدین دو تا دختر به کلو و کلارا و یه چیز دیگه محکوم به کشتن یه بنده خدا . گفتم : کشتن ؟ چی داری میگی ؟ نیلی گفت : جوجه برات پاپوش درست کردم اگه باهام همکاری نکنی لوت میدم . گفتم : ولی من کسی رو نکشتم . نیلی گفت : من و تو میدونیم ولی اگه گیر بی افتی قاضی که باور نمیکنه . حالا آیدو کمکم میکنی ؟ دستم رو مشت کردم و گفتم : باشه. نیلی گفت : آفرین پسر خوب . در رو باز کرد و رفت بیرون . دست کردم تو موهام و نشستم رو مبل و آروم گفتم : متاسفم یوکی ...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
😐ببین میام تو خوابت خفت میکنما😐🔪💣🔫
دقیقا👻👻👻
اِ اقا نیاید جان من 😐💔
بمولا گذاشتم تو برسی
برید تو خواب تستچی اونو خفه کنید به من چه
ایییی🙄
اره والا باید بریم تو خواب ممد...تست منم دوبار پرید😑😑😑
اجولی چرا نمیاد....من سقط شدم که.....خدایا...تستچی....با تست منم همین کار و میکنی....میخای به کجا برسی😫💜🌺💦
سوال منم هست
آجی خسته کننده شده 😐😬
اره خیلی خسته کننده شده...پارت سیزده من دوباره پرید😫😫😫😫
خوشبختم ماری چان💛🍭
نویسندهعزیزیکتستساختموتواونداستانشماروهمگفتم
منتشرشده
منم همینطور
راضیه هستم راضی ستایش نیایش رها رستا و .... صدام میکنن و شما؟
من فعلا هویتم مخفی میمونه
ولی کیانا یا ماری چان صدام کنید
عسلجونارومباشبهخاطرمابازممیزارهمگنهنویسندهعزیز
عررر پروفتت کنماست عاشق اخلاق و رفتارشم😐😂
روش کراشم بدجور
چپ چپ نگاه کنی میدونم و تو 🤣🤣🤣
شوخی کردم
😐😂ن باواین چ حرفیه من خودم کراش دارم تا دلت بخاد تازع کاگیاما رو بیشتر دوس دارم😐😂
عدم تاییدد شدهههه😐😐😐وای خدااا 😐😐.........................😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐خودم و با گوشی میزنم ت دیوار بقران
عالیبودبعدیروزودبزار
هویپساینپارتتتبعدیکیتشلیففرمامیشوند
هقققق چه جوری بگم
عدم تایید خورد و حذفش کرد
باید دوباره بزارم تو برسی
هقققققققققق(◡﹏◡✿)