خب ببخشید دیر شد راستش دیگه نمیتونم داستانم رو ادامه بدم شاید از تستچی برم برای همیشه یا بمونم ولی کم فعالیت کنم امیدوارم از این پارت خوشتون بیاد دوست دارم نظرتون رو راجب داستانم تا الان بدونم درباره شخصیت هاش و ...
به پنجره نگاه کردم بازش کردم و به پایین نگاه کردم
هیچ چیزی معلوم نبود و تاریک بود . رفتم سمت در همین که اومدم لگد بزنم به در استاکو در رو باز کرد و بدون حرفی دست منو و گرفت و دنبال خودش کشید . گفتم : استاکو ... قدرتش رو بیشتر کرد و کمر منو گرفت و کشیدم بالا به پایین نگاه کردم یه دختر با موهای قهوه ای روشن کوتاه داشت دنبالمون می اومد . گفتم : استاکو این کیه ؟ استاکو: اسمش آریستا یه دختره مثل تو سرعتش رو بیشتر از تقریبا رسیده بودیم بیرون از قصر . کمرم رو ول کرد و منو انداخت روی زمین . بلند شدم گفتم : هی... چته ؟ این چه کاری بود . آریستا : استاکو من یوکی رو میبرم تو برو دنبال اکاشی . استاکو : باشه فقط نزدیک جنگل نشید . اریستا دست منو گرفت و برد تو یه خونه . گفتم : منم میخوام برم چرا هی از اینجا منو میبرید به اونجا ؟! آریستا داشت موهاش رو درست میکرد گفت : فک میکنی میتونی کمک اکاشی بکنی ؟ ببین این شوخی نیست . گفتم : نمیدونم ولی اینجا موندن فایده ای نداره منم میخوام برم . آریستا دست به سینه چرخید طرفم و نگام کرد . نزدیکم شد و صورتش رو نزدیک کرد
( ای منحرف ... 😐)
چند لحظه بعد خندید و گفت : واقعا که دوسش داری . رفت عقب و گفت : خب از دست تو چیکار کنم میبرمت ولی قبلش باید یه سری اطلاعات بهت بدم که یه وقتی کاری نکنی .
گفتم : نمیشه بعدا بگی ؟ آریستا: نه نمیشه جادوگر سیاه رو میشناسی؟ گفتم : استاکو گفت که چیکار میکنه ... آریستا: خب همونا خوبه فقط مراقب باش رفتیم تو عمارتش به چیزی دست نزدیکا . گفتم : باشه بریم فقط . آریستا رفت سمت کشو و درش رو باز کرد و یه کش برداشت .
منو گرفت و نشوند رو پاهاش و موهام رو با کش بست . گفتم : چیکار میکنی؟ آریستا دستم رو گرفت و گفت: سوال نپرس
آریستا یه دریچه باز کرد . گفتم : این چیه ؟ آریستا: داخل شو میرسیم به عمارت جادوگر . با تردید داخل شد دستم رو گرفتم جلوی صورتم نور زیادی بود . آریستا دستم رو گرفت و دنبال خودش کشوند از دریچه خارج شدیم . به جنگل بود با درختای خشک شده بلند . جلومون دیواره یه عمارت بود که یکی از پنجره هاش باز بود . آریستا رفت سمت یکی از درختا و یه چاقو از تو جیبش در اورد و روی تنه درخت یه چیزی نوشت ( آگوما ) گفتم : چی نوشتی ؟ آریستا حرفی نزد و چاقوشو فرو کرد تو درخت . آروم گفت : برو بالا . به دیوار نگاه کردم و ازش رفتم بالا . من قبلا نمیتونیم از چیزی برم بالا الان خیلی راحت میتونم . آریستا هم اومد بالا . یه کش از تو جیبش در اورد و دست های منو بست . گفتم : چیکار میکنی؟ آریستا: هیس... یه راهرو دراز بود . آریستا زد تو کمرم و گفت : برو . رسیدیم به ته سالن از لای در یه نوری می اومد . آریستا منو برد عقب تر و پایین شلوارش رو داد بالا و دویید سمت در و با لگد در رو باز کرد . یه صدایی گفت : هویییییی در بزن بیا تو . آریستا در منو و گرفت و برد تو . یه پسر با موهای قهوه ای بلند که تا زمین میرسید روی صندلی نشسته بود و یه کتاب دستش بود . آریستا : نه هر جور که دلم میخواد میام تو . تصورم ازش چه چیز دیگه بود فک میکردم زشت باشه ولی قیافه قشنگی داشت . پسره خندید و گفت : دل تنگ بودیم چی شده یه سری به اینجا زدی ؟ آریستا : میکاگه این بازی رو تموم کن دست از سر فراطبیعی ها بردار .
9 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
سلام خواهش میکنم یه قسمت دیگه هم بزار خواهش میکنم 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 من عاشق داستانت شدم ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ لطفا بنویس
سلامممممممممم کیانا بقیه اش ؟ به حرف بقیه هم محل سگ نده مگه دوست نداری داستان بنویسی چرا با این حرفا خودتو میبازییییییییییی! منتظر ادامه داستان هستم موفق باشی!هم تو زندگیت و هم تو درس هات و ......
سلام عالی بود و اینکه چرا دیگه ادامه نمیدی چند روز منتظرم اما نیومده داستانت
میخوام از تستچی برم دیگه ادامه نمیدم
عالی بود لطف ادامه بده ❤❤❤❤
عالی بود لطف ادامه بده ❤❤❤❤
عالی
عالی بود 🥺
لطفا ادامه بده
سلام واقعا داستانت عالیه لطفا ادامه اش بده
عالی بود
من اواین نفری بودم که داستانت رو باز کردم ولی تستچی هنگ کردو نتونستم کامل بخونم .الان تازه خوندم .خیلی قشنگ شده ♥️
ولی به نظرم یه جوری نوشتیش که انگار میخوای تمومش کنی 😕
فصل چهارم هنوز مونده تمومش نمیکنم
خیلی هم عالی 😍
خب نمیگی کی میخوای بزاری
چرا انقدر دیر دیدم😭😭😓
ولی خیلی عالی بود عالیییییییییییییی😍
حتما ادامه بده داستانت واقعا جالبه🤩🙃