ناظر جونم منتشر کن چیزی نداره امتیاز خوبم بده
قهوه تلخش رو روی میز کارش گذاست و به سمت کتش رفت
سرد بود
اوتو پوشید و دوباره روی میزش مشغول کار شد
با قرار گرفتن جعبه ایی از شیرینی مورد علاقش روی میز لبخندی زد
وافل
البته نه ازون وافل های تازه
ازونا که توی بسته بندی توی هر فروشگاهیی پیدا میشد
ته:با طمع کارامل
سول:دستت درد نکنه
با رفتن همکارش با شتاب جعبه رو باز کرد
و تکه ایی از اون وافل خورد
با طمع بینظیرش رقصی از خوشحالی کرد
و با یادآوری اینکه کجاست
دست از کارش بر داشت
۲۰ دقیقه بعد
سول:یاااا قربان اما من نمیخوام برم اونجا
من ایستگاه کوچیک پلیس خودمون رو دوست دارم
افسر:نباید پرونده ۱۵۷ رو بر میداشتی
وگرنه حالا حالا اینجا بودی
حالا مجبوری بری
از اخلاق زننده ریسش لبخندی زد
آخرین باری بود که اونو میدید
یا دوست عزیزش ته که هروز براش شیرینی مورد علاقش رو میآورد
دیگه همچین کسانی رو نداشت
یا حتی آکواریوم ماهی اونجا
نگاهی به ماهی ها کرد
سول:خدافظ سوها خدافظ میا
خدافظ خدافظ خدافظ
ته:حالا مجبور نیستی با تک تک ماهی ها خدافظی کنی
سول به تهیونگ چسبید و با ناله زار گفت:خدافظ دوست خرپول جونم
ته:خدافظ دوست خنگول خودم
سول با لب هایی آویزون به سمت میزش رفت با همچی همه کس خدافظی کرد
تف تو روحه اون پرونده و قاتل
با خدافظی از ایستگاه پلیس
به سمت جینهوا حرکت کرد
چمدون که نه ولی ساکش رو روی زمین کشان کشان میکشید
که باعث درست شدن صدای بدی میشد
با اومدن صدای جیغ کسی
سریعا به سمت منبع صدا رفت
دخترکی آلوده به خون گوشه خیابونی افتاده بود
دوباره یه قتل آبی دیگه
۳۰ دقیقه بعد
نفسی کشید و چینی به ابروش داد
با نشون دادن کارت ش که نشون دهنده این بود که مسئول پرونده ۱۵۷ هست
به پلیس روبه روش نگاهی به دختر کرد
دوباره قربانی دیگه ایی که نه اثر انگشت و حتی اثری از زخم روش پیدا نبود
همه کسانی که قربانی میشدن
فقط سر تا پا قرمز و خونی بودن
و دلیل مرگشون خفگی بود
بعد از بردن جنازه نگاهی به ساکش کرد
هنوزم اونجا بود
اونو برداشت و به سمت جینهوا حرکت کرد
با دیدن مرکز بزرگ و بلند طوسی رنگی میتونست حدث بزنه که چقدر اونجا تاریک و حوصله سر بره
خب چطوره این واسه شروع بود
پارت اصلی رو فردا میزارم
میدونید من واقعا نیاز به حمایت های شما دارم
به سمت ساختمون بزرگ با تم طوسی رنگ رفت
درحال برسی پاسیو بود که دست های سردی روی شونش قرار گرفت
مثل دست های مرده بود
با وحشت سرش رو برگردوند
با دیدن پسری که عینک زده بود و صد البته زنده بود نفس ی از روی آسودگی کشید
یونگی :آ متاسفم من یذره سردم آخه سرما رو دوست دارم
میخوری
سول:آوا توهم ازینا دوست داری
یونگی:دوست دارم عاشقشم
سول:منم
یونگی:چه جالب ببینم واسه پرونده ۱۵۷ اومدی
اسم جالبی براش گذاشتین قتل آبی
میدونی من خیلی چیزای آبی رو دوست دارم
چون یجورایی حس سرد بودن رو میده
اما چرا آبی
سول:بعد ار کالبد شکافی بیمار ها متوجه شدیم
بیشتر اونا یخ زده بودن خون نوی رگ هاشون یخ زده بود و حتی نک دماغشون هم قرمز شده بود مسخره به نظر میاد اما واقعیه
طی حرف هاشون اونا به آسانسور رسیده بودن
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
ادامههههههه
عاالیبیدددددپارتبعدپیلیز:)
ازونجا که خودمم داستان مینویسم و میدونم وقتی کامنت میزاریم چقد انرژی میگیری دارم کامنت میزارممم خیلی خوب بووود عالی بود🥺🥺🥺✨✨✨✨
قربون دستت🥺
🥺🫂
اسمش شبی اسم داستان منه اسمش"پروانهی آبی"😅
😅🤭
بک میدم.💐
بک میدم.🧡
بک میدم.🌺
بک میدم.💛
بک میدم.🌷
به تست هام سر بزنید.💚
به تست هام سر بزنید.🌸
به تست هام سر بزنید.💙
به تست هام سر بزنید.🌼
به تست هام سر بزنید.💜
بک بده
بک ؟
دادم
دادم☺️