
ناظرررررررررر توروخدااااااااااا😭😭😭😭😭😭😭😭💔💔💔💔💔
(میخوام یکم این شاخه اون شاخه بپرم ک حوصلتون سر نره پس..) &روز پرواز& Marrinet❤: همهی خانوادم تو فرودگاه بودن.. منظورم از *خانواده دوستاییه که باهاشون زندگی کردم و بزرگ شدم.. کسایی که تمام خاطرات بد و خوبم وصله بهشون و هرچی دارم از اونا دارم.. سال هایی که باید کنار خانواده در آرامش سپری میکردم رو پیش اونا بودم و با ترس و هیجان، استرس و اظطراب سر کردم.. شب هارو با فکر اینکه نکنه الان پلیسا بریزن تو و دستگیرم کنن خوابیدم و روز ها با کلاه و نقاب بیرون رفتم که شناخته نشم.. وقتی میترسیدم به جای مادرم آلیا بغلم میکرد، وقتی مشکل داشتم به جای پدرم ایوان دست نوازش به سرم میکشید.. مکس و کیم مثل برادر های غیرتیم مواظبم بودن و کسی که مثل خواهر کنارم بود زویی بود.. الکس مثل یه رفیق فوقالعاده پای صحبت هام میشست، میلن و جولیکا مرحم زخم هام بودن و بعدشم نینو.. از زمان آشناییم با نینو یک سال هم نمیگذره اما اون کسیه که با تمام وجود دوسش دارم.. شاید نینو مثل پسر عمویی که به محض پیدا کردنش از دستش دادم«لوکا» کنارم بوده.. آقای آگراست مثل عمویی که هیچوقت نتونستم داشته باشم و حسش کنم، و امیلی مثل خالهی مهربونی که با تکتک سلول های بدنم دوسش دارم.. آدرین! ناجی زندگیم.. فرشته نجاتی که تو یک چشم بهم زدن ورق زندگیم رو برگردوند.. یه دزد بی نام و نشون که متهم به قتل بود رو یه شبه تبدیل کرد به دختر یکی از ثروتمند ترین خانواده های فرانسه.. و قلبی که از سنگ ساخته شده بود و از مهر و محبت بویی نبرده بود رو در یک چشم بهم زدن عاشق خودش کرد.. اعتماد کرد و تمام مهربانی وجودش رو به من هدیه داد! (همچین یه شبه و چشم بهم زدن هم نبودا یادت رفت چقدر بدبختی کشیدین؟😐😂) و حالا بعد گذشت نزدیک ۱ سال از زمان آشناییم با آدرین تو ۱۸ سالگی، الان نزدیک ۱۹ سالگیم ۲ نفر پیدا شدن به اسم *پدر و *مادر که میخوان من و از تمام کسایی که از صمیم قلبم دوسشون دارم دور کنن.. میخوان با پول و دارایی و زندگی راحت تمام سال هایی که ازشون دور بودم جبران کنن.. میخوان تمام تمام زندگیشون رو به پای من بریزن تا از عذاب وجدان خلاص بشن.. چه میشه کرد؟ من اسمشو میزارم سرنوشت و به اینکه آدما خودشون سرنوشتشونو رغم میزنن هیچ اعتقادی ندارم.. تقصیر من بود که اون اتفاقا افتاد و من تنها و بی خانواده بزرگ شدم؟ نه! تقصیر من نبود.. من به هیچ وجه این سرنوشت رو رغم نزدم.. به هیچ وجه! دلم برای وطنم تنگ میشه.. همینطور برای تمام کسایی که میشناسم! حالا که فکرش رو میکنم، ای کاش من توی این دنیا، فقط و فقط آدرین رو داشتم.. فقط اونو!
همه بودن به جز کسی که باید باشه.. پدر و مادرش، و حتی نینو هم بودن ولی خودش نه.. وقتی هم پرسیدم آقای آگراست گفت که میخواسته یه دوش بگیره و بعد بیاد.. چه دروغ زایهای.. من مطمئنم آدرین ازم ناراحت و عصبانیه، اما دیگه وقتی نمونده که من بخوام برم ازش دلجویی یا خداحافظی بکنم.. (حالا زیادم جوش نزن مری، تا کم تر از چند روز دیگه عروسی دعوتیم😂💔) چیکارش میشه کرد؟ این تقدیره.. تقدیر! اون مرواریدیه که بعد از سال ها پیداش کردم و خیلی زود از دستش دادم.. غم و غصه بی فایدست.. میخوام فقط به دنیا بخندم.. فقط بخندم و بخندم بدون گفتن حتی یک کلمه.. یه ربع بیشتر تا پروازمون نمونده بود و داشتن تو بلندگو پروازمونو اعلام میکردن: مسافرین محترم پرواز ۴۴۶ لطفا... / تام: خب دیگه کمکم وقت خاحافظی رسیده.. گابریل، حتما بیا پیشمون / گابریل: حتما / امیلی: خیلی دلم براتون تنگ میشه.. امیدوارم سالم و سلامت برسین.. / سابین: ممنون عزیزم.. / زویی: مرینت مراقب خودت باش🥺 / مرینت: بهتون سر میزنم بچه ها🙂 / آلیا که از شدت گریه صورتش سرخ شده بود با حالتی که مشخص بود واقعا حالش بده حرف زد: دیگه نمیتونم گریه کنم.. گلوم داره پاره میشه.. بی معرفت..🥺😭 / و بعد چند تا اوق زدن دوید طرف دستشویی.. مرینت: آلیااا... / خواستم دنبالش برم که نینو دستمو کشید.. نینو: چیزی نیست اون فقط یکم ناراحته همین.. خودم میرم پیشش.. خداحافظ مرینت / مرینت: محبت هاتو هرگز از یاد نمیبرم نینو.. / نینو سری تکون داد و دوید دنبال آلیا.. این نکته رو عارض میشم که آلیا برای نینو دیگه فقط آلیا نیست.. دوست دخترشه.. تازه شروع کردن و خب باید اعتراف کنم حسابی حسودیم میشه.. و اینم اعتراف میکنم که اون دوتا واقعا واقعا خیلی خیلی بهم میان... کیم: پیش ما بیچاره ها بیا.. / مرینت: من قرار نیست فراموش کنم که مثل شما بودم کیم.. / جولیکا: همیشه به یادت هستیم مرینت / مرینت: امیدوارم تو کار هات موفق باشی جولیکای عزیزم / میلن: خیلی دوستت دارم مری.. / مرینت: منم همینطور میلی🙃 / مکس: طبق محاسبات انجام شده توسط من..😐 قراره تا ۲۵ روز بعد رفتنت افسردگی بگیرم😭 / مرینت: واقعا؟ اینکه خیلی کمه😐 / الکس: لوس نکن خودتو.. دلم برای تحمق بازی ها و کله شقی هات تنگ میشه.. همینطور موهای آبی رنگ و کوتاهت.. ولی کاش کوتاه نمیکردیا / مرینت: الکس.. منم دلم برای موهای قرمزت تنگ میشه.. رفیق! قول بده هیچوقت رنگشون نکنی / الکس: قول میدم دیوونه.. قول میدم...! / ایوان: نکنه یه موقع مارو یادت بره هااا... / دیگه طاقت نیاوردم و محکم خودمو انداختم تو بغلشون و در حالی که به سختی میتونستم حرف بزنم با صدای لرزون زمزمه کردم: اخه چطور ممکنه ادم برادر ها و خواهر هاش رو فراموش کنه🥺
تام: مرینت عزیزم داره دیر میشه.. بیا بریم / ملتمسانه نگاهی به بابام و بعد آقای آگراست کردم.. مرینت: آدرین.. چرا.. نیومد؟! / گابریل: تا الان دیگه باید میومد.. شاید مشکلی پیش اومده / امیلی: احتمالا خداحافظی سخته براش.. / و بلافاصله اومد و بغلم کرد.. زیر گوشم طوری که فقط خودم بشنوم زمزمهای کرد.. امیلی: ادرین خیلی ناراحته.. فکر نکنم بیاد.. درکت میکنم و میدونم چرا اینکارو کردی.. موفق باشی.. / مرینت: چچچی؟؟ / اما مهلت نداد و فورا ازم جدا شد.. نگاهی دور فرودگاه چرخوندم و خیلی زود آلیا رو دیدم که تلو تلو خوران با کمک نینو به سمت ما میومد.. خیلی زود طرفش رفتم و بغلش کردم.. مرینت: آلیا؟ خوبی؟ چرا اینجوری شدی دختر؟ / الیا: چیزی نیست قبلا هم اینطوری شدم.. خوبم / مرینت: باید بری دکتر / نینو: میبرمش نگران نباش.. / از آلیا جدا شدم و سپردمش به جولیکا و میلن.. نینو یهو دستمو کشید یکم اون طرف تر تا کسی صدامونو نشنوه و ظاهرا میخواست *خصوصی صحبت کنیم.. مرینت: وا.. چی شده؟ / نینو: نینو راستش من.. خب.. میدونی.. یه گندی زدم / مرینت: چه گندی؟ / نینو: راستش.. راجب آلیا.. فکر کنم گند بدی زدم.. (فک کنم همه فهمیدین منظورشو😑😂) مرینت: کاری با الیا کردی؟ بلایی سرش اوردی؟ د جون بکن خب مردم از نگرانی / نینو: نه.. یعنی.. اره.. خب.. راجب حالت تهوعی که داره.. میدونی.. راستش / سابین«از دور»: عزیزم؟ / مرینت: وقت ندارم نینو بجنب / نینو: ببین فکر کنم.. یعنی مطمئن نیستم.. خب اخه.. حدس میزنم.. که.. امم.. الیا.. یعنی.. من.. خب.. اینجوریه که.. ببین.. ای بابا.. الیا حاملست😖 / مرینت: چه وقت جوک گفتنه دیوونه😂 / نینو: جوک نمیگم اون واقعا حاملست.. / مرینت: چی؟؟ / نینو: نمیفهمی یا نمیشنوی؟ میگم آلیا حاملست فهمیدیی؟؟ / مرینت: اییردنمکاسشاهحماقزر چییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟ از کیییییی؟؟😨 / نینو: خب دیوونه از من / مرینت: آشغال عوضی اخه کی وقت کردی همچین غلطی بکنییی؟😧 (جرررر😂😂) / نینو: ای بابا حالا وقت این حرفاست؟ / مرینت: حالا از کجا میدونی؟ / نینو: همهی علائمشو داره بعدشم کاری ک خودم کردم میدونم دیگه😑 / مرینت: اخه روانی احمق یه چیزی هست به اسم کا¢$ن.. / نینو: هیییییس عه زشته دختر / مرینت: نینو.. نینو.. نینووو😤 / نینو: مرینت دستم به دامنت اگه الیا خودش بفهمه به ۱۴ روش سامورایی پارم میکنه یه کاری بکن / مرینت: احمق بیشعور من دارم میرم انتظار داری چه گوهی بخورم وحشی؟ اخه تو ادمی؟ شما هنوز ۱ ماه نیست تو رابطهاین بعد توو.. تو... توی ¢$€££€¢¢(مرینت بد عصبی شده ها😂)
نینو: مری ابرومو بردی الان همه میفهمن.. بیخیال شو دیگه.. توروخدا کمکم کن / مرینت: یعنی چیکار کنم گوجه؟😡 / نینو: به الیا بگو.. نرمش کن و خواهش کن جررم نده / مرینت: من چرا باید گند جنابعالی رو بشورم اخه؟ مسئولیت کاری که کردی رو بپذیر.. پدر گرامی! / نینو: مرینت خیلی نامردی ب خدا.. بابا دارم بیچاره میشم / مرینت: برو مث یه مرد بهش بگو چ غلطی کردی.. تازه تو که مطمئن نیستی، قبلش باید ازمایش بده پس انقدر نگران نباش احمق😑 / تام: مرینتتت بیا دیگه دخترر / مرینت: مراقب خودت، آلیا، آدرین و خوشگل خاله باش😊 خدانگهدار پدر آینده😁 البته اگه تا زمان پدر شدن الیا زندت بزاره.. که خب شخصا شک دارم.. هانی! / نینو: نه مری نه جان جدت نه..!! ای خدا چه غلطی کردم اخه نینوی بیشعور کی مجبورت کرده بود ۳ تا لیوان ویسکی بخوری🤦🏻♀️ (نکته اخلاقی: همیشه حواستون به کاری که میکنین باشه واگرنه اینجوری ب چوخخ میرین😂💔) برای اخرین بار با همهی حضار خداحافظی کردم و با عجله دویدم پیش مامان و بابام.. تو آخرین لحظه برگشتم و در ورودی فرودگاه رو دید زدم به امید دیدن دو تا مروارید سبز رنگ«چشمای ادری» که زیر سایهای طلایی رنگ«موهای ادری» پناه گرفتن.. اما امیدم به کلی ناامید شد.. قلبم با تمام وجود میخواست جیغ بکشم و بدوم بیرون.. ادرین رو پیدا کنم، بغلش کنم، ببوسمش و سرشو نوازش کنم.. گریه کنم، عذر بخوام و فریاد بزنم عاشقشم.. اما مغزم کاملا مخالف بود و این اجازه رو به قلبم نمیداد! بدترین چیز عشق و عاشقی دعوای بین خودت، قلب و مغزت سر معشوقته.. (اینو تجربه کردما بد دردیه، الهی بگردم واست مرینت🙂💔) & سر جاهامون نشستیم.. خداروشکر جای من پیش مامانبابام نبود و توی یه دو صندلی کنار پنجره نشسته بودم.. نمیدونم کناریم کیه چون هنوز نیومده اما همین که کنار خانواده نیستم کافیه.. چون اگه اشکامو نبینن خیلی بهتره! حال و حوصله توضیح دادن ندارم.. بعد یه مدت نسبتا طولانی، درست تو لحظهاتی که میخواستن در هارو ببندن و برای پرواز اماده بشن؛ یه پسر جوون، قد بلند و لاغر، با یه هودی سفید_مشکی وارد هواپیما شد.. ناخواسته توجهو طرف خودش جلب کرد.. پوست سفیدی داشت و موهای مشکی.. تضاد بین رنگ پوست و موش واقعا جالب بود.. چشماش خاکستری بودن و کتونی مشکی پوشیده بود.. (خب البته من گفتم عروسی دعوتیم ولی نگفتم عروسی کی😂💔) به جای چمدون یه ساک باشگاهی دستش بود و با یه غرور خاص از مهماندار چیزی پرسید.. مهماندار با احترام صندلی کنار منو بهش نشون داد.. پسر تشکر کرد و با قدم های آهسته اومد نزدیک من.. با تعجب یه نگاهی بهش انداختم و فقط نگاهش کردم.. بدون اینکه نگاهی به من بندازه، ساکشو تو قسمت بالایی هواپیما گذاشت و بعد کنار من نشست.. چهره مغرورش بدجوری اذیتم میکرد..
Adrrian💚: با تمام سرعت از ماشین پریدم پایین.. نمیخواستم بیام فرودگاه اما درست تو لحظه آخر پشیمون شدم.. شاید بتونم بهش برسم و جلوشو بگیرم.. عین فنر از جا پریدم و حتی در ماشینو قفل نکردم.. دویدم داخل فرودگاه.. سرعت بالام باعث میشد مدام به این و اون بخورم و ناچار به عذرخواهی بشم.. بی درنگ به طرف یکی از بادجه ها حمله ور شدم.. مردم توی صف رو کنار زدم و تلاش کردم نفسام رو منظم کنم.. 🤵🏼♀️: آقای محترم این چه کاریه لطفا برید تو صف / بریده بریده حرف میزدم: خانم.. متاسفم.. من.. فقط.. میخواستم بگم.. یه کاری دارم.. کوتاهه.. / 🤵🏼♀️: اقا تشریف ببرید توی صف هرکاری دارید ما در خدمتتون هستیم / آدرین: من فقط.. میخوام بدونم که.. پرواز ۴۴۶ رفته؟ / 🤵🏼♀️: بله؟ شما مسافرش بودید؟ / سراسیمه این طرف و اون طرف فرودگاه رو نگاه میکردم که یهو الکس رو دیدم.. بیخیال پرسش و پاسخم از اون خانم شدم و دویدم طرف الکس.. وقتی بهش رسیدم بدون سلام و هیچی شونه هاشو محکم گرفتم.. الکس: واییی خاک به سرم.. ترسیدم دیوونه چته؟ / آدرین: الکس.. مرینت.. اون کجاست؟ / الکس: الان میان اخه؟ طفلک خیلی چشم انتظارت بود ولی تو نیومدی.. هواپیماشون تا الان باید پریده باشه / انگار که یه سطل آب یخ ریختن روم.. آدرین: چچی گفتی؟ / زویی: دیر اومدی شازده! / زویی با بقیه بچه ها طرف من و الکس اومدن.. همینطور مامانبابام.. ادرین: پرواز.. بگید پرواز ۴۴۶ رو نگه دارن.. لطفا.. / فریاد کشیدم.. این تنها کاری بود که میشد کرد.. جولیکا: اگه سریع بدویی بهش میرسی ادرین.. / میلن: ولی ادمای عادی حق ورود به باند پرواز رو ندارن.. خطرناکه! مگه نه ادرین؟ / خرف میلن رو تا اخر نشنیدم، چون به محض شنیدن صحبت جولیکا مثل فشفشه ناخواسته پرتاب شدم طرف در خروجی که به سمت باند پرواز میرفت.. هراست جلوی اون در وایساده بودن.. ادرین: اقا.. برید کنار🥺 / 👮🏽♂️: متاسفم نمیتونم اینکارو بکنم آقا / هولش دادم طرف دیگه و در رو باز کردم.. که خب البته قفل بود! 👮🏽♂️: اقا صبر کنید.. شما اشتباه بزرگی مرتکب شدید! / یکم مکث کردم و کارتی که نشون میداد من یه افسر پلیسم رو در اوردم و بهش دادم.. ادرین: بزار برم! / 👮🏽♂️: امم.. درو باز کنید!! / به محض اینکه قفل در باز شد با همهی توانم بیرون پریدم.. دویدم و وارد باند اصلی فرودگاه شدم.. البته نه خود باند، کنارش.. چون وسطش رفتن خودکشی بود..! سرمو با ترس چرخوندم اطراف به امید دیدن هواپیمای مرینت.. درست همون لحظه دیدمش.. از وسط باند یه هواپیما رد شد و به دلیل فاصله کم میشد داخلش رو از پنجره های کوچیکش دید.. مرینت!! سرعتش بالا بود و به این راحتی نمیشد وایسه.. پس از قسمت خاکی و امن باند فرودگاه دنبالش دویدم..
تو تمام طول مسیر نینو داشت با یه فاصله دنبال من میومد و صدام میکرد.. البته من هیچ توجهی نکردم.. فریادی زدم که به خاطر صدای بلند هواپیما فقط خودم میشنیدم: مرینتتتتت!!!! / هرچی نیرو داشتم گذاشتم تو پاهام و دنبال هواپیما دویدم.. زیاد نمونده بود تا از زمین بلند بشه.. آدرین: مرینتتتتتت!!! صبررر کنننن!!! / پاهام از شدت درد بی حس شده بود.. من نمیتونستم با سرعت هواپیما حرکت کنم.. شروع کردم رگباری و با فریاد حرف زدن: مرینت وایسا!! صبر کن!! من دوستت دارم.. عاشقتم.. لطفا نرو.. باید پیشم بمونی.. نه نه!! تو نمیتونی منو اینجوری رها کنی نمیتونی! خواهش میکنم برگرد.. مرینتتتتت!!!!!! تو.. تو نمیتونی مرینت! نمیتونی😭 / اشکام جلوی دید درستو ازم گرفتن.. هواپیما اونقدر سریع بود که دیگه به گردش هم نمیرسیدم چه برسه به خودش.. چند بار تک سرفه کردم و بعد دیگه نفهمیدم چی شد.. سیاهی مطلق بود! Nino🧡: آدرین چند تا تک سرفه کرد و بعد نقش زمین شد.. نفسی برام نمونده بود.. با سختی خودمو رسوندم بهش، نشستم و سرشو بلند کردم تو بغلم.. نینو: ادرین؟ ادرین!! صدامو میشنوی رفیق؟ جوابمو بدههه! ادرینننن!!!! یکی کمک کنه! کمککک!!! Marrinet❤: به بیرون زل زده بودم.. فقط چند دقیقه از بلند شدن هواپیما میگذشت و اشک های من مجال نفس کشیدن بهم نمیدادن.. خیلی تلاش میکردم فین غین و هق هق نکنم که اون پسر کناریم متوجه نشه.. اما متاسفانه خیلی موفق نبودم چون یهو صدام کرد.. پسر: عامم خانم؟ شما حالتون خوبه؟ / با سرعت اشکامو پاک کردم و صورتمو طرفش برگردوندم.. چه چشمای عجیبی داره! مرینت: بله.. ممنونم / پسره با صورتی که بی خبری و تعجب رو داد میزد پرسید: داشتین گریه میکردین؟ / مرینت: نخیر خوبم.. ممنون / پسر: خب.. باشه.. خیلی عجیبه اما بر خلاف چهره مغروری که اول کار نشونم داد، به نظر میاد اخلاق متواضعی داره.. (کی مث من دلش میخواد مری رو جرر بده؟!😐) یه مدتی گذشت و آه های من تمومی نداشتن.. بعد پسره یهو بی مقدمه گفت: میخواین براتون آبی چیزی بیارم؟ / عجب رو مخیه ها.. اصلا بزار بره بیاره ۲ دقیقه از شرش خلاص شم.. مرینت: بله؛ لطفا / سری تکون داد و بلند شد رفت طرف مهماندار و خیلی زود با یه بطری آب برگشت.. اروم ممنونی گفتم و دوباره سرمو برگردوندم طرف پنجره.. پسر: استفان / مرینت: بله؟! / پسر: استفان، اسمم اینه / مرینت: عامم.. خب.. مرینت.. / لبخندی زد و دستشو جلو آورد.. (مری به خدا باهاش دست بدی پارت میکنم😐) با تردید باهاش دست دادم.. (😐) استفان: ۲۳ سالمه.. و شما؟ / مرینت: ۱۹.. ۱۹ سالمه / استفان: از آشنایی باهاتون خوشبختم.. مرینت خانم / مرینت: همچنین.. آقای.. استفان..🙂
(۴ سال بعد)
بعد یه مدت میگذره و طی یه اتفاقاتی که اصلا حوصله نوشتنش رو ندارم و حالش نیس خلاصه ادرین و مرینت بهم میرسن و ازدواج میکنن و بچه دار میشن و اره دیگه اینجوری😐 بچز حلالم کنید حال نوشتن پارت ندارم دیگه اینو به عنوان پارت آخر قبول کنید😂💔 دعوام نکنید گناه دارم🥺😂💜 دیگه برم استراحت کنم بعد این همه مدت بالاخره مسئولیت پارت گذاشتن ندارم😴😂 (نتیجه👑)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
آنچه خواهید دید: دوشیزهی مکرمهی پاکدامن (نمیدونم خارجیا چی میگن جا این😂) آیا بنده وکیلم...؟ مرینت: ب.. بله .... آدرین: نهههه صبر کن ... استفان همه چی تمومه آدرین.... مرینت: نهههههههههههه ..... ادرین: مرینتتتتتت... چرا نتونستم بگیرمش؟ اخه چرا؟ همش تقصیر منه😭💔
عالی بود عسلم🥺🫂
اجی گردونه امروز تستچی فالوم کرد😂😔👌🏻
عالیییییی بود🥺❤
استفان @#¥$€ 😐
فقط اسلاید اخر الکی بود یا اسلایدی که نوشته بود (۴ سال بعد) هم الکی بود؟
مرسی💜
فقط اسلاید اخر الکی بود😁❤
مهلا تلوخدا نگو هنو توبررسیه دارم سکته مثکنم ۵ ثانیه لی یکبا میام سر میزنم
تو بررسیه😐😂
ای روزگار غریب
اجییی من اصلا شانس ندارمممم😐😭
گردونه امروزم ۱۰۰ بازدید پروف اومد نموخواممم😐 ممددددد
روزاول: ۱۰۰ بازدید پروف دوم: پوچ سوم: پوچ چهارم: ۱۰۰ بازدید پروف پنجم: ۱۰۰ بازدید پروف
اخه اینم شانسه من دارم؟😐✊🏻💔
بابا خوبه ک مال من هعی پوچ میشه😐😂
کجاش خوبه؟؟😐 بابااصن من بازدید پروف نمیخوام😐👌🏻
اونجاش خوبه که واسه من محدودیت تست اومد😐😂
اجیییی بیا پی.وی😐😂😔
دیدم
اجی پارت ۱۰۷ منتشرشده برو بخون😂😔😐💔
خودم منتشر کردما مثلا😐😂
برام پوچ اومددددد من دستاورد خش شانس میخواستم😑💔😭
این زندگی دیگه جای موندن نیست 😔💔
بیا باهم از زندگی لفت بدیم😐
صبر کنید منم میام برام محدودیت تست اومد🔫😐💔
چرااا منتشر نمشههههه😐💔
چون تو بررسیه