

گربه من حرف میزنه! اون گربه عادی نیست اون یک پسر هست از دنیای جادویی که طلسم شده و یک جادوگر اون رو به من فروخت من اولش فکر کردم که یه گربه عادیه ول دو سال بعد متوجه حرف زدنش شدم و بعد اون جلوی چشمام تبدیل به یه پسر شد! اون خیلی جذاب هست و توی دانشگاه تظاهر میکنه که ن.ا.م.ز.د منه و منم شکلات بیشتری بهش میدم اخ یادم رفت بگم اون هرچقدر بیشتر شکلات بخوره مدت زمان بیشتری توی بدن انسانیش میمونه!
+اما اقای مدیر معلم جدیدمون یک جادوگر هست اون مارو تهدید...... –هیییی پسر اروم باش میدونم خانم اسمیت به خوبی معلم قبلی نیست و یکم ظاهرش فرق داره ولی اون یک انسان عادیه! +اون همسایه جدید ما هست امروز خودم با چشم های خودم از پنجره دیدم که یک مرد رو طلسم.......–هی پسر تو دیشب نخوابیدی؟ دیوونه شدی؟ جادوگر ها وجود ندارن حالا برو سر کلاست و دیگه از پنجره همسایه ها رو دید نزن! از دفتر مدیر رفتم بیرون و اون دختر مرموز که همیشه ساکت بود رو جلوی در دیدم. &توهم فکر میکنی اون جادوگره؟+اره&باید به همه این رو ثابت کنیم=شما دوتا کوچولو دردسر ساز هیچ کاری نمیکنید!+ خانم اسمیت.........

مادرم بهم گفت که من از یک کهکشان دیگه اومدم و توی کهکشانم یک اسطوره بودم (این داستان وقتی داشتم اهنگ بیگانه از سوهیون رو گوش میدادم به ذهنم رسید حتما بهش گوش کنید خیلی قشنگه، یه سری جزئیات هم داخل اهنگه فته که به درد داستانتون میخوره مثلا اینکه یه نفر میخواست مغز این دختره رو پاک کنه )

همه چیز از انجایی شروع شد که رو به اینه گفتم تو خیلی زیبایی و تصویر توی اینه گفت تو هم همینطور
+تو زیبا ترین عروسکی هستی که توی عمرم دیدم ،اسمت رو میزارم زیبا! &منم اسم تورو میزارم کله پوک ، اینده ات رو پر از خون میکنم و در اخر می.کشمت! (عروسکه موتونه بحرفه)
+به هیچکس درمورد زندگی که الان داری نگو! &درمورد زندگی قبلی ام چطور؟ +مگه تو اون رو به یاد میاری؟ &بله، یادم میاد که جادو بلد بودم حتی الان هم اون جادو رو توی بدنم حس میکنم ولی بلد نیستم ازش استفاده کنم! +اما این نمیتونه واقعیت داشته باشه، یک دختر جادویی؟
"پیداش کردم سنگ خوشبختی حالا قراره زندگیم بهتر از قبل بشه" ولی بدتر شد من توی زمان قدیم وقتی که هیچ امکاناتی نبوده گیر افتادم!
اگه از روی این ایده ها داستان نوشتید حتما توی کامنت ها بهم بگید تا بخونم🌈✨
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی ایده هات خوبن تو داستان نوشتنم خیلی خوبم ولی مشکل اصلیم اینه که حوصلم یاری نمیکنه میگه حوصله داری داستانی که از قبل میدونی قراره چی بشه رو بنویسی😐😑
خدا شفام بده 🤲🤲
منم میخواستم بنویسم دیدم حسش نی گزاشتم ی مسلمون دیه بنویسه 😐😂😂😂😂😂
یه لینک میزارم فقط دخترا بیان
https://organizations.minnit.chat/690044297359961/Main
چه ایده های خفن خوفی😂🍓
تنک💙
ایده های قشنگی بود. حیف من حس نوشتن ندارم
منم گزاشته بودم خودم بنویسم هرچی فکر کردم دیدم حسش نی
گزاشتم ی مسلمون دیه بنویسه😐😂
😂 امان از تنبلی
هوم...بد نبود
ممنون بخاطر کامنت😊
عالییییی بود🙂💚
تنک💖
چقد جالب بود ایده هات👌🏻🤍
تنک💚
🤍
🌨به تست هام سر بزنید❄️
☁️به تست هام سر بزنید🧸
💕به تست هام سر بزنید☁️
🌸به تست هام سر بزنید🌊