
سسسسللللااااااااامممممم😃😃😃😃
لیدی: تیکی خال ها خاموش. تیکی: مرینت تو حالت خوبه؟ مرینت: آره تیکی خوبم فقط باید اتفاقات امروز رو هضم کنم همین تیکی: خب... به نظرم تو له استراحت نیاز داری! مرینت: آره تیکی. ولی من باید به اون کت نوار یه درس درست حسابی بدم تیکی: چرا؟ مگه همه چیز زیر سر ارباب شرارت نبود؟ مرینت: چرا بود. ولی اگه خود کت قبول می کرد که هیچ کدوم واقعی نیست و من بی گناهم تحت تاثیر قدرتش قرار نمی گرفت. ولی نمیدونم چرا هدف ارباب شرارت من بودم؟ می تونست از اون روش راحت معجزه گر کت نوار رو بگیره تیکی: می دونم و درکت می کنم ولی همه چیز با خشن نیست با عدالته! مرینت: مگه انتقام همون عدالت نیست؟ تیکی: یادت رفته وقتی رفتیم شانگهای میشی چی گفت؟ گفت که انتقام بر خلاف قانون اژدهاس. مرینت: اون قانون اژدهاست... قانون من نیست که. تیکی: بهم باور کن! مرینت: یعنی میگی چی کار کنم؟ من برم ازش عذر خواهی بکنم؟ تیکی: خودت که کم اشتباه نکردی! .... اگه اشتباه نمی کردی .... الان یه ابر قهرمان نبودی! یه قهرمان مسئولیت پذیر و قوی! مرینت: می دونم تیکی اما اشتباهات من با مال اون یکی نیست و در ضمن همخ چیز تموم شد... تیکی: یعنی چی؟ مرینت: یعنی کت نوار دیگه هیچ آ.ح.س.ا.س.ی نسبت به من نداره! تیکی: یعنی چی؟ مگه همه چیز کشکه؟ (یعنی الکیه؟) مرینت: این طوری نگو من کلا منتظر همین لحظه بودم... اون الان از کاگامی خ.و.ش.ش میاد تیکی: خب؟!؟! تعریف کن ببینم.... قضیه چیه... چون این اتفاق غیر ممکنه! مرینت: قضیه اینطوری بود که..... و کللللل قضایا رو از اول تا آخر مو به مو بهش تعریف می کنه...
مرینت: و اون دسته گل بنفشه هم برای اون بود. تیکی: پس چرا داری تو حرص می خوری؟ مرینت: چون اون بهم د.ر.و.غ گفت.... تو چشمام نگاه کرد و بهم د.ر.و.غ گفت... تیکی: وااااای خدای من.... باورم نمیشه! تو واقعا فکر نکردی که اگه الان کاگامی و گربه سیاه با هم بودن الان وقتی بیدار می شدی بالا سرت کسی رو نمیدیدی و وقتی دستت رو به گوشت می کشیدی می دیدی که من نیستم و ارباب شرارت منو برداشته برده! و الان آس و پاس توی خیابون ها ول می گشتی !🙄 مرینت: خیلی خب ممنونم بابت این توضیح بسیار بسیار عالی... تیکی:😑😑😑😑😑 مرینت: اووووووففففففف خسته شدم.... بیا بریم قدم بزنیم. تیکی: هعیی... باشه... فکر خوبیه و با هم رفتن بیرون..... کلوئی: عه اون دوپین چنگ نیست؟ خب به من چه.... خدمت کار کلوئی: بهتر نیست به اون هم کارت دعوت بدیم؟ کلوئی: نه به هیچ وجه😑 خدمت کار کلوئی: بخاطر آقای خرسی! کلوئی: باشه🙄.... دوپین چنگ؟ مرینت: کلوئی؟ تو اینجا چی کار می کنی؟ کلوئی: به تو مربوط نیست...این کارت دعوته اگه خواستی اصلا اجبار نمی کنم بیا😒 مرینت: وای! ممنون کلوئی کلوئی: کت نوار و لیدی باگ هم دعوتن اگه خواستی ازشون امضا بگیری بیا🙄 مرینت: باشه... تیکی: خب... انگاری کلوئی هم یکم مهربون شده! مرینت: آره ولی شنیدی چی گفت؟ گفت لیدی باگ و کت نوار هم دعوت هستن. پس این یعنی.... یا قراره کارت هامون رو بده یا اینکه داده به کت نوار! تیکی: خب؟ مرینت: یه نقشه به سرم رسید که بتونم آ.ن.ت.ق.ا.م.م رو از کت بگیرم 😈 تیکی: من با دیوار نبودم که! مرینت: اما اون دلم رو شکست منم باید متقابلا همین کار رو بکنم... الان باید کنار رود باشه هنوز... بدو بریم! تیکی: به عنوان مرینت؟ مرینت: آره ... میرم همه چیز رو از زیر زبونش بکشم بیرون😁
تیکی: تو دیگه چجور آدمی هستی! مرینت: الان تو از این وضعیت کت نوار ناراحتی؟ تیکی: آره یجورایی! مرینت: نگران نباش اول باهاش صحبت می کنم اگه واقعا اینطوری باشه و بی گناه باشه می بخشمش در غیر این صورت آ.ن.ت.ق.ا.م سنگینی ازش میگیرم . تیکی: چی کار می کنی؟ می گی منم میام مهمونی و ولی نمیری؟ مرینت: نه تیکی! بد تر می رم مهمونی و جلوی همه زایش می کنم و مهمونی رو براش ز.ه.ر.م.ا.ر میکنم تیکی: به نظرم تو لایلا رو هم رد کردی 😐 مرینت: رسیدیم بالاخره... قائم رو تیکی🙂 و به طرف کت نوار میره.... مرینت: گربه سیاه؟ تو اینجا چی کار می کنی؟ کت: مرینت؟ هیچی نشستم تو اینجا چیکار می کنی؟ مرینت: هیچی داشتم قدم می زدم که تورو دیدم. بگو ببینم منتظر کسی هستی؟ کت: نه چطور؟ مرینت: هیچی... دسته گل رو تو دستت دیدم فکر کردم با کسی قرار داری. هم لیدی باگ رو دیدم اونم می گفت که با یکی قرار داری... آخه میدونی امروز که رفتم خرید تو و کاگامی رو دیدم... گفتم شاید منتظر اونی... کت: هیچ چیز اون طوری که تو فکر می کنی نیست. همه چیز یه سوء تفاهم هستش... مرینت: نمیدونم خلاصه لیدی باگ خیلی ناراحت بود انگاری که با هم دعواتون شده کت: نه نه به هیچ وجه! راستش داستانش طولانیه... مرینت: به هر حال من دیگه برم ولی اگه بخوای از دلش در بیاری فکر کنم بدونم کجاست کت: جدی؟ میشه بگی که کجاست؟ مرینت: دقیق نمی دونم ولی گفت که میره به یه جای ساکت و پر آرامش رو قشنگ... خلاصه من دیگه میرم کت: خداحافظ..... عجیبه چرا یه دفعه ای مرینت اومد و این رو بهم گفت... معلومه که کفشدوزک خیلی ناراحت بوده! چون حتی مرینت خیلی عصبانی به نظر می رسید. بهتره برم لیدی باگ رو پیدا کنم و فکر کنم بدونم که کجاست! احتمالا آبان اونجایی رفته که اون سری با زور بردمش... آره حتما اونجاست. مرینت: تیکی نقشم گرفت! تیکی: آفرین میرینت نقشه خوبی داشتی فقط بدو که باید خودمون رو فوری به اونجا برسونیم. مرینت: تیکی دختر کفشدوزکی آماده!
و لیدی باگ با تمام سرعت به طرف اونجا رفت و در عرض پنج دقیقه به اونجا رسید تو این فاصله کت نوار یه دسته گل بنفشه جدید خرید چون قبلی پژمرده شده بود. کت هم راه افتاد به طرف همونجا... لیدی: بهتره قبل از اینکه کت نوار بیار یکم گریه کنم ولی از بس کریه کروم تو چشمام اشک نمونده... آهان فهمیدم باید اشک مصنوعی داشته باشم خوب شد از داروخانه بخاطر حساسیت خریدم وگر نه الان میموندم. اشک مصنوعی ریخ تو چشماش و حالا یه ذره اشکش در اومد. که گربه سیاه اومد... کت: لیدی باگ؟ لیدی: وای بهتره یکم واقعی تر گریه کنم...😰 کت: کفشدوزک؟ لیدی: چی می خوای؟ و کت رفت کنار لیدی نشست. دستش رو گذاشت رو شونه لیدی باگ و گفت چرا ناراحتی؟ لیدی باگ توی دلش: وای خدارو شکر نفهمید که الکیه😮 و بلند گفت: هیچی و اشکاش رو پاک کرد. کت: اوه راستی سری پیش یادم رفت بهت بدم... این دسته گل خدمت شما! لیدی: سری قبل؟ کت: آره بعد از اینکه کاگامی اون حرف رو بهم گفت ، منم بهش گفتم که من ق.ل.ب_/م متعلق به یه د.خ.ت.ر ____د.ی.گ.س اما میونمون چندان خوب نیست و اونم گفت که بخاطر اینکه تو دلم نمونه گفتم ... و اینکه براش یه دسته گل بخر شاید اینطوری خوشحال شد! منم برات یه دسته گل خریدم ولی وقتی اومد بهت بدم ارباب شرارت و مایوره اونجا بودن و تو روی زمین... وقتی که روی صورتت آب ریختم و به خودت اومدی در حدی نگرانت بودم که یادم رفت گل رو بهت بدم تا اینکه مرینت اومد و از وضعیتت بهم گفت و گفت که کجایی منم فوری یه دسته گل جدید خریدم و اومدم پیشت لیدی: من به مرینت نگفته بودم که دقیق کجام و اینکه وقتی مرینت گفت میرم به اون گربه سیاه بگم که چه حال و روزی داری حدس نمی زدم که بتونی پیدام کنی! کت: میدونم... چون تنها جای ساکت و آرامش بخش و قشنگی که ممکن بود بری اونجا همینجا بود. حالا نمی خوای گل روقبول کنی؟😁 لیدی باگ که از پشیمونی نمیدونست چی کار کنه گفت: آ.... آره ببخشید 😁 این گل خیلی خوشگله ممنون گربه! کت: خوشحالم که خوشت اومد 😄
لیدی: خب... من .... من واقعا شرمندم کت خیلی زود در بارت قضاوت کردم. کت: سوء تفاهمه دیگه پیش میاد لازم نیست ناراحت باشی. لیدی: ولی کمی ازت دلخورم. نگو نگفتی! کت: چرا؟ برای چی؟ لیدی: متغیر وقتی داشت خودش رو بهم معرفی می کرد گفت که اگه کت نوار قبول نمی کرد که این واقعیت نیست و نقشست اون موقع قدرتش روت تاثیر نمیذاشت. کت: برای این توضیح موجهی ندارم و نمیدونم چه توضیحی می تونم بهت بدم چون تو اون لحظه اعصابم خیلی خراب بود نمی تونستم باور کنم خیلی برام سخت بود بازم شرمندم لیدی باگ لبخندی زد و گفت: ایرادی نداره😊 کت: ولی یه چیزی... که سر پا ایستاد و از لیدی باگ خواست که اونم سر پا بایسته و با لحنی محترمانه کارت دعوت رو به لیدی باگ داد و گفت: بانوی من خانم بورژوا نا رو به مهمونی دعوت کردن و من از شما می خوام که من رو تو مهمونی همراهی کنید آیا این افتخار رو بهم میدین؟ لیدی باگ که از این حرکت کت خیییلی خوشش اومده بود بیرون اینکه اصلا در موردش فکر کنه گفت: البته! کت نوار که دهنش ۱۰۰ متر باز مونده بود گفت خیلی ممنونم... لیدی: من ازت ممنونم که منو به این مهمونی دعوت کردی😊 کت: خواهش می کنم😉 لیدی: راستش باید یه چیزی رو بهت بگم. می دونی چیه؟ من نمی تونم تحمل کنم که منو بانوی من صدا نزنی گفتم که اینو بدونی که کم تر حرصم بدی😁 کت: حتما😂 و اینکه وقتی از دستم عصبانی میشی منو میمون فضایی صدا نزن چون من میمون نیستم گربم! لیدی: باشه میمون فضایی جان دیگه با این اسم صدا نمیزنم سعی می کنم.... و می زنه زیر خنده... کت نوار هم از خنده لیدی باگ خندش میگیره. لیدی: ممنون کت! کت: برای چی؟ لیدی: برای اینکه حرفم گوش کردی و توضیح لازم و کامل رو دادی و اینکه حقیقت رو گفتی! همین برام کافیه و این گل هم خیلی خوشگل و خوشبو هستش بابت این هم باز هم ممنون!😄 کت: چون ما به خم دیگه قول دادیم که حقیقتی رو از هم پنهان نکنیم😅 مگه نه؟😅😁 لیدی: آ... آره😅😅😅 هی هی😁 خب فکر کنم که بهتره منم برم خداحافظ پیشی!😁 کت: خداحافظ بانوی من 😍 لیدی: اوف خداروشکر قضیه گربه سفید رو نمیدونه🤦🏻♀️ کت: وای خداراشکر که قضیه کت واکر رو نمیدونه وگر بدبختم می کرد🤦🏼♂️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
آجی پارت 13 بدون تو نمیتونم اومده ، بلخره 😩
خدا رو شکر من هر چقدر پارت بعد رو میزارم رد میشه🥺🥺
طنز تلخ😂😐
چه عجب
عالی بود
وای آجی نگو مردم تا منتشر بشه😅
😂
وایسا وایسا یه اشکالی داشت.وقتی که در زمان سفر میکنی و اتفاق گذشته رو تغییر میدی اتفاق آینده هم عوض میشه و اون اتفاق جدید تو ذهن ات میمونه و اون اتفاق قبل از دستکاری زمان پاک میشه از ذهن ات پس لیدی باگ نباید ماجرا کت بلنس رو یادش باشه چون اونجوری باید یادش باشه که آدرین همون کتنوار هستش
تو قسمت کت بلانس اگه یادت باشه لیدی باگ نفهمید که کت نوار آدرین هستش و حتی توی فصل چهار هم یادم نماد کدوم قسمت کابوس مرینت این بود که کت بلانس برگرده و من بر اساس اون نوشتم😉
بعدی ❤💜🍓
دارم می نویسم 😘🥰😍
اولین لایک و کامنت
بعدی یی
تست اخرمم
❤❤🥰😍🤩😘