
بریم برای پارت نهم 💜🍭 امیدوارم خوشتون بیاد. الان که اینو میخوام بنویسم فقط تا پارت ۴ منتشر شده . و اینکه دوست دارین داستان های دیگه ای هم بنویسم ؟؟ یه چندتا تو نظرم هست 😁
از زبان جین هو : با سردرد بدی بهوش اومدم. توی یه جایی مثل انباری بودم. همه جا تاریک بود. دست و پام باز بود. بلند شدم اما دوباره افتادم رو زمین. سرگیجه شدیدی داشتم. دستمو گزاشتم روی زخمی که روی سرم بود. دستم خونی شد. موهام خونی شده بود... چطوری منو اینجا ول کردن اونا کی بودن. با ترس به زور تونستم خودمو بلند کنم و توی تاریکی دنبال در بگردم. بلاخره پیداش کردم. طبیعتا قفل بود. کنارش نشستمو با مشت بهش ضربه زدم.+ اهااای. کسی اون بیرون هست ؟؟ من کجام ؟؟ شماها کی هستین. اهاای. منو کجا اوردید. کسی صدامو میشنوه ؟؟" هیچ جوابی نیومد. معلوم بود کسی پشت در نیست. خودمو کشوندم وسط انبار و دراز کشیدم. گوشه انبار یه جعبه چوبی بزرگ بود. اما سرم خیلی گیج میرفت و نمیتونستم برم و ببینم توش چیه. چشمامو بستم. بعد از حدود یه ساعت چراغ زرد کم نوری بالای سرم روشن شد و صدای باز شدن قفل در اومد. و چند تا مرد اومدن توی انبار. بلند شدم و نشستم. اونی که معلوم بود سردسته شونه اومد و بالای سرم ایستاد... + شماها کی هستین ؟؟ _ هیششش به نفعته کمتر سوال بپرسی.( رو به زیردستاش ) ببندینش." یه صندلی اوردن و دست و پامو بهش بستن . مردی که سردستشون بود با دیدن زخم و موهای خونی من برگشت و مشت محکمی به مرد پشتیش زد. _ ای احمق مگه بهت نگفتم دختره رو سالم میخوام مگه تو بیهوش کننده نداشتی.× معذرت میخوام قربان... فراموشش کرده بودم فقط اسلحه داشتم _( داد بلندی زد ): یعنی همه ی زیردستای من اینقدر احمق و سربه هوان ؟؟ برو و باند و الکل برام بیار... از انبار رفت بیرون و بعد از دو دقیقه برگشت . رییسش یه صندلی اورد و رو به روم نشست و روی زخمم یکم الکل زد. از سوزشش چشمامو محکم به هم فشار دادم. _ باید ضدعفونی بشه که عفونت نکنه. + واقعا که خیلی عجیبه. اول منو میزنین زخمی میکنین و میزدین میارین اینجا. اونوقت بخاطر اینکه عفونت نکنه بهش الکل میزنی ؟ منظورتون از این کارا چیه. شماها کی هستین. برای چی منو اوردین اینجا؟ _ نگران نباش به تو اسیبی نمیرسه تو فقط یه طعمه هستی.
+( خنده ای از روی تمسخر زدم ): طعمه ؟ من کسی رو ندارم بخاطر من بخواید ازش پول بگیرید. _( اونم خنده بلندی کرد ): پول ؟ هدف من پول نیست . هدف من بزرگ تر از این چیزاست... میخوای بدونی من کی هستم؟ من همونیم که بی تی اس رو تهدید به مرگ کرد. من از خلافکارای بزرگ این کشورم. اون وقت فکر میکنی من فقط بخاطر پول دزدیدمت ؟؟؟ + چ..چی چی ؟؟ اما اون قضیه که برای ۹ ماه پیش بود. اون خیلی وقته تموم شده._ تموم نشده... فقط خودمو مخفی کرده بودمو دنبال راهی میگشتم.نزدیک شدن به اونا خیلی سخته... بادیگارداشون زیادن و کارمندای بیگ هیت خیلی دقیق انتخاب میشن. به هیچ وجه نمیشد بهشون نزدیک شد. و طبق تحقیقاتم توی این ۹ ماه تو خیلی به اونا نزدیکی و بخاطرت هرکاری میکنن. + من فقط یه کاراموزم. درسته که کمکم کردن اما اون ایدول های معروف بخاطر یه کاراموز ساده جونشونو به خطر نمیندازن که بیان اینجا." در همون حالی که بلند شد و باند رو روی سرم میپیچید گفت : حالا میبینیم. بعد از اینکه فهمیدن گرفتیمت خبراشون زود به دستمون میرسه. + میدونم منشی پی دی نیم جاسوس شماست._ پس تو فهمیدی... اون یه جاسوس حرفه ایه ولی وقتی بحث کشتن میشه چیزی حالیش نیست. وگرنه که کارمون راحت تر میشد. + اگه نزدیک شدن به بی تی اس سخته چطوری اون منشی جاسوس شماهاست ؟؟ _ اون احمق ده ساله که توی کمپانی کار میکنه... مافقط با تهدید پدر و مادرش به مرگ خریدیمش. اونا گروگان ماعن و اون منشی هم بخاطر زندگی اونا هرکاری میکنه. البته... بعد از اینکه کارم تموم شد هم اون هم خانوادشو راحت میکنم.+ ای اشغال بی صفت. " سیلی محکمی توی گوشم زد. طوری که صندلیم تکون خورد _ حد خودتو بدون. فکر نکن چون زخمتو برات بستم باهات مهربونم. اون فقط بخاطر این بود که تا زمان اتمام کار زنده بمونی.
+ تو هیچ وقت نمیتونی حتی یه تار مو از اعضای بی تی اس کم کنی.. _ اگه زیاد حرف بزنی مجبور میشم دهنتو ببندم.( رو به زیردستاش. ): اماده بشید.. یکیشون ماسک زد. اومد پشت من و اسلحش رو گزاشت کنار پیشونیم. یکی دیگه موبایلشو در اورد و زانو زد .. میخواستن ازم فیلم بگیرن . یکی دیگه یه برگه رو گرفت جلوم طوری که توی کادر نباشه. چشمامو ریز کردم که ببینم چی نوشته .با اینکه نور کم بود اما میتونستم بخونمش . روش نوشته بود : من لی جین هو کاراموز بیگ هیت هستم. این افراد منو گروگان گرفتن و گفتن اگه تا دو روز دیگه برای نجات من با این شماره :........( مثلا شماره هس ) تماس نگیرید منو میکشن. لطفا نجاتم بدید." خنده بلندی کردم : با شماره تماس بگیرن ؟؟ خب احمقا شماره رو میدن به پلیس و وقتی بهتون زنگ بزنن راحت ردیابیتون میکنن." رئیسشون : اونقدرا هم خنگ نیستم ( یک موبایل کوچولو و قدیمی از توی جیبش در اورد) این موبایلو میبینی ؟ این مدل برای ۱۹۷۰ هستش . قابلیت ردیابی نداره. تو بهتره نگران خودت باشی. خب حالا وقتی سه دو یک گفتم و شروع کردم فیلم گرفتن از روی اون متن میخونی . بعدشم میتونی هرچقدر بخوای خواهش و التماس کنی تا نجاتت بدن."+ هه. عمرا. من اون متنو نمیخونم. _ مگه نمیبنی یه تفنگ روی پیشونیته ؟ اگه حرف نزنی میگم شلیک کنه .+ من طعمه شماهام. شماها تا به بی تی اس برسین که نمیرسین ، به من اسیبی نمیزنید. _ ای احمق." اومد و دوباره زد توی گوشم. _ تو هرکاری که من بگم رو انجام میدی. + فکر میکنی من با یه سیلی ازت میترسم و به حرفت گوش میدم ؟ من تو عمرم زیاد کتک خوردم . با این کارا نمیتونی منو مطیع خودت کنی. _ وای خدای من دختر به لجبازی تو ندیده بودم. درسته من نمیتونم بکشمت اما اگه عصبی بشم ممکنه خیلی دردت بیاد.+ برام مهم نیست.
_ فعلا اینکار اونقدر اهمیت نداره که بخوام با تو بحث کنم. اما بعدا نافرمانیت ممکنه کار دستم بده. بلایی سرت میارم که جرئت نکنی بهم نه بگی.+ هه. هرکاری دلت میخواد بکن. _ دهنشو ببندین." یکیشون اومد و روی دهنم چسب زد. شروع کردم تقلا کردن. اونی که روی پیشونیم اسلحه گرفته بود دستشو گزاشت روی شونم و محکم فشار داد . طوری که ثابت موندم. میخواستن فیلم بگیرن که سرمو انداختم پایین. اما یارو دستشو از روی شونم برداشت و به موهام گرفت و کشید و صورتم رو به دوربین قرار گرفت. تکون هم نمیتونستم بخورم چون موهام بیشتر کشیده میشد. با موبایل ازم فیلم گرفت. رئیسشون از پشت دوربین شروع کرد حرف زدن : همینطور که میبینید این لی جین هو کاراموز بیگ هیته. ما این دخترو گروگان گرفتیم. اگه تا دوروز دیگه با شماره ........ برای مذاکرمون تماس نگیرید میکشیمش." گوشی رو به من نزدیک تر کرد و جلوی صورتم گرفت. بعد قطعش کرد. کسی که پشتم بود موهامو رها کرد. فردی که داشت فیلم میگرفت موبایلو داد به رییسش. یه بار فیلمو نگاه کرد و دوباره داد به اون مرده _ خوبه. صدای منو عوض کن و برو شهر و یه سیمکارت بنداز روش. بعد برو مرکز شهر و فیلم رو براشون بفرست. بعدش سیمکارت رو دربیار و با موبایل بندازش توی رودخونه. × چشم رئیس." مرده رفت.پس اینجا یه جایی بیرون از سئوله . رئیسه به من نزدیک شد و چسب دهنم رو کند و گفت : میدونی. زخمایی که خون ریزی میکنن میتونن باعث مرگ بشن. مخصوصا اگه روی سر باشن. فکر کردم دختر ضعیفی باشی اما حالا که خودت گفتی توی زندگیت زیاد زدنت میخوام یه درس حسابی بهت بدم. ( روبه افرادش ): بازش کنید. از زبان جیمین :
برای یه جلسه مهم توی دفتر پی دی نیم بودیم. ساعت ۷ شب بود. پی دی نیم : خب همونطور که گفتم به نظرم بهترین تاریخ برای فن ساین ...." حرفش قطع شد چون صدای در اومد. ما وسط جلسه بودیم و حین جلسه کسی نمیتونه بیاد اینجا . پس چرا یکی داره در میزنه. پی دی نیم : بفرمایید." اقای جانگ مربی رقص اومد تو و معلوم بود در حدی عصبانیه که به زور خودشو نگه داشته داد و فریاد نکنه. پی دی نیم : اقای جانگ شما که میدونید ما وسط جلسه هستیم برای چی اومدید اینجا. ×( اقای جانگ ): جناب رئیس من دیگه از دست لی جین هو به ستوه اومدم. دیروز سه ساعت غیبت داشت که گفت سالگرد مادرش بوده . امروز دیگه چه بهانه ای داره هاا. اون اصلا سر کلاس حاضر نشده. هنوز از دانشگاه نیومده معلوم با دوستاش رفته خوش گذرونی. حتما امروز هم سالگرد مادر بزرگشه اره ؟؟ دیدید کیم نامجون . دیدید همچین ادمیه که منو قال گزاشته." نامجون : اقای جانگ همونطور که دیروز بهتون گفتم زود قصاوت نکنید. حتما دلیل خوبی داره." من : جین هو هیچ وقت غیبت نمیکنه. به نظرتون یکم مشکوک نیست ؟. کوکی : شاید اتفاقی براش افتاده ... اقای جانگ : اخه چه اتفاقی میتونه...." دینگ .. گوشی پی دی نیم به صدا در اومد. یه پیام براش اومد. گوشیش رو برداشت و نگاه کرد و گفت : یه ناشناس پیام داده. موبایلشو باز کرد و بعد از چند لحظه چشماش گرد شد. جین : چی شده ؟؟؟ _ (پی دی نیم ): جین هو ." همه پاشدیم و رفتیم پشت پی دی نیم که پشت میزش نشسته بود. فیلمی رو که یه شماره ناشناس براش فرستاده بود رو باز کرد. و صدای کلفت مردی به گوش رسید و قشنگ معلوم بود که صداشو عوض کردن. وقتی تموم شد هممون دستمون رو زدیم به سرمون. تهیونگ : اونا..اونا برای چی گرفتنش . نامجون : زخمی شده بود... شوگا : باید با شماره هه تماس بگیریم." همون موقع منشی پی دی نیم با یک سینی که توش قهوه بود اومد داخل و با قیافه نگران ما مواجه شد: جناب رئیس چیزی شده ؟؟ ... پی دی نیم : نه هیچی نشده سینی رو بزار و برو. اومد و گزاشتش روی میز و داشت میرفت که شوگا گفت : لطفا به اون شماره زنگ بزنید. پی دی نیم : وایسا یه لحظه فکر کنم... چند دقیقه دیگه میگیرمش." از زبان جین هو :
در حالی که به صندلی بسته شده بودم. سرمو انداخته بودم پایین و داشتم از درد ناله میکردم. کل بدنم درد میکرد. بدجوری درد داشتم. اون خبیث در حالی که دور انبار راه میرفت صدای خنده اش، که بخاطر دیدن ناله های من بود شنیده میشد. + عوضی . _ بهت که گفتم اگه به حرفم گوش ندی خیلی دردت میاد. گوش ندادی..." صدای زنگ موبایل اومد. سرمو به سختی اوردم بالا و بهش نگاه کردم. از توی جیبش موبایلشو در اورد و جواب داد. لبخندی از شادی زد و قطع کرد و گفت : جاسوسمون شماره پی دی نیم رو بهمون داده بود. الانم که گفت اونا به زودی بهمون زنگ میزنن. + بی تی اس هیچ وقت بخاطر من به اینجا نمیاد." صدای زنگ گوشی قدیمی به صدا در اومد. برش داشت و اومد نزدیک من و با دستش دهنمو گرفت. بعد گوشی رو برداشت و گزاشت روی بلند گو. پی دی نیم : شماها کی هستید ؟ چی میخواید ؟ _ سلام اقای پی دی نیم. مستقیم میرم سر اصل مطلب. میخوام با کیم نامجون صحبت کنم. کمی بعد صدای نامجون از پشت گوشی اومد × ( نامجون ): شماها برای چی جین هو رو گرفتید ؟ _ سلام اقای نامجون. خیلی سریع شرایطی رو که برای زنده نگه داشتن این دختر ازتون میخوام رو بهتون میگم. × اول میخوام با جین هو حرف بزنم تا مطمئن بشم حالش خوبه. " دستشو از روی دهنم برداشت و گوشی رو گرفت سمتم. + نامجون شی. من اینجام . حالم خوبه . نامجون شی اون..." دوباره دستشو گزاشت روی دهنم. _ خب دیگه همینقدر بسه. × بهش اسیب نزن. بگو چی میخوای ؟ هرچقدر پول بخوای بهت میدیم . _( خنده بلندی کرد ) پول ؟؟ من پول نمیخوام . شما رو میخوام. × مارو میخوای ؟؟ منظورت چیه ؟ _ من میخوام بی تی اس بیاد اینجا. اگه میخواید این دختر زنده بمونه باید به ادرسی که میگم بیاید... تنها. اینو بدونید که یکی از مامور های من ۲۴ ساعته روبه روی این دختر وایساده و یه تفنگ رو روش نشونه گرفته. اگه پلیسا رو بفرستید اینجا اون ماشه رو میکشه. من چیزی برای از دست دادن ندارم. اگه بمیرم هم مهم نیست. اما اگه پلیس به اینجا بیاد حتی اگه مارو تیر بارون هم بکنه. این دختر هم میمیره. اگه تا سه روز دیگه کسی برای نجاتش نیاید .من میکشمش.اگه یکیتون هم بیاد مهم نیست. با مردن یکی از اعضاتون.گروهتون هم نابود میشه."
من تونستم دهنمو با تکون دادن سرم از زیر دستش بکشم بیرون و بگم : نامجون شی اینجا نیاید.. خواهش میکنم نیاید. " اون عوضی بلند خندید و گفت : ادرس رو براتون میفرستم" بعد قطع کرد. از زبان نامجون : قطع کرد....دستمو به موهام کشیدم. این چه بدبختی بود. هممون هنگ کرده بودیم. اقای جانگ که انگار داشت گریش میگرفت گفت : دختر بیچاره. باز زود قضاوتش کردم. " پی دی نیم با مشت محکم زد روی میزش و گفت : ما نمیتونیم جایی بریم. " جیمین : اما جین هو مثل خواهر ماست. " تهیونگ : ما نمیتونیم بزاریم اون جین هو رو بکشه ." پی دی نیم : یعنی شماها واقعا میخواید برید اونجا ؟؟ میخواید بمیرید ؟؟ خودتون رو به خاطر یه کاراموز به کشتن بدید ؟؟ " شوگا : نه یعنی اره. اهه نمیدونم باید چیکار کنیم. اما نمیشه اونو به حال خودش رها کنیم. ما باید راهی پیدا کنیم که به هیچکس اسیبی نرسه." همه با هم به جز پی دی نیم و شوگا : اما این غیر ممکنه... پی دی نیم : جین هو کاراموز خیلی خوبیه و خودمم خیلی سختمه . اما نمیشه بخاطر اون بی تی اس نابود بشه. تنها کاری که میتونیم بکنیم اینه که امیدوار باشیم جین هو خودش. خودشو نجات بده." کوکی : اما این هم امکان نداره... من : از صداش به نظر نمیرسید خیلی خوب باشه." جی هوپ : انگار به زور صداش در میومد." جین : نکنه بلایی سرش اوردن ؟ .. جونگ کوک : اون همیشه باهامون مهربون بود و غذاهای خوشمزه برامون درست میکرد. اون مواظبمون بود مثل یه خواهر...ما دوستش داریم نمیتونیم بزاریم بمیره. خودمون هم نمیتونیم بریم اونجا. اگه ادم ساده ای بودم حاضر بودم برم. اما الان ملیون ها ارمی چشمشون به ماست. نمیتونیم اسیب ببینیم." من ( نامجون ): ما یه جوری نجاتش میدیم بچه ها. خودمونم نجات پیدا میکنیم." تهیونگ : باید نجاتش بدیم." جیمین ( ناامیدانه لبخند زد ): ما میتونیم...
از زبان جین هو : این سه روز تمام مدت به صندلی بسته شده بودم. فقط وقتایی که لازم بود بازم میکردن. بهم غذا میدادن... دردم کمتر شده بود... تنها چیز قابل توجه تو این سه روز حرفای اون مردک بود که هرروز بیشتر نگرانم میکرد. مرگم برام مهم نبود. چون به هرحال میمردم. هیچ راهی وجود نداشت که زنده بمونم. اگه کسی هم برای نجاتم میومد. بخاطر اینکه شاهدی وجود نداشته باشه منو میکشتن. اما بعد از تموم شدن روز سوم... خیالم راحت شد و خوشحال بودم چون فقط خودم میمیرم. مرگ هم خیلی بد نیست. میتونم برم پیش مامان...اگه بمیرم کسی ناراحت نمیشه.. اما پسرا ناراحت میشن.. ولی چند وقت بعدش فراموش میکنن. اینکه من بمیرم به نفع همه اس...شاید سرنوشتم از اول همین بوده که اینجا همه چی برام تموم بشه. از زبان تهیونگ : وقتمون تموم شد. ما هرروز کلش رو پیش پی دی نیم بودیم و فکر میکردیم چطوری جین هو رو نجات بدیم. اما هیچ راهی نبود..ما حتی به دوست پی دی نیم که یه پلیس بود خبر داده بودیم. اما اونا هم نمیتونستن کاری بکنن که جین هو زنده بمونه .من حاضرم برم اونجا..هممون حاضر بودیم بریم اونجا شاید بتونیم یه جوری جین هو رو نجات بدیم. اما پی دی نیم نمیزاشت. حقم داشت. ما زندگیمون دست خودمون نیست. امید کلی ارمی بهمونه...نمیتونیم به همین راحتی بمیریم... اما نمیتونیم بزاریم جین هو بمیره...اون یه ادم بی گناهه نباید بخاطر ما قربانی بشه. اما حالا که مهلتمون تموم شد.. همه تو دفتر پی دی نیم بودیم و حال هیچ کس خوب نبود. جین زده بود زیر گریه... نامجون هم سعی میکرد ارومش کنه. اشک خودمم داشت در میومد چون اون گفته بود بعد سه روز جین هو رو میکشه..یعنی ما هیچکاری نکردیم .که اون دختر بمیره ؟؟ خیلی موقعیت سختیه هممون خودمونو مقصر میدونیم. سرم پایین بود که گوشی پی دی نیم به صدا در اومد. همون مرد بود...قبل از اینکه کاری بکنه گوشی رو ازش گرفتم و برداشتم و صداش رو زیاد کردم . گفت: اقایون خیلی متاسف شدم چون فکر میکردم جون این دختر براتون مهم باشه . _( تهیونگ ): جین هو کجاست؟؟ زنده اس ؟؟ خواهش میکنم نکشش . بزار بره در عوضش کل سرمایه بیگ هیت رو بهت میدیم. ×( خنده بلندی کرد ): سرمایه بیگ هیت رو میخوام چیکار. اون سرمایه که داری ازش حرف میزنید شمایید. ولی دیگه کاریش نمیشه کرد. هی جونگ ..( فامیلی یکی از افرادش ) کارشو تموم کن." صدای ارومی اومد و گفت: چشم رئیس." حالم دست خودم نبود ناخوداگاه فریاد زدم : نه نه نه نهههه. خواهش میکنم نکشش صبر کن خواهش میکنم ما میایم اونجا هرکاری که بگی میکنیم. " هیچی نمیگفت اما صدای قهقهه زدنش به گوش میرسید. در حالی که داد میزدم اشکم سرازیر شد. _ لطفا نکشش هرکاری بگی میک..." نتونستم حرفمو ادامه بدم. چون ... صدای کشیدن ماشه اومد. صدای بلند شلیک تیر بلند شد و بعدش صدای جیغی اومد که مطعلق به جین هو بود. همون موقع شوک بزرگی به هممون وارد شد .گوشی از دستم افتاد روی زمین...اون شلیک کرد...
پایان پارت ۹ . توجه توجه این پایان داستان نیست . منتظر پارت بعد باشید.
ممنون که خوندید. کامنت بزارید و نظرتون رو بگید و داستان رو پیش بینی کنید🤗💜 دوستتون دارم. بای بای 😉😊💜🌹🍭
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیی اجیی
مرسی اجی🫂💜
عالیییی
مرسسی🌺🌸
عاجی توروخدا عالی بود ادامه بده خواهش میکنم میتونی کمی از پارت ۱۰ بگی به خداا خوابم نمیاد شب خواهششششش 😐😐😂😂😂😂😭😭😭😭😛😛😜😜😝 به خدا اگه نگی هممون میمیریم از استرس بگو دیگه خواهشش
اجی پارت بعد منتشر شد برو بخونش امیدوارم خوشت بیاد🤗💜
اجی چرا پارت بعد نمیایی دو هفتی منتظرم😥
اجیا پارت بعد اومد برید عشق کنید😀🤗💜
من ۵ بار خوندم ۳۶ بار چک کردم دیگه مغزم پوکید
اجی دیگه همین روزا باید بیاد😥😥😞😭😭
لطفا ایندفعه ۲ تا ۲ تا منتشر کن ما کم تر انتظار بکشیم .حوصله ام سر رفت روز عیدی آجی😅😅
اگه آجی میشی اسم یاسی لقبم شین هه است شین هه صدام کن
اجی جونی شاید بقیه اجی های نویسنده از قبل داستانشونو نوشته باشن بیان اینجا کپی کنن. اما من میشینم همون موقع مینویسم. برا همین چند روز طول میکشه اجی.
حدود ۵ بار این پارت خوندم ۱۵ بار چک کردم ببینم جدیدش اومده یا نه😅😅😅
آجی میشی؟
یاسی ۱۲ ساله
😂😂💜💜فاطمه ام اجی خوشبختم .
فامیلیت رمضانی هست؟؟
یعنی روزی 4 بار میام تستچی ببینم امده یا نه الان دیگه سکته میکنممممممممممم
اجی خدا نکنه یکم دیگه صبر کن🥺🥺🥺💔💔😥😥💜
واااای پس پارت بعد کو؟؟؟؟؟
😭😭😭😭😭😭
خیلی عالی می نویسی آجی خواهش می کنم با پایان خوب تمومش کن.🥲🥺🥺🥺🥺🥺🥺
مرسی اجی . باشه🤧🥺💜
صد در صد منشیه رو کشتن یا پدر مادر منشیهه
اجی منشیه که پیش پی دی نیمه🥺💜