
ملودی : جلوی کافه دارک لاو استپ کردیم ♡ کلویی تو چی داری به من بگی ؟ ■.........♡می دونستم فقط می خوای وقتم رو تلف کنی !■........♡چرا ساکتی ؟ .....من میرم ■ تصادف اریک زیر سر میراندا بود! با تعجب بهش نگاه کردم . ♡جااان؟! ■میراندا گفت باید کاری کنیم که اریک تو رو فراموش کنه به همین دلیل با ماشین زدیم بهش ♡ کلویی ! چطور ممکنه ؟ میراندا سرش تو لاک خودش بود ■ واقعا؟ میراندا از منم بدتره ، همه چیز رو امشب تو پارک توضیح میدم. سریع از اونجا دوید . حالم خراب بود ! دیوار رو گرفتم تا نیفتم. وارد کافه دارک لاو شدم. خدمه های جدید ! رزماری روی یک میز نشسته بود . رفتم بالا سرش و گفتم : سلام! گفت : اوه ملودی بشین ♡ رزماری نجاتم بده ! ● چیزی شده ؟ ♡ آینده ام مثل تو شده ! یک آ.ش.غ.ا.ل تو خانواده رستر ● می دونستم اینجوری میشه ♡رزماری تو پدر و مادر منو می شناختی ؟ ●.......♡ لطفا بگو .● از کجا .....فهمیدی؟دفترخاطرات رو گذاشتم رو میز . ● ملودی من نمیتونم این پرونده رو باز کنم ♡ میخوام همه چیز رو بشنوم!
● جیکوب و تام شراکای مالی پدر من بودن . من و جیکوب دوست های صمیمی بودیم. مثل خواهر و برادر ولی از تام متنفر بودم وقتی قضیه مادرت رو شنیدم تصمیم گرفتم هر طور شده بهش کمک کنم ولی تام فهمید و پدر من ورشکست شد منو به زور دادن رستر ها! اریک رو براشون به دنیا آوردم ، همون موقع ها یود که دوباره جیکوب رو دیدم . شکسته شده بود . ازم خواست یک بسته ای به مادرت برسانم. تو اون بسته پاسپورت های تو و مادرت بود وقتی پدر اریک اونا رو پیدا کرد منو دیوونه کرد !می گفت تو میخوای از دست من فرار کنی ! یک بچه دیگه ای داری ! تام رو به خاک سیاه نشوند و من اینا رو هنوزم نگه داشتم. کیفش رو باز گرد و دوتا شناسنامه گذاشت رو میز به علاوه دو تا پاسپورت ! یک شناسنامه رو داد جلوتر بازش کردم . نام : ملودی میرکیز نام پدر: جیکوب میرکیز .... یک قطره اشک افتاد رو شناسنامه ، ● ملودی من اون موقع که تو رو تو خانواده رستر راه نمی دادم نمی دونستم بچه جیک هستی !من اشتباه کردم .از رو میز بلند شدم ● جایی میری؟♡ میخوام تنها باشم. مغز من جای این همه حقیقت رو نداشت ! سردرد شدید داشتم . از کافه دویدم بیرون تا برسم به خونه .
جک : بخاطر کار مری عصبی بودم. همینطور که تو خیابان راه میرفتم که دختری مو طلایی توجه ام رو جلب کرد.......... مری بود! ولی چسبیده بود به ........کارلوس میدراک؟ با خنده گفت : عزیزم رفتم جلوش و ایستادم . با ترس به من نگاه می کرد. پرسیدم: مری داری چیکار میکنی ؟ گفت: آقای کوراک ! کارلوس اومد جلو مری گفت : با ع.ش.ق من چیکار داری ؟ گفتم : ع.ش.ق تو ؟ چه بامزه ! فکر کنم مری خانم اهل تیغ زدن(اینو ندونید یعنی چی ک.ش.ت.م.ت.و.ن) هست ! مری گفت : کارلوس جان میشه ما چند دقیقه باهم خصوصی حرف بزنیم ؟ کارلوس گفت : باشه قشنگم . مری منو کشاند یک گوشه گفتم : چطور دلت اومد؟ گفت : همونطور که تو دلت اومد !فکر کردی من ع.ا.ش.ق.ش.م ؟ ببین جک اگه من پیشش هستم فقط بخاطر آلیس هست! ببین جک اگه یک بار دیگه نزدیک من بشی باید واقعا منو فراموش کنی ! سریع برگشت سمت کارلوس و لبخند زد . فکر کنم دوبار باید بگردم تو ب.ا.ر! پیش دخترا ! من مری رو فراموش میکنم .
ملودی : رسیدم خونه متوجه شدم زیر چشمام قرمز شده . اریک با سر پایین اومد تو پذیرایی که کتاب بخونه تا منو دید و گفت : سلام! بدون جواب دادن رفتم بالا . قرار بود نادیده اش بگیرم! خودش گفت . لباسم رو عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم. به اریک s.m.s دادم : من نمیخوام تو این 3 ماه آهنگی بخونم ، هیچ آهنگی . آهنگ A thousand year رو پلی کردم. دلم میخواست یکی کنارم باشه و بگه : بیخیال دیوونه ! ولی کسی نبود سر تیکه ای که آهنگ گفت : I have died everyday waiting for youمن هر روز در انتظار تو مردمDarling don't be afraid I have loved youعزیزم نترس. من دوستت داشتمFor a thousand yearsبرای هزاران سالI love you for a thousand moreواسه هزار سال بیشتر هم دوستت دارم به بدبختی های خودم شروع کردم خندیدن! احتمالا همه فکر می کردند من دیوونه ام! حقم هست دیوونه بشم! با این کار ها کاملا حق دارم. چشم هام رو بستم و نفهمیدم کی خوابم برو . چشم هام رو که باز کردم به ساعت نگاه کردم قرارم با کلویی داشت یادم می رفت ! بیرون بارون گرفته بود. لباس گرم پوشیدم و روش بارونی پوشیدم .
از پله ها رفتم پایین و نگاه کردم. مارک داشت چت می کرد و اریک داشت کتاب می خوند. مری هم هنوز نیومده بود. از خونه رفتم بیرون و شروع کردم به راه رفتن. یکم دور شدم یک ماشین دیدم که مری توش بود . حتما با جک بود! راهم رو ادامه دادم تا برسم به پارک . قدم هام رو تندتر کردم کی هوای انقدر هوا تاریک شد و خیابان ها خلوت ؟ به پارک رسیدم . پارک خلوت بود . صدای میو میو گربه ها به گوش می رسید. از ورودی پارک وارد شدم . کلویی رو نتونستم ببینم. کل پارک نگاه کردم : قسمت کودکان، قسمت بزرگسال ، بوفه های مختلف ، نیمکت ها ، گل فروشی ها ، در های ورودی ، قسمت ورزشی اصلا نبود . تنها جایی که ممکن بود و من ندیده بودم :w.c رفتم سمتش داخل و جلو نبود . رفتم پشت دستشویی و با دیدن صحنه ای قلبم ایستاد . ج.ن.ا.ز.ه...... کلویی....... بود! قلبم تند تند می زد یک برگه تو دستش بود که نوشته : مغزمتفکر همه اینا : میراندا راین ! افتادم رو پام. فقط تلفن رو برداشتم و با دستی لرزون اپراتور رو گرفتم........ (پایان فصل 4 )
آنچه در فصل آخر خواهید خواند: این آخرین آهنگ منه .... من قوی شدم و جنگیدم .... دارم موفق میشم....عشق تو قصه هاست.... نتونستم اعتراف کنم.....پس قضیه این بود ..... امشب همه چیز تموم میشه ... برنگرد ..... اگه این رو امضا کنید دیگه زن و شوهر نیستید ......من از ته دل می خونم نه از برگه های کاغذ.......تمومش کن اریک.......لورا ولم کن.....من مجبور بودم...... تو دیوونه قدرتی ......برنده بازی فقط منم....مری !......اینم از گذشته ما....من عاشق رنگ مشکی هستم چون درد هام توش مخفی شده........ به خودم دروغ گفتم ........ فقط یک بار نگاهم کن!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییی
حاجی زوج مورد علاقه منو از هم نروننننن مری و جککک توروخودا برگردونشون پیش همممم
وایی😍خیلی قشنگ و رمان$ت6ی0ک🥰
ممنون ❤❤
خواهان ادامه
ok
حرف نداشت
مرسی
لطفا زود ادامش رو بزار
چشم
بی نظیر عالی بودددد
مممنونم
زود تر فصل 5 رو بزار
جشم
محشرعههههههههههه
مرسی
10
9