فرشته زندگیم پارت۴

انچه گذشت: نامجون مارو برای شام دعوت کرد من یه دامن سیاه خیلی خیلی کوتاه پوشیدم با یه نیم تنه زرد که استین هم نداشت

شروع: بعد پوشیدن لباسم یه ارایش ملایم کردم و کفشای سیاهمو پوشیدم کیف زردمو پوشیدم رفتم پایین بابا: اوووو دختر چه خوشگل شدیولی لباست زیادی باز نیست تو: نه بابا خوبه داستان از زبان جونگ کوک: یه کت شلوار سیاه با یه پیراهن زرد از پایین پوشیدم بایه کفس سیاه بعد رفتم پایین نامجون: اوووو جونگ کوک خان چه تیپی زدیی

جونگ کوک: ممنون نامجون بعد اعضا هم اماده شدن رفتیپ جلوی در هانا اینا بعد من درو زدم که یهو....

تو بعد رسیدیم رفتیم توی رستوران نشستین روی صندل ها من با جونگ کوک روبه رو بودم در هارو هم کامل بستن تا کسی اعضا رو نشناسه بعد گارسون اومد سفارش هارو گرفت بعد رفت بعد سفارش هارو اورد غذارو خوردیم من پاشدم رفتم دستشویی بعد وقتی از دستشویی در اومدم یکی منو چسبوند به دیوار وقتی چشمامو باز کردم اون اون.......

جونگ کوک بود کوک: خبر داری خیلی لباس کوتاهی پوشیدی تو:ا...ره اره میدونم مگه چی شده کوک: فردا توی کنسرت برات یه سوپرایزی دارم چاگیا تو: وقتی گفت چاگیا جا خوردم بعد جونگ کوک از دور شد و رفت من کلا توی شک بودم بعد رفتم نشستم یکم گفتیم خندیدیم

بعد سوار ون شدیم رفتیم هتل

پایان خب امیدوارم خوشتون بیاد دوستون دارم

💜💜💜💜💜💜💜