
پارت دوم :(((
از زبان بلامی : چند قدم بیشتر برنداشتم که فهمیدم آلیس نیست...اطرافمو نگاه کردم که از حبابای روی آب قضیرو فهمیدم....سریع پریدم توی آبو از آب اوردمش بیرون...پریشون بودم....چن تا سیلی به صورتش زدم که به هوش اومد و سرفه کرد....گفتم : حالت خوبه؟!!با سختی گفت : س...سرد..مه...سریع بغل گرفتمش و رسوندمش خونه...گذاشتمش روی مبل و چن تا پتو رو سرش کشیدم....ناهار براش سوپ درست کردم و کمکش کردم تا بخوره....شب شد....گذاشتم آلیس رو مبال بخوابه و خودمم رفتم رو تخت خوابیدم...نصف شب از خواب پریدم....رفتم به آلیس سر بزنم که متوجه شدم داره به سختی نفس میکشه....
نگران شدمو دستمو گذاشتم رو پیشونیش...تب داشت ! تبشو گرفتم....چهلو رد کرده بود !! سریع گذاشتمش تو ماشینو رسوندمش بیمارستان....سریع پرستارو صدا زدم و گفتم دکترو صدا کنین !!! نامزدم داره از دست میره !! پرستار سریع پزشکو صدا زد و آلیسو بردن بخش....دکتر آلیسو معاینه کرد و با نا امیدی گفت....
آقا....همسرتون به یک ویروس سخت مبتلا شدن....و چونکه توی هوای سرد بیرون بودن این ویروسو شدید تر از حالت عادی گرفتن....اما...پریشون گفتم : اما چی؟؟؟ . گفت : احتمال کمی وجود داره زنده بمونن....یه لحظه انگار بی حس شدم.....تمام دنیا رو سرم خراب شده بود...داشتم تمام زندگیمو از دست میدادم.....با چهره ی بد حالم به دکتر گفتم : ی...ینی نمیتونین کاری کنین...؟ . پزشک گفت : فقط دست خداس...از دست ما کاری برنمیاد....با حال بدم آلیسو رسنودم خونه و گذاشتمش رو تخت....تا صب مراقبش بودم و نفس کشیدنشو کنترل کردم....تا وقتی به هوش نیاد نمیتونم بخوابم....
انگار....قلبم درد میکرد....باورم نمیشد....آلیس تمام زندگیمه....نمیتونم از دست دادنشو تحمل کنم....! صب شد...اما آلیس همچنان بیهوش بود....دوباره براش سوپ درست کردم و قاشق قاشق تو دهنش گذاشتم....بهش گفتم : عسلم...نمیدونم صدامو میشنوی یا نه...اما اگر میشنوی میخواستم بهت بگم که خیلی عاشقتم....نمیتونم تحمل کنم که بمیری....لطفا برگرد پیشم....التماست میکنم....کاش فقط....کاش فقط یه بار دیگه صدای قشنگشو میشنیدم !! کاش یه بار دیگه چشمای جادوییتو ببینم !! خدایا!!مگ من چیکار کردم !!!چرا داری زندگیمو ازم میگیری!!....
رو تخت کنارش نشستم....موهای طلاییشو نوازش کردم و خطاب بهش گفتم : عزیزم....اگر صدامو میشنوی...خب...زندگی بدون تو خیلی بی ارزشه....اگر تو...بمیری...منم میمیرم....من بدون تو زنده نمیمونم....تو قلب منی....لطفا منو تنها نذار....برگرد!! خواهش میکنم برگرد !!! من بدون تو نمیتونم زندگی کنم !!برگرد....
صورتمو گذاشتم روی بالش و ساعت ها گریه کردم....عصر شده بود....کاملا بی حس بودم....بارون میبارید....کاش الان کنارم بود....لبشو بوسیدم....بعد به پنجره خیره شدم....که یکهو...صدای ظعیفی شنیدم....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سازنده فالوت کردم بفالو پیلیز😐🤝
باش خوشحالم خوشت اومده 🤝😊