ناظر عزیز منتشر کن
ساعت نزدیک 4 صبح بود و تب ا/ت مقداری قطع شده بود اما تهیونگ بخاطر نگرانیش چشم رو هم نزاشته بود و هر چند دقیقه یکبار تب ا/ت رو چک میکرد که نکنه تبش بالا بره...همینطور که به چهره مظلوم ا/ت خیره شده بود توی فکر بود که حرفای ا/ت در مورد پدر مادرش درسته یا نه...احتمال میداد خرافی ا/ت بخاطر تب هزیون باشه اما اون مقداری از بداخلاقی های مامان باباش رو با ا/ت دیده بود..
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
87 لایک
منی که با اس سه من. حرف شدم😔💔
😐
هعی روزگار وحشی📿😐باش دیگه نمیشم😔🪡
اس 3:وضیت ما نویسنده ها وقتی برای منتشر شدن تست باید مو به مو برای ناظر تعریف کنی😐
عالی💕💕
😂😂
اوم دوسش دارم
داستانم دوستت داره😂💖
خیلی ذوقق
پارت بعدی کو شرط ها انجام 🤕🤔
تروخدا به چهره مظلوم من نگاه کن🥹💜
عرررر چشم
اجی میشی 🙃✌🏻
ارههه
ستایش هستم بروبچ مین سو صدام میکنن ۱۱ سالمه تهران و شما کیوتی 😁
میا 13 تهران
میزاری یا میزاری
کدوم؟
میزارم😂
بیا اینم ۲۶ تا لایک با ۵۲ تا کامنت 😐
دیگه چی میخوای؟
پارت بعد پیلیز
چشم
شرایطو انجام دادن..
لطفاا
دارم مینویسم
عاالی
قلمتو دوست دارم
مرسی عزیرمم
عالى ميشه