
هلووو گایززز 😍👋 اینم از اولین داستان من تو تستچی 💖 این داستان درمورد اکواستریا گرلزه 🥰 و عشق سانست و فلش 💞 ممکنه واسه بعضی ها ترسناکه باشه 😰 اما نگران نباشین 😉 چون ترسناکی هاش از پارت 2 شروع میشه 😘 این پارت بیشتر عاشقانه اس ❤ پلیززز کامنت و لایک 💌
از زبون سانست : من سانست شیمرم که با قدم اول عاشقیم خودم و دوستام رو وارد ماجرای بزرگ و ترسناکی میکنم ... خب بزارین از اول براتون تعریف کنم : من و فلاترشای و فلش و درپی برای مسابقه ی فوتبال گروه واندربوت ها به استادیو رفته بودیم که رینبودش و بقیه ی اعضا رو تشویق کنیم همینطور که سر جام نشسته بودم یهو به یه پسر خوشتیپ که جزو اعضا بود خیره شدم 😍 اونم بهم خیره شد 🥰 لپام قرمز شدن 💖 اون برام دست تکون داد 👋 منم براش دست تکون دادم 👋 و بعد به بازی ادامه داد تا اینکه بالاخره بعد از دو نیمه ی طولانی و سخت گروه واندربوت ها برنده شد 🤩 رینبودش هم خیلی خوشحال بود 🥳 بعد رینبودش لباساش رو عوض کرد و وسایلش رو برداشت و از استادیو خارج شدیم 💞 داشتم با رینبو حرف میزدم و راه میرفتم که حواسم به جلو نبود و یهو خوردم به همون پسره که اونم از استادیو خارج شده بود !
داشتم میوفتادم که منو گرفت ... من که سرخ شده بودم گفتم : م...مع....معذر....معذرت....م...می...میخوا...میخوام.... اون گفت : نه تقصیر من بود ... من فایر استرک هستم گفتم : م...من...س..سا...سان...سانست...ش...شی...شیم...شیمر....هس...هستم... اون گفت : از اشنایی باهات خوشحال شدم سانست 😉 و بعد یه چشمک بهم زد و رفت ... من که داشتم از سرخی میترکیدم گفتم : به نظرتون اون خوشتیپ و جذاب نبود ؟؟ 😍 رینبودش خندید و گفت : اره خیلی 😂 تا حالا ندیده بودم که عاشق بشی 😏 سریع خودمو جمع و جور کردم و گفتم : چی ؟؟!! نه !!! یعنی چیزه ... خب ... منم دل دارم دیگه 💞
از زبون فلش : به نظر من که اون پسره اصلا خوشتیپ و جذاب نبود ! باورم نمیشه !!! یعنی اون الف بچه تونسته به همین زودی دل سانستو ببره 😡 اونم بعد از این همه سال که منو سانست با همیم !!! ( اولش سانست با فلش بوده و جدا شدن سانست و فلش بر این عقیده اس که شاید فلش از قلدری و بدجنس بودن سانست خوشش نیومده و گفته دست از این کار بردار ولی سانست گوش نکرده و نتونستن باهم کنار بیان که جدا شدن اما بعد از اینکه سانست خوب میشه و توایلایت پونی دیگه بر نمیگرده و سای توای انسانی بهش محل نمیزاره دوباره سانست و فلش باهم دوست میشن 💞 ) ادامه از زبون فلش : خیلی عصبانی و ناراحت بودم که درپی گفت : فلش حالت خوبه ؟؟ گفتم : اره ... ولی ... یکم خسته ام ... من دیگه میرم خونه ام ... درپی گفت : حیف شد !!! میخواستم دعوتت کنم تا امروز باهم بریم کافه ☕🍫🧁 گفتم : ناراحت نباش ... حالم خوبه ... میتونم باهات بیام ... درپی خوشحال شد و باهم به سمت کافه حرکت کردیم 💖
از زبون فلاترشای : دیدم که درپی و فلش رفتن ... به رینبو و سانست گفتم : بچه ها بیاین دیگه بریم خونه هامون ... یادتون باشه ... فردا مهمونی شبونه ی پینکی ساعت ۹ ... سانست و رینبو گفتن : باشه ... و بعد رفتن خونه هاشون ... از زبون سانست : فردا صبح مثل همیشه به سختی از خواب بیدار شدم ... لباسام رو پوشیدم و وسایلم رو برداشتم ... بعد به سمت مدرسه حرکت کردم ... تو راه بودم که یهو فلش با ماشینش اومد و گفت : سلام سانست ... میخوای تا مدرسه برسونمت ؟؟ من گفتم : خب ... نمیخوام مزاحمت بشم ... ولی ... باشه ... ممنون ... و سوار ماشین فلش شدم 💞
از زبون فلش : سانست سوار شد ... تو راه همش حواسم به سانست بود ... اون رو صندلی جلو نشسته بود و از پنجره ی ماشین بیرون رو نگاه میکرد 💖 یه نگاه خاصی تو چشماش بود 😍 رسیدیم به مدرسه ... ماشینم رو یه جا پارک کردم و من و سانست پیاده شدیم 💞 سانست اومد نزدیکم و گفت : ممنون فلش 🥰 از اون لبخندش لپام قرمز شده بودن ...
از اون طرف درپی پشت دیوار بود و ما رو نگاه میکرد ... از زبون درپی : یه اهی کشیدم و گفتم : فلش سانست رو دوست داره ... به من محل نمیزاره ... 😢 دیدم که سانست از فلش خداحافظی کرد و رفت ... رفتم پیش فلش و گفتم : سلام فلش 👋 اون گفت : سلام درپی 👋 چطوری ؟؟ گفتم : مرسی خوبم 🥰 میخواستم بگم کی میتونی بیای سینما ؟؟ گفت : خب ... امروز کلاس موسیقی دارم ... پس فردا 😉 گفتم : باشه ... فردا ساعت ۵ میبینمت 😘👋 بعد از فلش خداحافظی کردم رفتم داخل مدرسه ...
از زبون فلاترشای : بعد از مدرسه من و سانست و سای توای و اپل جک و رینبو ساعت ۹ شب به سمت خونه ی پینکی واسه ی مهمونی شبونه اش حرکت کردیم ....
خب پارت 1 تموم شد 💖
پلیززز کامنت و لایک 💞
بای 😍👋
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستان عالی بود. لطفا پارت های بعدیشم بزار.الان میخوام برم پارت دو هم بخونم
ممنون 💞
عالی بود آجی🍭💖
ادامه بده😍🌈
ممنون اجی 💖
کیوتم آجی میشی؟🥺💗
نیلی۱۳
وشما؟😁💜
بله اجی میشم 😍
من تانیا هستم و ۱۲ سالمه 💖
خوشبختم💕
عالی بود اجی راستی تو داستانم گفته بودی اجی شیم منم قبول کردم 😆
ممنون اجی که قبول کردی 😍
عالی بود آجی حتما ادامش بده مطمئنم خیلی داستان قشنگی میشه ❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️
مرسی اجی 🥰❤
عالی بود
ممنون 😍
پلیززز کامنت و لایک 😍🙏
خیلی کم نوشتی😕بیشتر بنویس
حتما 😍
ولی میخواستم این پارت رو تا جای عاشقانه اش بزارم 💖
پارت بعدی ترسناکه 💞