ناظررررررررررررررررررررر لطفـــــــــــــــا منتشررررر کننننن😭💔😭
بعد غذا الیاونینو با کلویی رفتن.منم چون میدونستم اگه بمونم خونه متیو مغزم رو میخوره برای همین رفتم خونه ادرین اینا.رو تخت ادرین دراز کشیدم و دستم رو گذاشتم رو شک..مم.تنها چارهام *** بود ولی از یه طرف من مادر این ب.چ.م و نمیتونم ** کنم🥺💔..ادرین دراز کشید کنارم.+به نظرت چیکار کنیم؟🥺 -نمیدونم.. +تنها راه *** کردنه -ولی..از طرفی من و تو مامان بابای این ب.چ.ه ایم،و من اصلا دلم نمیخواد *** کنی!..که یهو در با لگد باز شد و ادرینا اومد تو که از ترس پریدم. ادرینا:مرینت حا*مل*ست؟؟ +ها؟نه بابا😅 ادرینا:راستشو بگین😡 +نه عزیزم این..که با نگاهی که بهمون کرد حرفم رو قطع کردم.+خ..خب آ..آره..ادرینا یهو حالتش از 😡 به 🥹🥺🤧😭 تغییر کرد و بغلم کرد.ادر:عحررررررررررررررر دارم عمه میشم..خلاصه که ادرینا هم فهمید.(2 روز بعد)از بیمارستان اومدم بیرون..با دکتر حرف زده بودم که چند تا دارو بده تا **** کنم و فقط هم ماریتا از این موضوع خبر داشت.ماریتا اصرار داشت که پدر مادرامون بگیم و سریع عرو...سی بگیریم اما قبول نکردم.از پله های بیمارستان که پایین اومدم با یه نفر چشم تو چشم شدم که دلم ریخت.اومد نزدیکم.-مگه نگفتم دلم نمیخواد *** کنی؟ +هه😏!چاره ی دیگه ای هم داریم؟ -زودتر عرو..سی میگیریم!..خواستم پسش بزنم و برم که دستمو گرفت و منو برد سمت ماشینش.به اجبار نشستم.راه افتاد.چراغ قرمز شد که ترمز کرد.نگاهم به شیرینی فروشی افتاد.وااایییی دلم شیرینی میخوادد.هوفففف مجبورم به ادرین بگم.+ادرین؟🥺..نگاهی بهم کرد.-چیه؟..با دست راستم به شیرینی فروشی اشاره کردم و دست چپم رو روی شک..مم گذاشتم.+نینیمون دلش شیرینی میخواد🥺(عرررررررر🥹💕) سعی کرد جلوی لبخندش رو بگیره ولی موفق نشد و با لبخند دلربایی گفت:-باشه..ماشین رو پارک کرد و رفت.بعد دو دقیقه برگشت.با ذوق جعبه رو از دستش گرفتم و یه شیرینی برداشتم.+واییییی مرسییی.-خواهش میکنم....ماشین رو پارک کرد و پیاده شد که باهاش پیاده شدم.وارد خونه شدیم که دیدم عمو گابریل،خاله امیلی،ادرینا با متیو اینا و مامان بابام نشستن.با ابروهای بالا رفته گفتم:+سلام..چیزی شده؟..نگاهم به ماریتا و ادرینا که ساکت نشسته بودن و با لبخند دندون نمایی نگاهمون میکردن!..تام:به نظرم بهتره ادرینا و ماریتا خودشون توضیح بدن.متیو:قبلش مرینت رو ببندین.+وا چرا؟😐..ادرین کنارم وایساد.ماریتا:خب..چیزه..من به ادرینا گفتم بیاد خونمون..بعد داشتیم راجب اینکه..ام..ادرینا:راجب اینکه داریم خاله و عمه میشیم حرف میزدیم که مامانت شنید و ..خبر رسید به بابات و مامان بابای من😅.+چ..چیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی؟..ادرین از پشت منو گرفت.-مرینت عزیزم اروم باش.+ولم کن ببینمممممممم شما دوتا چیکار کردیییننننننننننن.ادرینا و ماریتا سریع رفتن بالا تو اتاق ماریتا.ادرین رو هول دادم عقب.از پله ها رفتم بالا محکم کوبیدم به در.+درو باز کنین ببینم..نمیتونستین حواستون رو جمع کنین کسی نفهمههههههههههه؟..یهو یه نفر منو از پشت گرفت.با دیدن ادرین پوفی کشیدم.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
29 لایک
پارت بعد رو گذاشتم اما 2 بار ر.د شد:/💔
خلاصهاش رو پارت 16 گفتم که الان بررسیه
عالییی بعدییی
لوکا؟
عالی بود ج چ: لوکا
مرینت گناه داره چرا این کارو باهاش می کنی
عالی بود
مایک همون پسرعموش
فانوصامیشهشرطنزاری؟!اینجوریصدسالطولمیکشهتاپارتبعدبیاد
البتعمنخودمطرفدارایداستانیمیراکلسینیستمازروسرگرمیمیخونم
ج.چ : همون مزاحمه 😐
عالی
مایک با مابکل
غلط😁
هی;
زیر24ساعتبکمیدم.
واگهمیشهبهتستآخرمسربزن..هیهی))
اگهمایلی..پینمیکنی؟ممنونم-