
بلاخره پارت 30🥺
دا یون نامجون رو از خودش جدا میکنه و میبینه نامجون رنگش از گج دیوار هم سفید تر شده و از دهنش داره خون میاد و بدنش هم از یخ هم یخ تره دا یون از حول جیغی میزنه و جیغ دا یون باعث میشه اعضا سریع بیان دور نامجون جین : پس چرا اینطوری منو نگاه میکنین زنگ بزنید اورژانس سوجون به اورژانس زنگ میزنه دا یون : ا... اوپا.. چ. چرا اینطوری شدی ( با لکنت) کوکی سریع میشینه پیش نامجون کوک : هیونگ هیونگ خوبی صدامو میشنوی چرا لبت خونیه چشماتو باز کن ( با بغض) نامجون : ک.. کو.. کوک... خ.. و.. خوبم جین میاد و کوک رو میگیره توی بغلش نامجون بدنش تکون کوچیکی میخوره و دوباره از بین لب هاش خون جاری میشه دا یون به خودش میاد و سریع سر نامجون رو توی بغلش میگیره و دوباره از بین لب های نامجون خون میاد و خون ها میریزه روی لباس دا یون دا یون : اوپا اوپا بیدار باش خب الان امبولانس میرسه( با گریه ) دا یون : پس این امبولانس کو( داد میزنه ) سوجون : دا یون یکم اروم باش الان میاد دا یون : نامجون اوپا دستتو بده به من و بیدار بمون باشه( با بغض) دا یون دست نامجون رو میگیره یهو چشم های نامجون بسته میشه همزمان با بسته شدن چشم های نامجون صدای اژیر امبولانس به گوش میرسه دا یون : اوپا اوپا نامجونا چرا خوابیدی بیدار شو ترو خدا بیدار شو اوپا اوپا اوپا بیدار شو ترو خدا پاشو خواهش میکنم( با گریه شدید ) دا یون که از شک به زور نفس میکشید نامجون رو توی بغلش میگیره و محکم بغلش میکنه که امبولانس میرسه و چند تا پرستار از ماشین امبولانس میان بیرون پرستار : خانم اجازه بدید دا یون : اوپا چرا نفس نمیکشی چرا صدای نفست نمیاد بسه دیگه شوخی نکن پاشو( با گریه ) پرستار : خانم اجازه بدید ما مریض رو ببریم دا یون : اوپا فک کردم تازه دارم خوشبخت میشم چون داداش دارم مادر دارم عشق دارم دوست صمیمی دارم میشه ترکم نکنی ترو خدا( با گریه ) پرستار : خانم اجازه بدید مریض باید منتقل بشه به بیمارستان دا یون : اون... دیگه نفس نمیکشه ولم کنید
شوگا میاد و دا یون رو از نامجون جدا میکنه و پرستار هم نامجون رو روی برانکارد میذاره و سریع از اون منطقه دور میشن دا یون : یونگیاا، اوپا... دیگه نفس نمیکشید ترکم کرد( با گریه ) دا یون : قبل از اومدن من همه چیز خوب بود کاش نیومدم 😭😭😭😭😭من باعثش شدم😭😭😭 سوجون میاد و دا یون رو بغل میکنه دا یون : سوجونا یعنی دیگه به تو باید بگم اوپا؟ من فقط به نامجون اوپا میگم اوپا اما الان اون نیست( با گریه ) سوجون دست به کمر دا یون میکشه تا شاید یکم اروم بشه دا یون : سوجون منو میبری پیش نامجون... میخوام ببینمش منو میبری بیمارستان؟ سوجون : اره پا شو تا بریم کوک : میشه.. میشه ما هم بیایم؟ سوجون : اره بیاین سوجون به دا یون کمک میکنه تا سوار شن اعضا هم سوار ماشین میشن ( سوجون رانندس شوگا بغلش نشته جین و جیهوپ و دا یون هم ردیف اول ماشین کوک و جیمین و تهیونگ هم ردیف دوم ماشین ) دا یون : جین... تنهام گذاشت رفت چرا رفت من زود به افراد دل میبندم و وابستشون میشم( با بغض) جین : دا یون اشتباه کردی اون هنوز زندست بلاخره میرسن به بیمارستان دا یون با تمام سرعتش به سمت پذیرش میره دا یون : ببخشید... کیم نامجون رو کجا میتونم پیدا کنم؟ پرستار : طبقه ی دوم اتاق 342 دا یون : ممنون دا یون به سمت اسانسور میره اما اسانسور براش خیلی کنده برای همین با پیله ها میره سریع از پله ها بالا میره و به طبقه سوم دوم میرسه اتاق 342 رو پیدا میکنه و از پشت شیشه نامجون رو میبینه که هزار و یکی دستگاه بهش وصله دیدن اخرین بازمانده ی خانوادش در این حالت براش سخته که یهو چن تا پرستار و دکتر وارد اتاق میشن دا یون که گیج شده به اتاق نگاه میکنه چشمش به صفحه مانیتور میوفته ضربان قلب رو صفر نشون میده دا یون که دیگه نمیتونه روی پاهاش وایسه حالش کم کم بد میشه که سوجون بهش میرسه و دا یون تو بغل سوجون غش میکنه با داد هایی که سوجون میزنه چند تا پرستار به سمتشون میان و دا یون رو به یک اتاق منتقل میکنن از زبون دا یون : دیدن نامجون توی اون حالت واقعا حالم رو بد میکرد که یهو پرستار ها وارد اتاق شدن دوباره قلبش ایستاده بود من دیگه اشتباه نمیکردم اینو مانیتور میگفت حس میکردم دنیا رو سرم خراب شده صدای سوجون رو شنیدم اما دیگه چشمام سیاهی میرفت اخرین چیزی که یادمه این بود که توی یک جای نرم افتادم و بعدش سیاهی مطلق
چن ساعت بعد : از زبون دا یون : چشمامو باز کردم همه چیز برام گنگ بود یکم که گذشت همه چیز یادم اومد نگاه به اطراف کردم همه اعضا جز نامجون بودن سوجون هم بود سریع از روی تخت بلند شدم که سوزشی توی دستم احساس کردم به دستم که نگاه کردم دیدم سوزن سرم از توی دستم در اومد و دستم رو زخم کرده و همین طوری داره ازش خون میاد سوجون : دا یون کجا دا یون : اوپام نامجون کجاست هنوز خوب نشده سوجون : اروم باش اون خوبه دا یون : مطمعنی؟ سوجون : اره تهیونگ : دا یون بشین روی تخت نامجون خوبه دا یون : ببینم شما چیزی رو از من که قایم نمیکنید جیمین : نه نه اصلا بشین سر جات فقط بشین دا یون : بذارین برم نامجون رو ببینم زود میام جیهوپ میاد نزدیک دا یون دست دا یون رو میگیره و اونو میشونه رو تخت جیهوپ : ببین اون حالش خوبه تو استراحت کن سوجون میاد نزدیک دا یون سوجون : دا یون دستت خونیه دا یون به دستش نگاه میکنه که رده های خون روی دستش معلومه سوجون : صبر کن الان به یه پرستار میگم بیاد سوجون میره به پرستار صدا میکنه و پرستار دست دا یون رو تمیز میکنه و روی زخمش چسب زخم میزنه و سرم رو توی اون یکی دستش میزنه دا یون : ببخشید خانم پرستار : بله بفرمایید دا یون : من کی مرخص میشم؟ پرستار : این سرم که تموم شد مرخص میشید دا یون : خیلی ممنون پرستار : خواهش میکنم و پرستار از اتاق خارج میشه
دا یون : جیهوپ پس اگه نامجون خوبه چرا نمیدارید ببینمش جیهوپ : سرمت که تموم شد برو پیشش دا یون : جین بهم دروغ که نمیگین؟ جین : نه نامجون خوبه تو سرم ت که تموم شد میری پیش نامجون خوبه دا یون : سوجون به نامجون سر زدی؟ سوجون : اره رفتم پیشش اما اجازه نمیده زیاد پیشش باشم دا یون : خوب بود بهتر شده بود؟ سوجون : اره بهتر شده بود دا یون : نگفتن به خاطر چی اینطوری شده؟ کوک : به خاطر سمه دا یون : سم؟؟ امروز رفتین کمپانی؟ تهیونگ : اره وقتی تو نبودی کمپانی بودیم دا یون : نامجون چیزی خورد؟ جین : فقط یه لیوان قهوه دا یون : پس توی همون بوده دا یون : تونستن سم رو از بدنش خارج کنن؟ هیچ کسی جواب دا یون رو نمیده دا یون : با شمام سم رو از بدنش خارج کردن؟ سوجون : ببین دا یون اروم باش اونا نتونستن اما خوب میشه دا یون : سوجون ببین سرمم تموم شد بذار برم ببینمش سوجون : وایسا برم به پرستار بگم دا یون : نیازی به پرستار نیست خودم بلدم دا یون سرم رو از توی دستش در میاره و سریع میره سمت اتاق نامجون دا یون میره سمت یه پرستار دا یون : ببخشید میشه برم توی این اتاق؟ پرستار : بله حتما دا یون : ممنون دا یون میره سمت اتاق و اروم در اتاق رو باز میکنه دا یون : اوپا( صدای لرزون به خاطر بغض) دا یون یه نفس عمیق میکشه و بغضش رو کنترل میکنه دا یون : چون بهم گفتی گریه نکنی منم گریه نمیکنم توی اینترنت خونده بودم کسی که بی هوشه صدای ادما ی اطرافش رو میشنوه
دا یون میره و روی صندلی مراقب میشینه و دست نامجون رو میگیره دا یون : اوپا برام سخته که توی این حالتی هنوز دستات یخه دا یون : اوپا میشنوی صدامو؟ دلم برات تنگ شده نمیدونم الان ارمیا یا کمپانی میدونن یا نه اما نگران کارت نباش من نمیذارم اتفاقی برای کارت بیوفته پس زود خوب شو اصلا خودم فردا میرم کمپانی نمیشه که فقط تو کمکم کنی منم کمکت میکنم مثل روزی که تو رفتی با مدیر دانشگاه حرف زدی منم میرم و با مدیر برنامه ت صحبت میکنم دا یون با یاد اوری خاطرات خودش و نامجون بغض دوباره میگیره دا یون : اوپا یادته چقدر با هم خندیدیم زود بیدار شو تا دوباره با هم خاطرات قشنگ بسازیم ( همراه با این جمله گریه میکنه ) که یهو جیهوپ میاد توی اتاق جیهوپ : هی دا یون خوبی دا یون : هوپی دلم براش تنگ شدن جیهوپ میره پیش دا یون و اونو بغل میکنه( بچه ها بازم میگم توی این داستان دا یون قرار نیست عاشق اعضا بشه و رابطه ی بین دا یون و اعضا مثل خواهر و برادره ) جیهوپ : تو چرا انقدر نا امید شدی اون خوب میشه مگه یادت نمیاد که اون چطوری با اون تب کردن مبارزه کرد دا یون : اون قضیش فرق میکرد اون موقع اون قدرت داشت و بدنش قوی تر بود جیهوپ : ببین اون زودی خوب میشه یکم وقت دیگه هم به هوش میاد دا یون : هوپی دلم میخواد اون چشم های کشیده و قشنگش رو باز بکنه جیهوپ : باز میکنه نگران نباش
جیهوپ : بیا از اتاق بیرون اون صدات رو میشنوه ها جیهوپ دا یون رو از اتاق نامجون بیرون میبره دا یون : هوسوک بقیه کجان جیهوپ : همه رفتن خونه فقط من و جین موندیم بقیه خیلی خسته بودن دا یون : من حواسم به اوپا هست شما برین خونه جیهوپ : ببین همون طور که اوپا ی تو هست داداش ما هم هست دا یون : با بودنت کنارم بهم ارامش دادی دا یون : سوجون چی شد؟ جیهوپ : حال روحیش خوب نبود رفت خونه دا یون : اها.. هوپی تو برو استراحت کن من پیش نامجون هستم جیهوپ : حالت خوبه؟ دا یون : اره خوبم جیهوپ : مطمعنی خوبی دا یون : اره دیگه برو جین هم با خودت ببر خونه من اینجا هستم جیهوپ : یکم وقت دیگه به یکی میگم بیاد پیشت دا یون : نیازی نیست جیهوپ : خدافظ دا یون : خدافظ جیهوپ میره پیش پرستار جیهوپ : ببخشید اگه برای مریض اتاق 342 اتفاقی افتاد یعنی حالشون بد تر یا بهتر شد به این شماره زنگ بزنید و جیهوپ شمارش رو به پرستار میده( پرستار مَرده) پرستار : حتما جیهوپ میره پیش جین و با هم میرن و سوار ماشین میشن و راه میوفتن سمت خونه ...... جیهوپ و جین میرسن خونه و در رو باز میکنن همه اعضا یه گوشه نشستن جین : یاااا چه خبره پاشین ببینم اون خوب میشه تهیونگ : هیونگ مگه نشنیدی دکتر چی گفت گفت اگه نتونن تا فردا سم رو از بدنش خارج کنن میره به کما و دیگه معلوم نیس که بیدار بشه یا اصلا بیدار بشه
جین که با یاد اوری حال نامجون قلبش هزار تیکه میشه اما خب اون بزرگ ترین عضو بود اون الان باید یه جوری اعضا رو اروم میکرد این کار بدون نامجون کار خیلی سختی بود جین بغضش رو قورت میده جین : تهیونگ نگران نباش اون خوب میشه همه ی اعضا خسته بودن برای همین میرن توی اتاقشون برای همه اعضا خیلی سخت بود که نامجون نباشه اون یه جورایی گروه رو سر پا نگه میداره بلاخره لیدر گروهِ بریم پیش کوچیک ترین عضو کسی که دلش خیلی نازکه و زود ناراحت میشه از زبون کوک : نامجون هیونگ باید خوب بشه نمیتونم دنیا رو بدون اعضا تصور کنم همه به هم وابسته شدیم امیدوارم حالش خوب بشه این چند روزه به گوشیم سر نزدم یعنی ارمیا فهمیدن؟ اونا زود نگران میشن کوک میره سر گوشیش و میره توی اینستا، توی اینستا پر بود از وضعیت نامجون همه ارمیا نگران بودن هیترا هیت میدادن و ارمیا تا میتونستن پیام هاشون رو گزارش میکردن این چند وقته هیچ. کدوم از اعضا توی اینستا فعالیت نداشتن ولی خب منم حوصله ندارم زیاد سر گوشیم باشم برای همین گوشیم رو خاموش کردم خوابیدم بریم پیش دا یون از زبون دا یون : نامجون اوپا هیچ تغییری نداشت جای شُکرش هست چون وضعیتش بد تر نشده هوا کم کم داره تاریک میشه فردا باید برم کمپانی مرخصی بگیرم برای اعضا چون نامجون هنوز حتی به هوش هم نیومده دست نامجون رو گذاشتم توی دستم دستش هنوز یخ بود حتی یخ تر از قبل هم شده بود توی همین تفکرات بودم که حس کردم دست نامجون تکون خورده اولش خوشحال شدم فکر کردم داره به هوش میاد اما نه تنها به هوش نیومدن انگار حالش بد تر شده بود بدنش دوباره تکون خورده حول کرده بودم سریع از اتاق رفتم بیرون به پرستار خبر کردم و دوباره رفتم توی اتاق و دیدم از بغل لب نامجون دوباره داره خون میاد اما این دفعه خون بیشتری داشت از بدنش خارج میشد دا یون : اوپا ترو خدا چیزیت نشه باشه دا یون احساس میکنه کسی بدنش رو لمس کرده صدا ها براش گنگ بود و درست نمیشنوید توی شک بود سرش رو بر میگردونه
و میبینه یه پرستار داره صحبت میکنه به زور حرف های پرستار رو میشنوه پرستار میگفت باید از اتاق بره بیرون دا یون از اتاق میره بیرون و از پشت شیشه به نامجون نگاه میکنه بریم پیش اعضا جیهوپ تازه خوابش میبره که با صدای گوشیش از خواب میپره با گیجی نگاه به صفحه گوشی میکنه شماره ناشناسه اولش میخواد جواب نده که یهو یاد بیمارستان میوفته پس سریع گوشی رو جواب میده جیهوپ : بله؟ پرستار : ببخشید انگار مریض اتاق 342 حالشون بد شده جیهوپ : چی!! من الان خودم رو میرسونم اونجا پرستار : خدانگهدار جیهوپ : خدافظ جیهوپ سریع از تختش بلند میشه و لباس هاشون می پوشه با سر و صدا هایی که جیهوپ میکنه اعضا از خواب بیدار میشن شوگا : چته چی شده جیهوپ: نامجون نامجون دوباره حالش بد شده جیهوپ عینک دودی ش رو میزنه به چشمش و سریع از خونه خارج میشه و سوار ماشین میشه استرس تمام بدنش رو گرفته نگران نامجونه و از یه طرف دیگه نگران دا یونه پس با تمام وجودش پدال گاز رو فشار میده و به سرعت رانندگی میکنه و بعد از 10 دقیقه میرسه به بیمارستان سریع از پله ها بالا میره و به سمت اتاق نامجون میره دم در اتاق شلوغه و صدای گریه های شدید دا یون به گوشش میرسه دل شورش هزار برابر میشه پس سرعتش رو زیاد میکنه و میره دم در اتاق نامجون رو میبینه که کل لباسش با خون یکی شده و ضربان قلبش صفره دا یون که دیگه نمیتونه درست نفس بکشه میخواد وارد اتاق بشه اما پرستار ها نمیذارن کل صورتش پر از اشکه و همش نامجون رو صدا میزد جیهوپ : دا یون دا یون : هوسو کا هق داداشم هق هق جیهوپ که نمیدونست چی جواب دا یون رو بده که یهو دا یون رو توی بغلش احساس کرد دا یون: هوسوک هق این دکترا هق اینجا چیکارن دا یون دوباره از بغل جیهوپ بیرون میاد و میره سمت پرستار ها پرستار ها اونو دوباره میگیرن دا یون : ولم کنید اوپام اونجاس من باید پیشش باشم ولم کنید دد(با داد و گریه ) دا یون : بذارید برم پیشش خواهش میکنم جیهوپ میره دا یون رو از پرستار ها یکم دور میکنه جیهوپ : بذار کارشون رو بکنن دا یون : انگار ندیدی دیگه قلبش نمیزد که یهو ضربان قلب نامجون دوباره بر میگرده جیهوپ : دا یون اون تنهات نمیذاره ببین برگشت اومد پیشت دا یون با این جمله تمام توانش رو جمع میکنه و به سمت پرستار ها میره هر دو پرستار رو کنار میزنه و سریع میره پیش نامجون دکتری که بالا سر نامجون بود تا دا یون رو میبینه دلش میسوزه و چیزی بهش نمیگه دا یون سریع نامجون رو بغل میکنه و بیصدا گریه میکنه جیهوپ اروم وارد اتاق نامجون میشه جیهوپ : ببخشید وضعیتش خیلی بده؟ دکتر : نمیتونم بگم خوبه خودتون مشاهده کردید اون برای یک دقیقه قلبش نمیزد همین که برگشته خیلی خوبه اما باید به فکر یه درمان باشیم جیهوپ : اون خواهرشه بذارید پیشش باشه نامجون حالش با اون بهتره دکتر : شاید اون برامون برگ برنده ای باشه که مریض به هوش بیاد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عررررر هققققق نامجونی🥺💔
حتی فک کردن به این اتفاق قلبمو به درد میاره🥺💔
خداکنه هیچوقت همچین اتفاقی برا هیچکدومشون نیوفته🥺💔
توعم پارت بعدی رو بزار تا با شمشیر دچیتا نیومدم بالا سرت🙂🥀
ببین خواهرم ارامش خودتو حفظ کن پارت بعد به زودی میاد🙂
سلام کیوتک•-•💕
به نظرسنجی اخرم سر بزن•-•💕
صاری بابت تبلیغ•-•💕
اگه دوست داشتی به پاک•-•💕
های🥺من کیموکیم🥺ممنون میشم داخل مراسم ماما ی کاربرT_pop نظر سنجی :بهترین سولو/گروه¹ و زیباترین سولو/گروه¹ به کیم هانول رای بدی🥺ممنون میشم🥺لاویو سوماچ🥺💜💙