
انقدر سرم درد میکرد که حتی نمیتونستم به حرف های استاد گوش بدم؛ +کیم کاتسومی با تعجب سرمو بردم بالا -بله اقای پارک یکم مکث کرد! +میتونی این بخش رو توضیح بدی؟ به بخش ریاضیای که داشت توضیح میداد نگاه کردم؛ لبمو گاز گرفتم،و با شرمندگی به اقای پارک نگاه کردم. داشتم بین اون نگاهای آزار دهندهی بچه ها ذوب میشدم؛ -ببخشید اقای پارک ولی،یکم سرم درد میکرد و نتونستم گوش بدم به درس. سرمو پایین انداختم؛ +خودمم متوجه شدم اشکالی نداره،با توجه به این که الان زنگ اخره و نیم ساعت به زنگ مونده،و حالت بده میتونی بری؛ولی حتما جزوه هارو از بچه ها بگیر. با خوشحالی بهش نگاه کردم. -چشم وسیله هامو جمع کردم و از مدرسه بیرون رفتم.
خونهمون به مدرسه نزدیک بود پس پیاده به سمت خونه راه افتادم،سر راه از مارکت کیک بابلتی و شیرتوت فرنگی گرفتم،و تو طول راه مشغول خوردن کیک و شیرم بودم. حدس میزدم سر دردم به خاطر بیخوابی بخاطر امتحانات بود،چون تازگی امتحانامون تموم شده بود،و تو این مدت اصلا نخوابیده بودم! تو همین فکرا بودم که یه دوچرخه با سرعت از کنارم رد شد و از ترس افتادمو همه ی شیر رو یونیفرمم ریخت، با عصبانیت از رو زمین بلند شدم،و به کسی که از روی دوچرخه پیاده شد و به سمتم اومد خیره شدم. میخواستم چیزی بگم که با دیدنش ماتم برد! “کیم تهیونگ؟”
اون کیم تهیونگ بود! پسر کراش سال بالایی مدرسمون. +هی کاتسومی حواست هست؟ از فکر خارج شدم و به صورتش خیره شدم -ا..اره ببخشید اخماش رفت تو هم؛ +چرا تو عذر خواهی میکنی؟من زدم بهت!حالت خوبه؟ -اره اره خوبم زبونشو رو لبش کشید: +تا خونت باهات میام،یونیفرمتو بده ببرم بشورمش -نه نه نمیخواد،خودم میشورمش داشت کلافه میشد +میشه به حرفم گوش بدی -باشه باهم به سمت خونمون راه افتادیم؛ چرا امروز انقدر بداخلاق بود؟ همیشه داخل مدرسه مهربون بود و به همه کمک میکرد. عین بقیهی پسرا غد و مغرور نبود
با صدای گوشیش بهش نگاه کردم. داشت زنگ میخورد،بیخیال گوشیشو سایلنت کرد و داخل جیبش گذاشت؛ -میتونی جوابشو بدی. +مهم نیست! درسته اخلاق خیلی خوبی داشت و مهربون بود! اما خیلی دوست دختر داشت،همیشه به دخترایی که دورشن،حسودیم میشد! افکارمم احمقانه بود اخه کی به یه دختر ۱۶ ساله نگاه میکرد؟وقتی اینهمه دختر خوشگل تو کلاسش هست؟ به خونه رسیدیم رمز درو زدم، -یکم اینجا وایسا الان یونیفرممو میارم. دستشو کرد تو جیبش و سرشو انداخت پایین. کفشامو در اوردم و وارد خونه شدم کسی تو خونه نبود! رفتم طبقه ی بالا لباسامو با یه تاپ و شلوارک مشکی عوض کردم و سریع یونیفرممو داخل یه ساک دستی گذاشتم و به طبقه پایین رفتم.
-بازم نمیخواستم بدم تو ببریشون ولی چون خودت اصرار کردی ساکو سمتش بردم،از دستم گرفت +چیزی نیست تقصیر من بود فردا واست میارمشون. بدون خداحافظی رفت! وارد خونه شدم و به سمت اشپزخونه رفتم، سعی کردم بهش فکر نکنم و مشغول درست کردن یدونه رامن برای خودم شدم. بعد یک ساعت که رو مبل نشسته بودم و با گوشیم ور میرفتم واسم یه پیام از طرف یونگ یو اومد “سلام کاتسومی میخواستم بهت بگم امروز با اکیپ خودمون و سال بالاییا ساعت ۸ میخوایم بریم بیرون میای یا نه؟” خیلی دلم میخاست باهاشون برم بیرون اینجوری تهیونگ رو هم میدیدم اما ترجیح دادم تنهایی برم بیرون. “یونگ یو امروز یکم حالم خوش نیست خودمم بیرون یکم کار دارم واسه یه روز دیگه حتما میام.”
خب اونیای عزیز خوشحالم که فیکمو خوندین امیدوارم خوشتون اومده باشه ازتون خواهش میکنم اگه این تست رو انجام دادین و خوشتون اومد حتما لایک و کامنت بزارین خیلی بهم کمک میکنه:) 💖🌞
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام کیوتک💕🍇
من لیا هستم💕🍇
ی ایدل تازه کار💕🍇
ی سر چنل بزن💕🍇
صاری بابت تبلیغ💕 🍇
عالی بود 💜🙂 حتما ادامه بده
بک بده:)