
فلورا :چشم هام رو باز کردم و اطراف رو با دقت نگاه کردم ! صبر کن اگه اونی که رو تخت دراز کشیده بود من بودم پس لان من تو بدن کی هستم ؟ به سمت آیینه برگشتم ولی من نمی تونستم خودم رو توش ببینم . نکنه من هنوز تو جسمم نبودم؟ € به یادش بیار که حقیقت چی بود ! این کی بود؟ کی این حرف رو زد؟ حقیقت چی بود؟حقیقت این بود که من از این زندگی متنفرم. رفتم نزدیک بدنم د سعی کردم خودم رو واردش کنم ولی انگار نمی شد ! به آلفی نگاه کردم . از جاش بلند شد و گفت :من برمیگردم. تصمیم گرفتم دنبالش راه بیفتم. و پشت سرش وارد اتاق شوم. اتاق آلفی سرد و خشک بود . آلفی کتاب سیاهی رو از تو جعبه ای چوبی درآورد و گفت :خوب شد که دیگه فلورا نیست الان من تنها جانشین دوک هستم !( ما اینیم دیگه)باورم نمی شد آلفی می داشت می گفت ؟ ولی بعد گفت : پس احساسات از اینجاست . فلورا روح تو داخل اتاق منه؟ چطوری فهمید ! ادامه داد : این کتاب جادوی سیاه هست خیلی خطرناک و عجیب هست !من تصمیم داشتم ازش برای زنده کردن تینا استفاده کنم ولی تو الان خیلی باارزشی ! ترسیدم من زنده ام تو نباید این کار رو بکنی ، (نکته جادوی سیاه برای زنده کردن شخصی باعث میشه بدن شخصی که داره از جادو سیاه استفاده میکنه متلاشی بشه ولی یک شرط داره برای متلاشی نشدن اونم اینکه شخص جز ش.ی.ا.ط.ی.ن باشه و جادو پاک نداشته باشه !
همون موقع تو بدن خودم بودم. یعنی فقط باید روحم اینو می دید ؟ سریع از جام پریدم . دایه و پدر و امپراطور و کایدن با تعجب بهم نگاه می کردند گوشه لبم هنوز خونی بود . بدون توجه به اونا شروع کردم به دویدن به سمت اتاق آلفی . فریاد هایشان به گوشم می رسید . در اتاق باز کردم و گفتم : اون کتاب رو بنداز زمین . آلفی با تعجب نگاهم می کرد و من فقط با خشم بهش زل زده بودم. کتاب رو ازش گرفتم و گفتم : جادوی سیاه حکمش ا.ع.د.ا.م.ه ! گفت : ولی من .... گفتم: آلفی جادوی سیاه خیلی کثیفه اون ممکنه جسم تو رو بخوره که فقط ولی هیچ کاری برات نکنه . این کار رو نکن برای هیچ کس ! آلفی گفت :تو نمی فهمی !من تو سطح 4 جادو سیاه هستم . با چشم های گشاد شده بهش نگاه کردم . سطح چهار یعنی فقط یک سطح دیگه فاصله داشت تا استاده جادو سیاه بشه . ازش فاصله گرفتم. من و آلفی مخالف هم بودیم. اقیانوس به معنا نور بود و پاکی بود ولی جادو سیاه جادوی ش.ی.ا.ط.ی.ن بود . حکمش م.ر.گ بود. و اقیانوس وظیفه داشت اونا رو ب.ک.ش.د . نمی تونستم باور کنم . اون گفت : ولی من هنوز برادرت هستم داد زدم: نه نیستی ! خودم نفهمیدم چرا این جمله رو گفتم .
از اتاق اومدم و بیرون و به کایدن برخوردم. کایدن با چشم های قرمز بهم زل زده بود. آروم نزدیکم شد و ب.غ.ل.م کرد. گفت: تو واقعا می خواستی منو ول کنی بری ؟ گفتم: نه ♧اتفاقی افتاده صدات .....♡ تو در مورد جادو سیاه آلفی می دونستی ؟ ♧......♡ پس میدونستی ♧ ببین آلفی فقط اون رو برای محافظت از مردم یاد گرفت ♡ شما نمی دونید دشمن دیرینه اقیانوس جادو سیاه هست ؟ ♧ ببین این موضوع الان مهم نیست چون تو می تونی جادوی سیاه آلفی رو حبس کنی موضوع الان تویی ! کی این بلا رو سرت آورده ؟♡اون الف که... که ... تو خونه ام بود ♧بهش خیلی اعتماد داشتی ؟♡ اونقدری که به تو اعتماد داشتم . از ب.غ.ل.ش دراومدم و گفتم : من میرم پیش اسنو باید تا الان به هوش اومده باشه . همینطور که بازوم رو با دست راستم می مالیدم آروم قدم برمیداشتم . اون سم لعنتی! اون دقیقا همون سمی بود که تو زندگی قبلیم خوردم . همون مزه و همون بو! اول قهوه و بعد چای بابونه ، صبر کن چای بابونه ؟ این سم معروف به سم بابونه هست که تو برگ های چای نرسیده با خراب بابونه وجود داره و الان فصل برگ چای نیست ! پس تنها جایی که چای بابونه پیدا میشه اونم تو این فصل ..... مغازه فیلین تو کارولینا شمالی هست ، دقیقا میشه منطقه دوک نشین !
سریع رفتم سمت اتاقم . و دیدن که بوک هی حرف میزنه : اسنو دلم برات تنگ شده بود .....خوبی ؟......بهتری ؟ ......اگه حالت بده بهم بگو ! خندیدم و گفتم : یکی اینجا زیادی نگران هست . ■منم هستم ! برگشتم سمت صدا پدرم بود ! کارل ! گفتم : بابایی و سریع جلو دهنم رو گرفتم ( بچه ها پدر یک واژه رسمی هست همون father و dad یا dady یک واژه غیر رسمی یعنی بابایی و دخترا وقتی به سن می رسند درست نیست پدرشون رو غیر رسمی صدا کنند ) کارل با خشم بهم چشم دوخت و گفت : چرا دقیقا باید با سمی که مادرت بخاطرش م.ر.د مسموم بشی ؟ من اگه اون الف رو گیر ....♡پدر شما برای خیلی عزیز هستید ولی من متوجه منظورتون نمیشم. ■ تو درمورد م.ر.گ مادرت چیزی میدونی ؟ ♡ آره اون با سم مسموم شد و بعد م.ر.د . ■ فکر میکنی چرا نجات داده نشده ؟ ♡چون سم زیاد بود ؟ ■ نه چون به برگ چای بابونه حساسیت شدید داشت . خدای من! راست میگه ، من تو زندگی قبلیم به برگ بابونه حساسیت زیادی داشتم به همین علت کارل نمیذاشت لب به چای بزنم پس یعنی من......♡ می شد نجاتش داد ؟ ■ نه با اون مقدار تقویت کننده سم و حساسیت مادرت هیچ راهی برای درمانش وجود نداشت ولی من ایندفعه انتقامت رو میگیرم ♡ پدر! ■ من دیگه میرم. و از اتاق خارج شد . کارل واقعا منو دوست داشت و منم دوسش داشتم . فقط زمزمه کردم : متاسفم که زود ترکت کردم.
بوک گفت : اوه فلورا ! گفتم :الان این موضوع مهم نیست ! حاضر بشید باید بریم دنبال اون میسی عوضی ! اسنو گفت: ولی تو باید استراحت کنی ♡ با استراحت کردن هیچکار نمی تونم بکنم اسنو! بوک گفت : تو زیادی به خودت سخت نمیگیری ؟ ما می دونیم تو میخوای انتقام بگیری ولی داری زیاده روی میکنی ! ♡ ولی بوک من دارم می بازم دارم شکست میخورم! ترسیدم . خسته ام ! برادر جادو مخالف منو داره ، یکی میخواست منو ب.ک.ش.ه ، یکی قدرت بال آتش رو دزدید ، کسی که مثل خواهرم بود تو حبسه، یکی دیگه هم مثل خواهرم بود و الان م.ر.د.ه ! جادوم هنوز کامل برنگشته تو سطح آخر و دنیام داره نابود میشه ! نمیدونم چیکار باید بکنم! اسنو داد زد : فلورا با عجله کردن هیچی درست نمیشه ! بوک گفت : یک پیشنهاد دارم چرا یکم نمیخونی ؟ اینجوری میتونی با اقیانوس ارتباط بگیری ! ♡ اما.... اسنو گفت : فلورا بخون تمام احساسات رو به زبون بیار ♡ I know I should take revenge but I can't من می دانم که باید انتقام بگیرم اما نمی توانم Everyone I love is caught in the wrong fire هرکسی را که دوست دارم در آتش اشتباه گرفتار شده است I don't know what to do, should I accept that I lost? نمیدونم چیکار کنم قبول کنم باختم؟ My love was magic that had no limits عشق من جادویی بود که حد نداشت And now I know that this magic separated me from life و حالا می دانم که این جادو مرا از زندگی جدا کرد And now it's time to go after my killer و حالا وقت آن است که به دنبال ق.ات.ل.م بروم But they stop me and say you have to wait اما جلوی من را می گیرند و می گویند باید صبر کنی ♧کارت عالی بود آبجی فلورا ! سرم رو برگردوندم و جیغ زدم و گفتم :نانسی ! ♧آره خب ♡ اون چاقو چیه تو دستت ؟ ♧اومدم باهم از این زندگی خلاص بشیم. ♡ صبر کن منظورت چیه ؟ ♧میخوام کاری کنم که با دست های خودت بهم صدمه بزنی ! ♡ منظورت چیه ؟ ♧میگم بال آتش خیلی بال مهمی بود ؟ و بعد چاقو رو انداخت و شعله های تو دستش رو نمایان کرد .
پارت بعد دو تا سوپرایز دارم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عههه نانسی بال اتش بودددد
من حدسام کایرا و نانسی و ی چنتا دختر دیگ بوددوو یس حدسم درس بوددد🗿
آفرین
10
9
8
7
6
5
4
3
2