«از زبان هلن» وقتی معجون رو خوردم احساس کردم مغزم تکون خورد سرم یکم گیج میرفت اما اصلا حس بدی نداشتم پانسی به زور از اون معجون خورد اسنیپ:خب خانم پارکینسون شما خانم جکسون رو انداختین توی رودخونه؟ پانسی:بله اسنیپ:خانم جکسون شما تائید میکنید؟ هلن:بله اسنیپ : خانم پارکینسون شما از قصد این کار رو انجام دادید یا اتفاقی بود؟ پانسی:از قصد این کار رو انجام دادم اسنیپ:شما پشیمون هستید؟ پانسی : به هیچ وجه
اسنیپ : خانم جکسون شما تائید میکنید که آقای مالفوی شما رو نجات داده؟ نگاهی به دریکو انداختم چهره اَش پریشون بود هلن:بله اسنیپ سکوت کرد مکگانگل : بسیار خب پروفسور اسنیپ حالا شما باید مجازاتی برای خانم پارکینسون و در صورت تمایل پاداشی برای آقای مالفوی در نظر بگیرید اسنیپ : خب خانم پارکینسون شما برای یک ماه روز های فرد ساعت ۳ بعد از ظهر یعنی بعد از ناهار و وقتی کلاس ها تموم شده به دفتر من برای مجازات بیاید
پانسی: چشم😒 اسنیپ : و به خاطر اقدام شجاعانه آقای مالفوی ۴۵ امتیاز به اسلیترین میدم دریکو : ممنون مکگانگل : بچه ها الان همگی میتونید برید همگی بلند شدن اسنیپ : در ضمن اثر این معجون یک ساعت دیگه میره هلن:باشه ممنون همگی از در خارج شدن و داشتن به سمت سرسرا میرفتن که هلن گفت : دریکو یه لحظه صبر کن دریکو وایستاد و به سمت هلن رفت هلن: دریکو من واقعا دلم میخواد با تو به یول بال بیام نه اینکه هری بد باشه ها نه اما من خیلی دوست دارم با تو به یول بال بیام ولی
ولی چون از قبل درخواست هری رو قبول کردم نمیتونم الان برم و بهش بگم من نمیخوام با تو بیام
ببخشید کوتاه بود
بای بای بای بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارتتتت بعد
مثل همیشه عالی بود
میشه هرچه زود تر پارت بعدی رو بنویسی
عالی بود 💚😍