مکگانگل:شما بنشینید من با پروفسور اسنیپ کار دارم «اسنیپ و مکگانگل کمی با هم حرف زدن و بعدش روشون رو به سمت بچه ها برگردوندن»اسنیپ:خانم جکسون از شما انتظار نداشتم شما چرا خانم جکسون رو داخل آب انداختید؟ پانسی:من 😟 اسنیپ:بله شما پانسی:پروفسور اینا تهمته اصلا به من میخوره که از این کارا بکنم؟ اسنیپ: پس یعنی شما خانم جکسون رو داخل آب ننداختین پانسی:نه من ننداختم هلن:داره دروغ میگه پروفسور😨
اسنیپ:من از شما چیزی پرسیدم خانم جکسون؟ هلن درحالی که داشت توی مغزش به اسنیپ و پانسی ناسزا میگفت زیر لب زمزمه کرد:نه اسنیپ: پس تاوقتی که ازت چیزی نپرسیدم حرفی نزن . اسنیپ:پس این همه شاهد از کجا اومدن؟ پس شما میگین که پروفسور مکگانگل هم دروغ میگه؟ پانسی:نه پروفسور اما… اسنیپ:اما و اگر نداره من حتی اگر مجبور بشم به همه ی شما معجون راستی هم بدم اینکار رو میکنم تا بتونم حقیقت رو بفهمم پس به نفعتون هست که به من راستش رو بگین و گرنه از راه بدش وارد میشم
پانسی که فکر میکرد همه ی این حرف ها الکیه گفت:من اینکار رو نکردم اسنیپ گفت:بزودی میفهمیم اکیو پوشن «ناگهان یک شیشه بزرگ پر از معجون راستی همراه دوتا لیوان کوچک روی میز مکگانگل ظاهر شد اسنیپ : خب من از دوشیزه جکسون و دوشیزه پارکینسون میخوام که این دولیوان رو بخورند
و یک لیوان به سمت پانسی و یک لیوان دیگه به سمت پانسی گرفت هلن با پوزخند و پانسی با ترس لیوان رو گرفت هرماینی ، هری و رون قیافه های خیلی خوشحالی داشتند اما دریکو فقط نگاه میکرد هلن کل لیوان رو سرکشی اما پانسی کمی از نوک اون رو خورد که اسنیپ گفت:کلش رو بخور سرانجام پانسی کلش رو سرکشید
ببخشید کوتاه بود
💙💜💛💛💜💙
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود 💚
❤️