
ناظر ژان لطفا منتشر کن:)
🐞:دلا من میخوام برم ملاقات همون دوستی که بهت گفتم.۰۰۰مرینت 🐞 ماجرای ساشا 🐖 رو به دلا و جورج گفته بود.دلا مثل همیشه داشت کیک درست میکرد.قاشق پنیری اش رو گذاشت تو خمیر کیک و قاشق اون تو غرق شد.دلا:باشه مرینت 🐞 مراقب خودت باش.کاش منم میتونستم بیام ولی خیلی کار دارم.۰۰۰مرینت خندید و خداحافظی کرد.وقتی توی راه پله بود فکر کرد شاید آنی 🐰 هم بخواد یه سری به ساشا 🐖 بزنه برای همین بهش زنگ زد اما آنابل 🐰 برنداشت.دفعه ی دوم هم همینطور،به هری 🐉 زنگ زد و قرار شد برند بیمارستانی که ساشا 🐖 توشه.۰۰۰نیم ساعت بعد۰۰۰🐉:سلام مرینت 🐞!۰۰۰و هری 🐉 دستشو گذاشت روی شونه های مری 🐞.🐞:اوه سلام هری!چه خبر؟۰۰۰هری 🐉 بدنشو کشو قوس داد و بعد صاف به چشمای مرینت 🐞 نگاه کرد.🐉:هی سردت نیست؟۰۰۰مرینت 🐞 انتظار سوال دیگه ای رو داشت.مثلا:دقیقا چه اتفاقی برا ساشا 🐖 افتاد؟حالت خوبه؟پدر مادر ساشا 🐖 چیکار میکنن؟و سوال های مربوط به بحث دیگه....🐞:من؟چرا سردمه باید به حرف زن عموم گوش میکردم.بهم گفت کاپشن بپوشم ولی خب منم دیگه!۰۰۰و به سمت هری 🐉 خنده ی بچه گانه ای زد.🐉:و این منم دیگه ممکنه مریضت کنه.۰۰۰وذکتش رو گذاشت رو شونه های مرینت 🐞.🐉:و نگران من نباش لباسای من خیلی گرمه.۰۰۰هر دو خنده ی گرمی به هم دیگر زدن و وارد بیمارستان شدن.
وقتی اونجا بودن صدای تق تق بلندی اومد و همینطور بیشتر میشد.همه دنبال منبع صدا بودن که یکی از بچه هایی که دلش شکسته بود داد زد:داره تگرگ میاددد!هورااا!۰۰۰مرینت 🐞 کیفش رو صاف کرد و با هری 🐉 یه راهش ادامه داد.🐉:اگه جدی داره تگرگ میاد یعنی به برف نزدیکیم.اگه برف اومد میریم دریاچه.شما تو پاریس موقع برف میرفتیم اسکی؟۰۰۰🐞:نه فکر نمی کنم...حداقل من یادم نمیاد،آها آها واستا ما هم میرفتیم ولی نه تو دریاچه یه سالن داشتیم که یخ های اونجا هم مصنوعی بود.۰۰۰هری 🐉خیلی گرمش بود.تنها شرت اینکه مادرش میزاشت هری 🐉 توی اون زمان بره بیرون پوشیدن لباس های گرم بود.خیلی گرم.🐉:واو...وایییی خدا خیلی گرمهههههه۰۰۰مرینت 🐞 خندید.🐞:خوب شد من سردم بود.۰۰۰🐉:آره واقعا.دیگه سردت نیست؟۰۰۰مرینت 🐞 وارد آسانسور شد.🐞:نه ممنون.به علاوه زیر اون دیگه لباس نداری.۰۰۰🐉:بهت اطمینان میدم دارم.۰۰۰مرینت 🐞 خنده ی طولانی کرد تا به طبقه ای که میخواستن رسیدن.🐞:وای خدا خب چرا اینقدر لباس پوشیدی؟۰۰۰🐉:به خاطر بیرون اومدن.۰۰۰و آه کشید.
هری 🐉 و مرینت 🐞 روی صندلی ها نشستن و منتظر و وقتشون بودن.بیشتر از اونی که انتظارش و داشتن طول کشید برای همین مرینت 🐞 رو شونه های هری 🐉 خوابش برد ولی هری 🐉 با این موضوع مشکلی نداشت،مرینت به خاطر اتفاقاتی که روزش قبل افتاده بود نتوانسته بود خوب بخوابه برای همین خیلی خسته بود و بدن درد داشت.بعد از چند دقیقه گوشی مرینت 🐞 زنگ خورد و برای همین مرینت از خواب پرید.آنابل بود.🐞:اوه سلام آنی...۰۰۰🐰:سلام مرینت!ببخشید اون موقعی که بهم زنگ زدی گوشیم رو تعمیرگاه داییم جا گذاشته بودم.کاری داشتی؟۰۰۰مرینت 🐞 متوجه شد که آنابل 🐰 جدیدا زیاد میره پیش داییش...🐞:نه کار خاصی نبود فقط منو هری 🐉 اومده بودیم دیدن ساشا 🐖 و گفتیم شاید تو هم بخوای بیای...ولی گوشیتو برنداشتی.۰۰۰🐰: اوه واقعا متاسفم.نمی تونم امروز بیام.میدونی یه کار پاره وقت تو کتاب خونه پیدا کردم که دوشنبه و سهشنبه ها باید اونجا باشم.لطفا سلام منو به ساشا 🐖 برسونین.خدافظ!۰۰۰🐞: خداحافظ...۰۰۰هری موهاشو صاف کرد.🐉:نمیاد نه؟۰۰۰🐞:نو مثل اینکه تو کتاب خونه کار پیدا کرده امروز دستش بنده.🐉:که اینطور.آنی 🐰کتاب های تخیلی رو خیلی دوست داره فکر کنم این بهترین شغلی باشه که اون میتونه آرزوشو بکنه.۰۰۰🐞:البته بعد از پرستاری.۰۰۰
🐉:مرینت 🐞 من اینو تاحالا به کسی نگفتم...ولی...من یه بار آنی🐰 تو اتاقش دیدم بهش گفتم بیاد ناهار بخوریم ولی وقتی خودم رفتم تو آشپزخونه خونه اون داشت با تو صحبت میکرد.ممکنه...۰۰۰مرینت 🐞 برای لحظه ای به همون چیزی که هری 🐉 فکر میکنه فکر کرد ولی بعد مخالفت کرد.🐞:پف..فکر نمیکنم.شاید خواهرش بوده؟۰۰۰🐉:ولی آنابل 🐰 به ما گفته بود تک فرزنده.در صورتی که تو اتاقش دو تا تخته و توی خونه اشون هیچ عکس خونه وادگیی نیست.آنابل 🐰 داره عجیب تر میشه.۰۰۰🐞:من میگم یه بار باهاش صحبت کنیم.راجب همین موضوع.ولی بهتره اگه نخواست بگه اصرار نکنیم.۰۰۰🐉:آره...چهارشنبه چطوره؟میتونید بیاین خونه ی ما؟به بهونه ی درس.۰۰۰🐞:فکر کنم خوب باشه.
میشه قبل از اینکه بزنی اسلاید بعدی لایک و فالوم کنی🤧 میسیییی
بعد از نیم ساعت نوبت هری 🐉 و مرینت 🐞 میشه.وقتی میخواستن برن پرستاری جلوی هری 🐉 رو گرفت.👩🏾⚕️:متاسفم زود تر نگفتم ولی پدر مادر ایشون فقط اجازه ی ملاقات رو به دخترا دادن.۰۰۰هری 🐉آهی کشید و غورلند کرد.🐉: اگه کارت کم تر از یک ساعت طول کشید من اینجا میمونم.۰۰۰🐞:یک ساعت خیلی زیاد من یه ربعه برمیگردم.ممنون۰۰۰و وارد اتاق شد.🐖:مرینت!!!۰۰۰🐞:ساشا 🐖!سلام!ببینم تو..تو حالت...خوبه؟۰۰۰🐖:آره بهترم!ممنونم که اومدی خیلی خوشحال شدم.۰۰۰🐞:این وظیفه ی من بود.هی ساشا....به نظر میمود مص...موم شدی.میدونی کی این کارو کرده؟۰۰۰🐖:آره...ولی نه دقیقا.تاحالا تو مدرسه ندیده بودمش.رنگ پوست و مو آنابل 🐰 رو داشت ولی اون نبود آنابل 🐰 خیلی مهربونه و اون دختری که من دیدم موهای بلند داشت و جلوی موهاش طلایی بود.روز اولی که دیدمش باهام دوست شد.بعد ازم پرسید تورو میشناسم یا نه.عجیب نیست؟ما خیلی یهویی توی دو هفته صمیمی شدیم.خیلی صمیمی.من خونه ی اون نرفتم آدرسشو نمی دونم ولی اون همیشه بعد از مدرسه میمود پیش من.یه روز ازم یه درخواست کرد.گفت تو یه چیز خیلی مهمی از اون دزدیدی.من میدونستم اینطوری نیست ولی چون اونو دوست داشتم چیزی نگفتم.بهم گفت باید کمکش کنم برش گردونه منم فکر کردم جدی میگه برای همین قبول کردم.گفت بعد از مدرسه تو راه بهم ماجرا رو میگه.منو اون رو پشت بوم موندیم و تا به خودمون اومدیم زمان زیادی گذشته بود و همه جا خیلی خلوت بود.بهم تو راه گفت که باید تورو...میدونی...همون بلایی که سر من آورد.من اونو دیوانه صدا کرد و ازش فاصله گرفتم.اونم گفت زیادی میدونی...و من همون لحظه احساس کردم حالم بده...سرم گیج رفت.(ادامه اش اسلاید بعد)
سِتا منو از از پله ها هل داد پایین و پاشو گذاشت رو کمرم تا نتونم پاشم،احساس کردم نفس کشیدن سخت شده اون خیلی قوی بود و پاش رو طوری فشار میداد که نفس کشیدن سخت شده بود.شروع کردم به سرفه کردن.قبل از همه ی اینا بهم یه شربت داد.فکر کنم با اون مصمومم کرده بود.بعد منو با پاس دوباره از پله قلط داد پایین.ولی من با اینکه درد خیلی شدیدی داشتم سری پاشدم و خودمو رسوندن به تو.و...خودت بقیه اشو میدونی.۰۰۰مرینت 🐞 ترسید.یعنی این اتفاق قرار بود سر اون هم بیاد؟یعنی "سِتا"اون آدما رو فرستاده بود؟این خیلی بد بود.اون با ستا چی کار داشت؟اون هیچی از سال ندزدیده بود حتی نمی دونست ستا کیه.🐞:ساشا 🐖 باید بگم تو واقعا خیلی شانس آوردی که زنده ای.اگه سرت میخورد به پله ها و بعد...یا اگه نفست بند میومد!سِتا حدش. و رد کرده!باید به پلیس بگیم.۰۰۰🐖:بهشون گفتم دارن روش تحقیق میکنند.و ممکنه که پلیس بیاد دم خونت نگران نباش فقط میخوام ازت سوال کنن.اونا دوربین های مدرسه رو چک کردن ثابت شده که تو چیزی ندزیدی و ستا فقط پیش من میومده نه هیچ کس دیگه پس نگران نباش فقط در حد سوال معمولیه.۰۰۰🐞:باشه...ممنونم بهم گفتی.هی ساشا 🐖 دیروز برای من یه سری اتفاقات عجیب هم افتاد...۰۰۰مرینت اتفاقاتی که افتاده بود رو برای ساشا 🐖 تعریف کرد.🐖:واو...این خیلی وحشتانکه.حتما کار اونه.مراقب خودت باش.من میگم هنوز هم زیر نظرت دارن.داری از بیمارستان میری بیرون یه کلاه بخر موهاتو بپوشون شاید اینطوری یکم از خودت دورشون کنی.فایده ی زیادی ندارم ولی برای یه مدت جان امنه.نمی دونم قضیه چیه ولی منو تو توی بد هچلی افتادیم.۰۰۰
مرینت 🐞 از ساشا 🐖 خداحافظی کرد و با هری 🐉 وارد آسانسور شد.🐉:واو کارت نسبتا زود تموم شد.۰۰۰مرینت 🐞 تعریف کرد ساشا 🐖 بهش چی گفته.هری 🐉 هم با نظر ساشا 🐖 موافقت کرد.مریمت پیش خودش فکر کرد اگه کلاه اونو پنج روز امن نگه داره رنگ کردن موهاش شش روز این کارو میکنه پس تصمیم گرفت موهاشو رنگ کنه و استایلش رو کامل تغییر بده.مثلا دامن بپوشه و دیگه از رنگ آبی استفاده کنه،یا شاید هم تیپ دارک بزنه و آرایش و تاریک کنه،شاید هم باید لباس های مجلسی رو امتحان کنه.فقط چیزی که حواس اونارو برای چند وقت پرت کنه کافیه.
هری 🐉 و مرینت 🐞 میخواستم تو راهشون به والدین ساشا 🐖 هم سر بزنن ولی کسی خونه نبود.مرینت 🐞 میخواست با یکی وقت بگذرونه ولی هری 🐉 کلاس والیبال داشت.مریمت هم قرار بود از هفته ی بعد آزمون بده و اگه شد بره تو تیم هری 🐉 اونطوری هم یه ورزش میرفت و هم با بهترین دوستش وقت بیشتری میگذروند.پس بهتر بود یکم روی قدرت دستاش کار کنه.یادش اومد آنابل 🐰 یه کار پاره وقت گرفته،مرینت همنطوریش خیلی عمو و زن عموش رو عذیت کرده بود،بهتر بود بعضی از خرجاش رو هم خودش میداد.مثل لباس،غذا،وسایل،و چیزای غیر ضروری رو خودش بخره.میتونست توی یه شیرینی فروشی کار کنه از اونجایی که توش ماهر هم بود قطعا میتونست.یاد حرف ساشا 🐖 افتاد.تو تو خطری.باید فعلا میرفت و یه مرینت 🐞 جدید میساخت.حتی بهتر بود به دوستانش بگه اونو برای یه مدت با یه اسم دیگه صدا کنن.مثل...ماریا،ملانی،مایا،میراسابت،امیلی....اسم هابی که دوست داشت.از همین الان باید شروع میکرد.
های گایز:)چه خبرا؟خوبین؟:)خب چالشو اینجا میگم.البته این استایل مووقته.اگه شماره ی یک رو دوست دارین 💛 بزارین.اکع شماره دو رو دوست دارین 💜 بزارین.اگع شماره ی سه رو دوست دارین 💙 بزارین.اگه شماره ی چهار رو دوست دارین ❤️ بزارین.تو کامنت ها بگین.هر قلبی بیشتر باشه اون میشه استایل مرینت.یه چالش دیگه هم هست نتیجه ی تستو بخون تا بفهمید:)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی آجی ❤
ببخشید دستم رفت رو آنفالو تازه فهمیدم 😐
نه بابا:)
آره بابا 😐😂
انقد پارت جدید نذاشتی داستانو یادم رفت موضوعش چی بود
😂😂😂😂😂
:(واو
با پارت بعد میزاری یا میخورمتتت
اهههههه
آره دیگه جدا از شوخی داریم عصبانی میشیم مگه داری برج میسازی دختر؟
حق تا کجا؟
آنابل خودش موهاشو رنگ کرده نه؟پس اون شخص میخواسته شبیه آنابل باشه تا هر وقت تونست خوشو آنابل جا بزنه و نک موهای طلایی برای این بود که ساشا اشتباه نگیرتش
اینم هست
پارت بعدو بزار وگرنه زنده زنده قورتت میدم یوهاهاها
بسمالله.....
منم
تیپ دارک بزنه :]
ازت انتظار خاصی ندارم پارت بعدو بذاری اما نمیتونم جلو خودمو بگیرم که اینو نگم:تروخدا پارت بعدرو بزارر دارم از استرس میمیرمم تا پارت بعدو نبینم آروم نمیگیگیرم 😂😂😐
عالی
thanks
ج چ ۱ =❤
ج چ ۲ =ممکنه خواهر آنابل باشه و آنابل بخاطر همین کار های مرموز می کنه .یا درواقع اون بجای این بعضی کارها پیش خواهرشه.
مرسی بابت نظرتت
عالییییییییی
مرس