
های کیوتم حمایت یادت نره ...
مهم نیس ... همین ک تهیونگ الان کنارمه احساس آرامش میکنم ! هانی: فک میکردم دیگه هیچ وقت نمیبینمت....تهیونگ: متاسفم ولی یه نقشه ای داشتم که نیومدم + ها .. چی؟- میخاوستم یکم از ماجرا بگذره تا بعد باهم فرار کنیم .. میای تا ابد باهم باشیم؟ + اما.. ( صدای زنگ گوشیش)*جواب دادن تلفن .. یانگ سو بود
تهیونگ: تماسو که قطع کرد معذرت خواهی کرد و رفت .. قرار شد فردا ۵ عصر همو ببینیم .. فردا: رسیدم به کافه ای که قرار بود همو ببینیم و در مورد فرارمون نظرش رو بگه .. اما .. اثری از هانی نبود .. فقط رو میزی که باید میبود.. یه نامه بود .. روش اسم من بود .. باز کردم و خوندمش .. بعد خوندش حسی بین عصبانیت و ناراحتی داشتم .. نامه رو مچاله کردم و از اونجا خارج شدم
هانی: میخواستم آماده بشم برم پیش ته .. اما .. نمیتونستم ایم حرفا رو بهش بزنم .. پس .. حرف دلم رو تو یه نامه کوتاه .. جا دادم -نامه: نمیدونم چطوری باید شروع کنم .. جا دادن تمام احساسام تو یه نامه و پایانش .. اما .. تصمیم گرفتم با لی یانگ سو باشم .. بیا دیگه همو نمیبینیم و فقط دوست باشیم .. دوتا دوست معمولی ..اما .. هیچ وقت فراموشت نمیکنم .. حتی اگر دوست هم نباشیم گرچه ز چشمم رود همره اشک وداع مهر عزیزان کجا از دل میرود؟ متاسفم .. اما .. هر چی کمتر در ارتباط باشیم .. بهتر .. و هر چی غریب تر .. امن تر .. متاستفم.. هانی. نامه که تموم شد با یه ربان مشکی بستم و ۳ و نیم به کافه ای که قرار بود همو بیینیم رفتم .. روی همون میزی که قرارمون بود گذاشتم .. و از کارکنان اونجا خواستم حواستون باشه نامه رو یه مرد قد بلند با موهای قهوه ای ببینه .. و رفتم
تهیونگ : همینطور که از کافه زدم بیرون .. یه حس بدی داشتم.. یعنی به همین راحتی .. با یه نامه - روبان نامه هنوز تو دستشه و مشت کرده ..همینطور که فکر میکرد و میرفت .. یه پروانه سفید مشکی دید .. پروانه سردرگم بود و نمیدونست باید چیکار کنه و به کجا بره .. ته با دیدن پروانه .. یاد خود سردگمش افتاد .. الان باید چیکار میکرد؟ برای عشق می جنگید یا برا عشق فداکاری میکرد؟
هانی: از کافه که زدم بیرون .. برا خودم یکم قدم زدم .. تا ساعت یک ربع به ⁵ .. یلحظه .. حس تردید بهم دست داد و برگشتم به سمت کافه.. به کافه که رسیدم .. دیدمش .. تا دیدمش .. تو چشمام اشک پر شد و به درخت نزدیکم تکیه دادم و پشتش قایم شدم .. برگشتم دیدم داره نامه رو باز میکنه.. تحمل نکردم و از اونجا دور شدم .. همینطور که میرفتم چشمم به یه پروانه سفید مشکی بین دو تا ماشین خورد .. منو یاد خودم انداخت .. پروانه بین ماشینا میمرد .. یا آزاد میشد و میرفت؟ اما .. چراغ عابر سبز شد و حواسم کامل از پروانه پرت شد .. یعنی .. این کائنات برای من چطوری تموم میشه؟ برای پروانه چطوری گذشت؟ باز یاد تهیونگ افتادم و اشک تو چشمام جمع شد .. چجوری همه گریه ها و خنده هامونو فراموش کنم؟
راوی: همینطور که ته و هانی جان در حال زار زدن و عر زدن بودن یانگ سو هم برا خودش برنامه ریزی میکرد ..و به سمت خونه میرفت .. هانی هم که قرار بود بیاذ خونه .. اره دیگه ..

: از اونجا که خیلیییی به فکرتونم براتون پیام بازرگانی هم گذاشتم 💍
هانی: رسیدم خونه اشکام رو پاک کردم .. دوباره ارایش کردک تا معلوم نشه گریه کردم .. برا خونه یه شیر قهوه ریختم .. یکم که تو تیک تاک واسه خودم گشتم( هانی هم مثل خودمون ولگرده ) صدای در اومد .. یانگ سو رسید ..

پیام بازرگانی: تهیونگ بعد از اینکه با هانی کات میکنه میره تو ارتش تا به دولت خدمت کنه .. پایان
فقط پیام بازرگانی اسلاید قبل بو حال کردین ؟😔😂😂 اگر زود ویو هاش بره بالا پارت بعد رو فردا میزارم💍🤰
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پ بعدಥ‿ಥ؟✨
•یا میزاری یا....میزاری!🌚✨
گذاشتم😘😂
عا افرین عسیسم مرحبا
خسته نباشی افرین دختر گل🌚💗😹🌸✨
دخدرم برا خودش ازاده ول میگرده ..بله
احتمالا یانگ سو نباید یکم سخت گیری کنهههههه
پارت بعدو بزارر گیگیگگی
هعب .
تقریبا دارم مینویسم ...
پارت بعددد
ب احتمال خیلییییییی کم امشب مینویسم ...
احتمالشو زیاد کن .. بنویس🗿🚬
بله چشم😭😂
😂😂
تو رو خدا پارت بعد رو بگذار. عالی بود اولین داستانیه که دارم اینطوری دنبالش می کنم اگر زود به زود بگذاری حمایتت می کنم
مرسی قشنگم ... عام من هنوز وقت نکردم بنویسمش شاید چند روز دیگه گذاشتم♥️
پارت بعد پلیز
به زودی :)
وایییی عالییی بود😍🌼🌸
مرسیی🥺♥️
پارت بعد لطفا
اگه از داستان حمایت بشه به زودی میزارم:)
حمایت میکنمتو فقط بزار
چشم🥲😂♥️
میسی
عالی عجقم
مرسی لاوم♥️🥲