
یونگی از اونور خونه داد زد :چرت نگو دیگه بجز این چه دلیل دیگه میتونه داشته باشه که با اون دختره اینقد جیک تو جیک شی؟ _ من : بسه بسه! الان میگم دیگه و از سیر تا پیاز قضیه رو واسشون تعریف کردم... _ سلما : موبایلمو برداشتمو و وارد مخاطبینم شدم و روی شماره مورد نظرم کلیک کردم _ بدون اینکه اجازه بدم حرف بزنه گفتم لباس پستچی داری؟ _ اون : هان؟ جان؟ _ من :میگم از این لباسایی که پستچیا میپوشن داری _ اون : کسی هس لباس کارشو نداشته باشه؟ _فلش بک _...
_فلش بک _ یک روز قبل _ از زبان راوی _ سلما با احتیاط و سریع خودشو پشت درختای توی پارک مخفی کرد و به جیهوپی که توی افکارش غرق بود نگاه کرد نفس عمیقی کشید و خندشو خورد و هودیشو از تو کوله اش در آورد و روی لباساش پوشید و کلاه آفتابیشو روی سرش گذاشت و کلاه هودی رم روی اونیکی کلاه گذاشت و ماسکی از توی کولش در آورد و پوشید و زمزمه کرد : باید شاگرد منی بشی...! جیهوپ قدمی به جلو برداشت و اعضا رو صدا کرد و باهم به سمت ماشین رفتن در همین حین سلما سوار دوچرخش شد و از پارک اومد بیرون و دنبالشون رفت و جیهوپ که توی افکارش غرق شده بود اهمیتی به حرف های اعضا نمی داد و آروم آروم ماشینو میروند...!
_زمان حال _خوابگاه پسرا_ جونگ کوک و تهیونگ داشتن گیم می زدن و نامجون روی مبل دراز کشیده بود و کتاب می خوند و جین تازه از حمام اومده بود و داشت جلو آینه کنار در به صورتش کرم میزدو یونگی توی استودیو داشت گیتار میزد و جیمین چون امروز نوبت ظرف شستنش بود آهنگ گذاشته بود و همزمان با ظرف شستن بلند بلند آهنگ می خوند و جیهوپ داشت ویدئو هایی که درمورد شایعاتش ساخته شده بود رو نگاه میکرد و حرص می خورد صدای زنگ در باعث شد جین که تنها کسی بود که صدارو شنیده بود بلند داد بزنه جیمین خفه کن اون ضبطو برو درو واکن و جیمین با حرص ظبطو قطع کرد و به سمت آیفون رفت و از توی دوربین دختری با لباس پست و سر پایین و جعبه به دست اونجا واستاده بود جیمین دستشو سمت تلفن (به جان خودم نمی دونم اون بیل بیلک کنار آیفون اسمش چیه :))) آیفون بردو گذاشت جا گوشش و گفت..
گفت : کیه؟ _ دختر بدون اینکه سرشو بیاره بالا گفت : از اداره پست اومدم یه بسته دارین _جیمین لحظه ای به این فکر کرد که اگه اون دختر یه ساسنگ فن باشه چی و فورا گفت : بزارینش همونجا بعدن خودمون برش میداریم _ دختر پوزخندی زد که از چشم جیمین دور نموند و گفت: چشم فقط باید یه چند جارو امضا کنین _ جیمین نگاهی به شلوارکش و رکابی ای که تنش بود کرد و نگاهی سرسری به اعضا انداخت تا ببینه...
نگاهی سرسری به اعضا کرد تا ببینه لباس کدوم مناسب تره که چشمش به جیهوپیه پیراهن آستین بلند و شلوار ورزشی پوشیده بود خورد که داشت با کامپیو ترش ورد میرفت جیمین پوفی کرد و داخل آیفون گفت : یه لحظه صبر کنین...
اگه خوشتون اومد حتما لایک کنین و اگه نقدی راجع به روند داستان دارین حتما داخل کامنتا بهم بگین و حتما فالو کنین تا پارت های بعدو سریعتر بخونین :))))
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بچه ها من روزای زوج کلاس زبان دارم و وقت نمی کنم بنویسم پس روزای فرد می نویسم ادامه پارت هارو :)))))
امممممم پارت جدیدو نمیزاری؟😕
خیلی قشنگه این🥲🧡
نظر لطفته :))))))