
سلام... چطورید؟! خب اینم از این رمان... این اولین رمان من بود... و خب باید بگم که بعد از این رمان، یه داستان دیگه منتشر میکنم.... و الان پارت اولش توی بررسی هست...
از زبان تهیونگ . . . بالاخره رسیدیم خونه... اوفییییش... چقده دلم برا اینجا تنگ شده بود.... مانیا توی اتاقش خواب بود... هممون جمع شدیم دور همدیگه... با کوکی هدیه هایی رو که براشون خریده بودیم رو دادیم و کلی ازاونجا براشون تعریف کردیم.. ... حس و حالم گرفته بود... انگار یه چیزی نبود... کل کل های منو مبینا... تموم شد...
چه روزهایی بود... کاش میشد بازم ببینمش... به عنوان یه دوست... یه دوست صمیمی... هییع... 🌙🌙🌙🌙🌙 از زبان مانیا . . . . *دیررررررررررم شد.... _جی هوپ: اومدددددم... ببخشید... کلاهم رو پیدا نمیکردم... *بدو دیر شد مدرسم... _بریم بریم. سریع سوار ماشین قرمزه شدیم.
یا خدا... نههههههههههه... الان میخوریم بهش... وییییی چشمام رو بسته بودم و تند تند صلوات میفرستادم. سرم داشت گیج میرفت... به زور گوشه ی لباسش رو کشیدم... سرعتش کمتر شد _چته؟ چرا رنگت پریده؟! *آر... آروم تر ب... برون... میخوای به کشتنمون بدی؟ شروع کرد بخنده... _باشه... بالاخره سالم رسیدم مدرسه... جی هوپ برام یه بوق زد و رفت... یه نفس عمیق کشیدمو رفتم مدرسه... هووووووووف.... بالاخره مدرسه تموم شد...دلم میخواست یکم تنها قدم بزنم... داشتم میرفتم که یــــــهووو...
که یهو گوشیم زنگ خورد(sorry😂😂) جیمین بود. *الو؟ _الووو نونا(خواهر) تو کجایی پس؟!چرا از مدرسه نمیای بیرون؟! *عه!!مگه تو اومدی دنبالم؟!مگه قرار نبود کوکی بیاد؟! _نه نتونست من اومدم...الان کجایی؟! *یکم پایین تر...نزدیک ایستگاه اتوبوسم... سوار ماشین شدم. جیمین:نووووناااا...باید یه دست محکم کوکی رو بزنم... شونه هامو انداختم بالا و خندیدم... جیمین:چرا سرویس نمیگیری خب؟؟ *تو چشاش نگاه کردم و گفتم:برای نوزدهمین بار میگم...چون بدم میاد... یاد دبستانم میوفتم.... شروع کرد بخنده... باز یادش رفته بود... به خنده هاش لبخندی زدم و بیرون رو نگاه کردم...
سه سال بعد... الان شبه...توی بالکن ایستادم و به گذشته فکر میکنم...به سه سال پیش... سه سال از آشنایی و دیدن من با بی تی اس میگذره...الان من 19 سالمه و جونگ کوک 23 سالشه...هممون سه سال عاقل تر شدیم🤭😂 یهو کوکی گفت به چی فکر میکنی؟! هییییییع...ترسیدم... شروع کرد بخنده...لبخندی به خنده هاش زدم و گفتم... *به گذشته...به سه سال پیش که نجاتم دادی...که توی این کشور پشت و پناهم شدی و مواظبم بودی... گفت _اتفاقا منم داشتم به گذشته فکر میکردم...اینکه از دختر ساده ای مثل تو که حتی نمیزاشت دستش رو بگیرم خوشم اومد...اینکه چجوری ازت خوشم اومده...یکم صبر کرد و گفت...به عشقی فکر میکردم که حتی نمیدونستم چه شکلیه...به عشقی ناممکن💖💖💖💖💖 منم این عشق رو ناممکن میدیدم...چون دیدن بی تی اس برام غیر ممکن بود،چه برسه به عشق و عاشقی.. ولی این عشق بود... عشقی ناممکن💖💔 لبخندی به حرف هاش زدم... یهو زنجیر طلا سفیدی جلوی چشمام اومد...چه قدررر ناز بود... با زنجیر نزدیک گردنم اومد و اون رو به گردنم انداخت... توی گوشم گفت:دوست دارم... برگشتم توی چشماش نگاه کردم و گفتم:منم همینطور... یهو از پشت سرمون صدای هووووهووووی اعضا اومد...کلی صوت و دست میزدن شاد بودن...از دیدنشون جا خوردم...عجبا...فال گوش وایساده بودن... شوگا:wooow پسر عالی بود... جین داد زد:یااااااااا نونا.(خواهر) قبول نیــــست...من از جونگ کوک بزرگ ترم... یهو همشون داد زدن: خب ما هم از جونگ کوک بزرگتریم.... 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 شروع به خندیدن کردیمو همشون اومدن سربه سرمون میزاشتن... پــــــایــــــان...
خب... هوووووووووفـــــ، راحت شدم بالاخره🤭😁😂آخه اولای داستان همش هیت میگرفتم و همه میگفتن خیلی بد، مزخرف و.... ولی خب توجهی نکردم و ادمه دادم... مرسی که همراهی کردید... مرسی بخاطر کامنت های زیباتون... و اینکه امیدوارم پایان داستان رو اونجور که میخواستید تموم کرده باشم... و اینکه گفته بودید فصل دوم داشته باشه که خب باید بگم متاسفم، فصل دومی نـــــداره..... 🥺🙏🏻💔 خب بریم که مقدمه داستان بعدی رو بگم براتون....📣🤷🏻♀️😍😍😍😍😍 با توجه به اینکه توی ایران جیمین لاور خیلی زیاده.... 🤩آهاااااااااای جیمین لااااورا🥁🎺📣.... رمان بعدیم یه مینی رمان از جیمین هست...(مینی یعنی کوچیک و کم، مثل مینی سریال ها) پس جیمین لاورا آماده باشن و به دوستانی که جیمین لاور اند خبر بدید... و اینکه ژانر رمان تخیلی ماورایی هست... اسم رمان هم ملکه اقیانوس هست... خب دیگه، تا پارت اول داستان بعدی فعلا🥰
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود بهترینی❤🐇
عالییییییییییی بوددددد 😭😭🥺🥺🥺🥺🥺 ثث
از این خبرا نبود 😂
توی اسلاید دوم فک کردم چیزی میشه نبابا،😂
تهیونگ و مبینا چی؟؟؟ 😿😿😿😭😭😭😭😭😭😭
هرکس هیت داده غلط کرده 😌تو بهترینی 😉👌
رمانت خیلی خیلی خیلی قشنگ بود .
من میخوام بازم از اول بخونمش ، مرسی
منتظر رمان بعدی هستم . 💜💜💜💜
پس چرا داستان بعدی رو نمیزاری؟؟؟؟ بزار ترو خدااااااا😭
عالیی بودددد
ولی یه چیزایی رو اشتباه نوشتی نونا میشه خواهر بزرگتر و دختره از بی تی اس کوچیکتره باید بهش بگن جامِ اوکی؟
بعدشم تا جایی که من میدونم تهیونگ بیشترین فن رو تو ایران داره بعدش کوکی بعدش جیمین به هر حال داستانت محشر بود عشقم منتظر داستانای فوق العاده بعدیت هستم
میشه بعدا یه داستان از نامجون هم بنویسی؟
وایییییییی😅
عاجی خودمی عالی بود.😄
دوست نداشتم تموم شه ولی شد
خسته نباشی منتظر داستان بعدیت هستن😄