
داستان جدیددددددددددد
سلام.....نمیدونم اسمت چیه.......نمیدونم اهل کجایی.......نمیدونی پسری یا دختر.......اما من میخوام داستکنم.......شاید یه جاهایی غمگین...خنده دار......عاش.قانه.....معمولی......خسته کننده......یا ساده باشه.......در هر صورت میخوام برات بگم توی این زندگی چه اتفاقایی برام افتاده.......خب من از ایران اومده بودم......از ده سالگی.......پدر و مادرم بعد از اومدنشون به کره خب خانواده شونو از دست دادن..........اما مادرم یه همسایه خوب پیدا کرد.......اما اون فقط همسایه نبود.......یه دوست همیشگی برای مادرم شد........عمو جانگ با پدرم دوست شد....و منم با پسرشون......پسر خیلی خوبی داشتن...از وقتی باهم دوست شدیم همش مراقبم بود.......هرکی تو مدرسه اذیتم میکرد اون باهاش دعوا میمرد.....مثل یه برادر بزرگتر.....حس وابستگی خاصی داشتم بهش.....
داستان)....سانی.هوسوک.......هوسوک.هان....سانی.هان مرض بلند شو ببینم......هوسوک.تورو خدا مامان بزار بخوابم....سانی.فقط میخواستم دم رفتن ببینمت.....هوسوک.مامانننن من یادم نبود.......سانی.برو صبحونه بخور فقط میخواستم قبل رفتن ببینمت و بهت یه اخطار بدم......هوسوک.بسم الله........سانی.مثل چشمات از جینا مواظبت کن........هوسوک.مثل همین هشت سال از جیناشی مراقبت میکنم قول میدم.......سانی.حالا بیا پایین ما میخواییم بریم زشته با خاله و عمو خدافظی نکنی........هوسوک.نه مامان الان میام صورتمو بشورم....ولی کاش نمیرفتید....
.....سانی.ببین پسرم تاحالا شیش بار راجبش حرف زدیم فقط یک هفته میریم و برمیگردیم بعد توکه الان هیجده سالته نمیتونی از پس خودت بر بیای؟.....تازه جینا هم غذا بلده درست کنه ولی توهم باید بهش کمک کنی.......هوسوک.باشه..........(سانی میره پایین و هوسوک هم میره و مراسم خدافظی از اینا😒).......جینا.هوسوک شییی........هوسوک.جانم.........جینا.چی میخوری درست کنم.......هوسوک.اممممم نمیدونم من فقط تشنمه.......جینا.تو یخچال پر از شیر کاکائوعه بیا بخوریم......هوسوک.مامانت گفته فقط بزارم دوروز یه بار بخوری......جینا.عههه بابا خب یه حساسیت کوچولو به کاکائوعه دیگه........هوسوک.عجبببب حساسیت های کوچولو ادمو یک هفته بیمارستان میخوابونه.......(وضعیت نویسنده در چند سال پیش)
..جینا.(کیوت بازی)....هوسوک.برو بردار😂😂😂.....جینا.مرسی.......جینا.ولی هوسوک شی برای من بزرگتر بازی در نیاری هی به من دستور بدیااااا........هوسوک.اخه خواهر من توی این هشت سال من کی به تو دستور دادم....جینا.هیچوقت.........((((((((و از اینجا که داستان اصلی شروع میشد)))))))).....(یک هفته بعد)........هوسوک.جینا شی......جینا.بله اوپا؟........هوسوک.گوشیت از یه شماره خیلی عجیب زنگ میخوره.......جینا.بسم الله.......بله؟........جینا.بفرمایید.......جینا.باشه چشم.......(جینا قطع میکنه وگریه میکنه).....هوسوک.چی شدههه.....جینا.مامان بابا....هوسوک.مامان بابا چی؟..؟...........جینا.مامان بابا....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی🥺💖
اع منم به کاکائو حساسیت دارم😐
زیاد بخورم کهیرررر میزنمم🥲
باز بدبختی اینکه برای شکلات و کاکائو میمیرمممم
افرین
دقیقا منم همینجوریم
عاشق کاکائو هستم اما بهش حساسیت دارم
میخورم کهیر میزنم
یادمه کلاس دوم بود خیلی زیاده روی کردم
کارم به بیمارستان کشید
خوشحالم باهات اشنا شدم🌼
هیم🥲من در اون حد ک کارم به بیمارستان بکشه نه 😂💔
منم خوشال شودم🥺❤
عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی🫶🏻🫶🏻
پارت بعد بزار لطفا کیوتی😊😊...و اینکه یکم راجب مکان بیشتر توضیح بده
میشه پارت بعد رو بزاری لطفا🥲