اینم از شروع دوباره🙂❤
سر میز شام نشسته بودیم... گونههای آدرین گل انداخته بود... البته منم دست کمی از اون نداشتم... هرازگاهی ریز ریز میخندیدیم.. مامان و بابا هم بهمون نگاه میکردن، چیزی نمیپرسیدن ولی مشخص بود که کلی سوال دارن.. خودمم نمیدونستم چرا میخندیدم.. شاید به خاطر هیجان بود.. هیجان از اتفاقی که چند لحظهی پیش افتاده بود.. (((اول این فصل فقط چند دقیقه بعد از آخر فصل قبلیـه))) آدرین دستش رو دراز کرد تا کمی دیگه غذا بکشه... من هم به تماشای غذا خوردنش نشستم.. برام جالب بود.. نمیدونستم سنتی مانسترها هم برای تامین انرژیشون نیاز به غذا دارن... و شاید هم نداشتن.. و با این حال مشکلی هم با غذا خوردن نداشتن.. کسی چه میدونه؟ خیلی چیزا بود که هنوز نمیدونستم... میخواستم کمی استراحت به خودم بدم..
فکر کنم همهمون از اتفاقاتی که اخیرا افتاده بود خسته شده بودیم.. شاید بعدا دنبال جواب سوالهام میگشتم.. قاشق و چنگالم رو توی بشقابم گذاشتم و منتظر موندم تا همه غذاشون تموم بشه.. کمی بعد آدرین رو به مادرم گفت (ممنون خانم چنگ) نگاهی بهش کردم... اون هم نگاهش رو به سمت من بر گردوند.. از اینکه اینجا بود خیلی خوشحال بودم.. اما نمیتونست تا ابد اینجا بمونه... به هر حال بهونهای برای اینکه بمونه نبود.. تا یه مدت فعلا اینجا بود.. اما بعد باید میرفت.. وگرنه مامان و بابا شک میکردن.. اما کجا باید میرفت؟ اون که جایی رو نداشت.. از سر میز بلند شدم (آدرین بیا باهات کار دارم..) آدرین هم بلند شد... خیلی نامحسوس هر کدوممون یدونه کروسان از روی میز کش رفتیم و بدو بدو قبل از اینکه کسی متوجه بشه رفتیم طبقهی بالا... دم در اتاق ایستادیم..
میخواستم در اتاق رو باز کنم که آدرین دستم رو گرفت.. نگاهم رو به سمتش برگردوندم.. آدرین گفت ( چیکارم داشتی؟) _(میخواستم بهونه جور کنم..) آدرین سرش رو به نشانهی فهمیدن تکون داد.. بعد در رو باز کردم و با ورودم به اتاق با انرژی خطاب به بریجت داد زدم (درود بر دوشیزه دوپن چنگ..) چشمهاش رو توی حدقه چرخوند.. کروسانی که آورده بودم رو گذاشتم کف دستش.. آدرین هم کروسان خودش رو داد به بریجت.. بریجت نگاه طلبکارانهای بهم کرد و گفت ( بیخیال مرینت! منم آدمم، ها! یه راهی پیدا کن ماجرا رو به مامان و بابا بگی.. منم نمیتونم مثل این حیوون خونگیهات صبحونه و ناهار و شام بشینم شیرینی بخورم.. منم غذا میخوام خو..) دلم به حالش میسوخت ولی چیکار میتونستم بکنم؟ آدرین با حالت گیج گفت (مگه جیسون شیرینی میخوره؟!)
من و بریجت نگاهی بهش کردیم.. هعیی.. آدرین در عین حال باهوش بودن خنگ هم بود و هیچ کس هم نمیتونست این رو انکار کنه.. سَس با دلخوری خطاب به بریجت گفت ( ما حیوون خونگی نیستیم.. کوامیایم..) آدرین که تازه موضوع رو فهمیده بود نگاهی به بریجت کرد و گفت (چرا بهشون میگی حیوون خونگی؟) بریجت مثل همیشه با کمال بیخیالی [و درحال خوردن کروسان] گفت (خب حیوونن دیگه..) آدرین ابروهاش رو بالا انداخت.. با یه حس دلتنگی به کوامیها نگاه کردم.. دلم برای تیکی تنگ شده بود.. احتمالا آدرین هم همچین حسی نسبت به پلگ داشت... بدجوری توی خونه جای خالی تیکی رو احساس میکردم.. ** از زبون فیلیکس** یه روز عادی دیگه توی لندن بود.. اما اتفاق غیرعادیای که افتاد، اجازه نداد اون روز عادی تموم بشه.. نزدیکای غروب بود..
داشت بارون میبارید که یه تماس غیر عادی داشتم.. یه تماس از شوهرخاله گابریل! اون چرا باید به من زنگ میزد؟ گوشی رو برداشتم.. _(الو؟) صدای شوهرخاله گابریل از پشت تلفن بلند شد (الو.. فیلیکس..) پرسیدم (اتفاقی افتاده؟) برای چند دقیقه فقط سکوت بود.. نه اون چیزی میگفت و نه من.. بعد شوهرخاله گابریل گفت (ازت میخوام بیای به پاریس.. مسئلهی مهمیه..) _(امم.. خب من به مامانم میگم که زنگ زدید...) _(فیلیکس! من با تو کار دارم، نه مامانت!.. میتونستم خودم به مامانت زنگ بزنم.. اما میخوام با تو صحبت کنم!) بعد هم قطع کرد.. متوجه نمیشدم.. چرا باید با من کار داشته باشه؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وااای ابن داستان خیلی وقت پیش خونده بودمش عالی بود فک نمیکردم فصل ۲ داشته باشه .. اتفاقا میخواستم شروع کنم دوباره بخونم♡
البته میگم این فصلم غمگینه؟چون فصل اول بود^^
زیبا بود =)
😄
الهی قربونت برم جیگرمممممم
عالی بود فدات شمممممم
راستی یه سوال؟ چرا میرینت دلش برای تیکی تنگ شده؟ مگه میراکلسش کجاس؟ این تیکه رو یادم رفته😐😂
نابود شد😅❤
حالا در ادامهی داستان به دلایلش میپردازیم😐❤
اها مرسی فدات شم🥰
😁
من پارت جدید رو چند دقیقهی پیش ثبت کردم😅
ببینیم کی منتشر میشه😁
التن منتشر میکنممممم
عالی
مرسی😍
عالییییی بود
اقا من قبلا دنبال میز کردم داستان رو ولی چون اون اولاش حرصم گرفت دیگه نخوندم😅 بعد دیدیم فصل ۲ شد گفتم یه سر بزن ولی عالی شده بود افرین بعدی رو بده😑
😂😂 مرسی🧡
🥺❤❤
با نتیجه موافقم بدجور :)
😁❤
عه ک!*!**!راشم فیلیکس🗿
جدی؟!
چرا فیلیکس؟😅
چرا نداره من رو همه ک!*!)!راش میزنمممم
😂❤ اوکی..
ی دفه غافلگیر شدممم فک نمکردم فصل ۲ داشته باشههه
😅🧡
عالییی بودددد
مرسیییی😍
عالیییییییییییی
با نتیجه خیلی موافقم
مررررسییی😍
(و منی که خودم یادم نیست نتیجه چی بود😐) آقا رفتم نگاه کردم نتیجه رو😅 بله دیگه😁😂