سلام ببخشید دیر شد ..فردا پارت اخر این فیک رو براتون می نویسم و میزارم🥰
ساعت 7 بود جیمین داشت حاضر اروم اروم حاضر میشد.......ا.ت: میشه قبل از اینکه بری یکم باهم قدم بزنیم...جیمین:باشه حتما....ا.ت:آه (با ناراحتی)...جیمین:چیشده خوشحال نیستی دارم میرم سر اخرین قرارم....ا.ت:نه برعکس خوشحالم فقط امروز کلا حالم خوب نبود واسه همین گفتم باهم بریم بیرون....جیمین:باشه پس سریع امده شو بریم.بعدش من از اونجا میرم سرقرارم.....ا.ت:سریع حاضر شدم و با جیمین رفتیم بیرون......ا.ت:جیمین .......جیمین:بله......ا.ت:کجا قرار میزارین؟......جیمین:ها برای چی میخوای بدونی؟......ا.ت:همینجوری اگه فکر کردی ازت ادرس میخوام تا بعد از اینکه رفتی دنبالت بیا سخت در اشتباهی......جیمین:اوم باشه حالا که مطمئن شدم دنبالم نمیای بهت ادرسو میدم😎....ا.ت:😠......جیمین:بیا برات فرستادم......ا.ت:ها اینجا خارج از شهر نیست احتمالا؟....جیمین :چرا هست دقیقا میشه راه اهن سئول......ا.ت:اووو تا اونجا میری؟....جیمین:کلا 30 دقیقه راهه......ا.ت:هوممممم.....یک دفعه ای پیام ناشناسی برام اومد بازش کردم:(ناشناس:خانوم کوچولو بهتره مراقب خودت باشی.........ا.ت:شما؟.......ناشناس:میشناسیم..فقط خواستم بگم اگه امشبو خراب کنی جیمین رو زنده نمیزارم.......ا.ت:تو..تو کی هستی.......ناشناس:میتونی حدس بزنی😈.........ا.ت: به جیمین چی کار داری؟؟..........)یکدفعی با صدای جیمین گوشی رو خاموش کردم و حواسمو دادم بهش......جیمین:کی بهت پیام داده؟؟.......ا.ت:آمممم هیچ کی از این پیامک های تبلیغاتی بود......جیمین:که این طور خب من باید برم ........ا.ت:آه باشه موفق باشی .....جیمین :بای........دوباره گوشی رو روشن کردم و شروع کردم به سوال پرسیدن ازش:(ا.ت: به جیمین چی کار داری؟؟.........ا.ت:نکنه تو یون جو یی......ناشناس:درسته...........ا.ت:چرا میخوای جیمین رو ب*ک*ش*ی؟.....یون جو:خب..من باید برم عزیزم مواظب خودت باش......ا.ت: نه نرو ....) وای حالا چی کار کنم چرا باید به جیمین بگم امشب نرو اونجا.....سریع شماره جیمین رو گرفتم :(ا.ت:سلام......جیمین:سلام چیشده.....ا.ت: فقط میخواستم بگم بهتره با اون دختره نباشی.....جیمین:چرا اون وقت؟........ا.ت:جیمین اون خطر ناکه میخواد ب*ک*ش*تت......جیمین:(با داد) تو از کجا میدونی ها از همون روز اولم همش از اینجور حرفا میزدی.......ا.ت:(با بغض)جیمین.......جیمین: دیگه بهم زنگ نزن فکر نکنم تو دلت بخواد من خوشبخت بشم.......ا.ت:و..و...ولی........جیمین: دیگه بهم زنگ نزن ....و بعد گوشی رو قطع کرد)بغضم شکست و زد زیر گریه....می خواستم بهش بگم من مدرک دارم چرا اینجوری کرد ..جیمین تو نمیدونی من از همه بیشتر میخوام خوشبخت شی ولی .ولی اون دختره ی عو*ضی میخواد بکشتت 😭😭...بعد از چند دقیقه گریه ام تموم شد اشکا مو پاک کردم نمی دونستم باید چیکار کنم تا حرفای جیهوپ افتادم تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم.شاید حداقل اون حرفمو باور میکرد...:
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
بک میدم..!
بک میدم..!
بک میدم..!
بک میدم..!
-پین؟(:
پارت بعدی رو بدههه
سلاااامممممم، راستش راجب داستانت (اون دوستم داره❤)توی نظرسنجیم (خودم) چیزی گذاشتم اگه دوست داشتی بیا و به بقیه بگو بهت رای بدن🤭💕
لینکش:https://testchi.ir/polls/86740
مرسی حتما
🧡💜💙💚💛
پارت بعدىىىىىى
ایشالله فردا حتما میزارم ❤🧡
داشتم فیکات رو میخوندم میسو🥰
مرسىىىى ، اره دستت دردنكنه ميبينم لايك ميكنى 🥲☁️⛓✨
دوست داری به این داستان رای بدی بیا تو نظر سنجی من 💕
لینکش:https://testchi.ir/polls/86740