اون دوستم داره❤p7

چون من 4 تا 6 میرم کلاس زبان مامانمم گفته لبتاب رو ازت میگیرمم😭ولی تموم سعی مو میکنم که براتون فیک رو تا اخر بزار با لبتاب نشد با گوشی..ممنون که درکم میکنید❤.......و یکمی بیشتر منتظر بمونید...💖💙💜💚💓💛

چند روزی از بحث جیمین و ا.ت میگذشت.قرار اون شب جیمین با اون دختره خوب پیشرفته بود این روزا خیلی با یون جو بود معلوم بود از هم خوششون میاد ولی من هنوز نگران جیمین بودم نمی دونم چرا با اینکه بهش اعتماد دارم و میدونم بهترین تصمیم هارو همیشه میگیره...توی این فکرا بودم که یکی از پشت بغل کرد🧡سرمو برگردوندم جیمین بود......جیمین: چی شده تو فکری؟....ا.ت: هیچی نیست.تو قسط نداری به دوستای صمیمیت بگی که داری قرار میزاری؟......جیمین:هامممم اره گفتم.......ا.ت:😑کی؟........جیمین:دیروز......ا.ت:اومم امشبم باهاش قرار داری؟........جیمین: اوهوم......ا.ت:خب من برم سرکار دیگه.........جیمین:میخوای همراهت بیام؟.....ا.ت:نه مرسی.......جیمین:باشه بای....ا.ت:بابای جیمیناااا...........(جیمین ویو) احساس میکنم ا.ت یه جوری رفتار میکنه یعنی هنوز نگرانه یا خیلی خوشحاله راستش خودم گیج شدم امشب با یون جو قرار دارم تصمیم دارم ببرمش رستورانی که ا.ت کار میکنه و بعدش از اونجا با ا.ت برگردم فکر کنم این چند وقته خیلی بهش بی توجهی کردم ....)...(ا.ت ویو) تو راه بود که جی هوپ رو دیدم.....ا.ت: سلام .....جیهوپ:سلام ا.ت خانم داری میری سرکار؟....ا.ت:اره.....جیهوپ:چرا اینقدر ناراحتی ؟.....ا.ت هوم هیچی نیست فقط یکم بخاطر جیمین نگرانم.....جیهوپ: نگران نباش اون همیشه بهترین تصمیمارو میگیره....ا.ت:میدونم.....جیهوپ :خب از اینج راهمون جذا میشه اگه مشکلی داشتی من هستم^_^......ا.ت :مرسی..بای.........رسیدم به رستوران لباسمو عوض کردم و مشغول کار شدم..که کم کم ساعت 8 شد..دیدم جیمین با یون جو اومده اینجا اوا چرا اینجا ؟و به سمت میزشون حرکت کردم........ا.ت:سلام خوش اومدید.....جیمین:سلام ممنونم.....ا.ت: این منو ماعه اگه چیزی رو پسندیدید و میخواستید میل کنید زنگ رو میز رو بزنید من میام........جیمین :ممنونم.......(چند دقیقه ای گذشت و زنگ میز رو زدن دوباره به سمت میزشون حرکت سفارشو گرفتم و براشون بردم)

معلوم بود از غذا خوششون اومده.بابت غذا تشکر کردن و از در رستوران به بیرون رفتن ......جیمین:خب خوشحالم که اینقدر با هم اشنا شدیم ....یون جو:منم ممنون بابت امشب.خب فکر کنم دیگه وقت رفتن باشه.....جیمین ببخشید امشب نمیتونم همراهت بیام برسونمت ......یون جو : آه باشه مشکلی نیست ......(و یون جو میرود...).....رفتم خونه ا.ت امشب تولدش بود مطمئنم یادش نیست...پسرا هم اومده بودن کیک رو گذاشتم روی میز همه مون کادو یی که براش خریده بودیم رو کنار کیکش گذاشتیم،برقا رو خاموش کردیم و منتظر شدیم که بیاد با صدای باز شدن در وی سریع سمت کلید برق رفت و با اولین قدم ا.ت برقا رو روشن کرد و براشش تولدت مبارک خوردیم........همه: تولد تولد تولدت مبارکککک🎈......ا.ت:وایی😃😍😍😍😍من اصلا یادم نبود امروز تولدمه .......جیمین: ا.ت قشنگم تولدت مبارک امیدوارم همیشه موفق باشی.....ا.ت:وای مرسی واقعا باورم نمیشه😘😘😍🥰.......نامجون:زود باش ارزو کن و شعما رو فوت کن........ا.ت: تو دلم ارزویی کردم(آرزو ا.ت:ارزو میکنم جیمین خوشبخت بشه)و شعما رو فوت کردمممم......دوباره همه باهم :تولدت مبارک ا.ت...........شوگا:حالا وقتشه کادو هارو باز کنی.......ا.ت: اول تعجب کردم و بعد با اشتیاق شروع کردم به باز کردن ...اول کادو جیمین رو باز میکنممممم... وای این مال منههه مرسی جیمینااااااااااا.....جیمین: میدونستم خیلی دوست داری گوشی داشته باشی واسه همین برات خریدم ......ا.ت:از این به بعد دست از سرت برنمیدارمممم حتی وقتی خوابی هم بهت پیام میدممم🤣🤣🤣.......کادو بعد بعدی و بعدی ترششش تا بالاخره تموم شدد....مرسی از همتون راستش من اصلا از تولدم خبر نداشتم و این منو واقعا سوپرایز کرد خیلی ممنونمممممم کیک رو برداشتم و تقسیم کردن و مشغول خوردن شدیمم...پسرا بلند شدن و اماده رفتن ای کاش بیشتر میموندن .جیمین همراهیشون کرد. وقتی که رفتن اومد و کنار من نشست

جیمین: خوشت اومد؟........ا.ت: خیلی......جیمین: من یک کادو تولد دیگه هم برات دارم .....ا.ت :چیه؟؟؟...و بغلم کرد......جیمین:اینه.........ا.ت: مرسی جیمین ......................................(پرش زمانی به هفته بعد ) خب این هفته فکرکنم جیمین امروز قرار داره ها قرار داره...خببب..امیدوارم بعد از این قرار ارزوم بر اورده شه راستش اصلا هیچی تو مغزم نیست فقط یک سوال چرا جیمین با یون جو شب قرار میزارم مگه خدا صبحو ازشون گرفته؟؟/ ای خدااااا من چی کار کنم این وسط منم یکم تنها شدمم.جیمین اگه خوشبخت نشی ولت نمیکنم ....