ماریا: اُه عالیه امروز حتما یه سر به اونجا میزنم
جولی (7 سالشه) :فردا تولدمه خواهرم گفته یه کادوی خیلی خوب واسم میخره چون 5 ساله که تولد نگرفتیم به خاطر مرگ مادرم😭
برمیگردیم پیش ماریا و کاترین
کاترین: ماریا این عروسک هست اینو میگفتم😊(همون انابل)
ماریا : وای خیلی خوشگله مطمئنم جولی خوشش میاد آقا ببخشید ما این عروسک را میخوایم(انابل را خریدن)
فردا همه جا را ماریا تزئین کرد و تولد گرفتن و شب شد
جولی: ماریا من عاشق عروسکم شدم میشه امشب باهاش بخوابم؟ لطفااااا
ماریا :باشه 🤗
جولی با انابل خوابید نصفه شب شد در اتاق باز شد و محکم بسته شد😨
این اصلا ترسناک نیست😐اما من عاشقش شدم من احضارو دیدم با آنابل 😉 خیلی خوبب مینویسی ادامه بده😇عالللیییییییییی😍😙😘😙😘😙😘😙😘😘😙😙😙😗😗💝💜💝💜💝💜💝💜💙💙❤💕💕💜💚💜💚💜💚💜💚💜💚
مرسییی پارت های بعدی که منتشر شده ترسناکه😉
پارت ۲ نداره ؟
قوه ی تخیل خوبی داری و عالی بود:)
ممنون ❤️❤️😘😘😘