انرژی بی پایان پارت14

سلام سلام

کایان:بچها ولش کنین بزاری خودش بهتون بگه باشه الان هم ماری خیلی مس.ته بیاید بره بخوابه....... راوی:همه میرن کیم هم ماری رو میزاره روی تخت و خودش میره توی اتاقش میخوابه صبح وقتی ماری بیدار میشه با دیدن ارایشش که همچین شده میگه:حتما کیم اینکارو کردن و میره دست شویی وقتی میاد میره ی لباس بلند همراه یه دامن میپوشه میره جلوی اینه ارایش میکنه میره لنز های سبز میزاره با خودش میگه:خب برم ببینم دیشب چه اتفاقی افتاده میره سمت لبتابش و دوربین هایی که دیروز نسب کرده بود فیلمهای رو نگاه میکنه و داد میزنه:کـــــایـــــانـــــ....... همون موقع کیم و کایان سری میان توی اتاق کیم میگه:چیشده ماری؟؟؟؟؟ ماری میگه:هیچی فقط زنگ بزن دوستات بیان باهاشون کا دارم...... کیم:باشه....... راوی:کیم زنگ میزنه به ادرین میگه که با ادی مایک کامی بیاد اونم میگه باشه وقتی اینا میان بارون شدیدی میگیره و هوا ابری میشه که(لباس ماری) کامی میگه:کیم کاری داشتی گفتی بیایم؟؟؟؟ کیم:ماری گفت بگم بیاین....... کایان خیلی اروم گفت:شاید میخواد بگه که ماری از پشت سر کایان میگه:بگم اره کایان تو به من قول دادی که به هیچ کس هیچی نمیگی چرا فقط کیم باید قولشو نگهداره مگه تونم قول ندادی دادی......... کایان:ماری چی میگی....... ماری لبتابو هول میدم جلوی همشون و میگه:منو چقدر خنگ فرض کردی ها چرا فکر میکنی من نمیتونم توی خونه دوربین به کار بزارم....... کیم:چی میگی ماری این فیلمو از کجا اوردی یعنی که توی خونه دوربین گذاشتی یعنی توی این خونه...... ماری:اره هسته...... ماری میره دوربین که خیلی قشنگ بود و هیچ کس بهش شک نکرده بود رو میاره همه وقتی این رو میبینن میگن:این که یه گل چی میگی....... ماری:داخل گل رو نگاه کنین...... وقتی نگاه میکنن ماری لبتابو برمیداره میزنه روی میز میگه:از همه تون متنفرم نمیخوام ببینمتون برین گمشین(فکر نمی کیدین که همچین بچه نه) و باگریه از خونه میزنه بیرون

راوی:ماری از خونه میزنه بیرون دست میکنه توی جیبش و معجزه گر اسب رو برمیداره تبدیل میشه و تلپرد میکنه به پاریس و میره خونه ی شو میبینه شو خوابه سری معجزه گر خودشو برمیداره و یه نامه برای شو مینویسه میره به چین......... ماری:دیگه نمیخوام هیچ کدومشون رو ببینم برن گمشن همه ی ادمای این دنیا خیانت کار هستن 😭راوی:ماری با استفاده از تلپرد میره توی اتاق خودش یعنی توی نیویورک و وسایل نازم رو برمیداره میره به چین ........ πماری:الان حدود سه سالو نیم میشه که از پاریس و نیویورک فرار کردم امدم به چین خیلی هم خوشحال هستم فردا شب میشه چهار سال که از اونجا فرار کردم وقتی از اونجا فرار کردم روز بعدش توی اخبار گفت خیلی میترسیدم که کسی منو اینجا پیدا که برای همین سعی کردم زبان چینی یاد بگیرم و موفق شدم اینجا زندگی خیلی خوبی دارم و راستی چون میترسیدم که از روی مدل موهام پیدام کنن موهامو(عکس پیدا نکردم) تا دوسانت زیر گوشم کوتاه کردم که پیدام نکنن من اینجا با ابرقهرمانهایی دیگه اشنا شدم به اسم پگاسوس دختر.ران پسر.میران دختر.میرانا دختر.(میران و میرانا خواهر هستن) خوب ما پنج تا خیلی باهم صمیمی هستیم و وقتی که داستان زندگی اونارو شنیدم فهمیدم که اونایم مال چین نیستن و منم داستان زندگیمو گفتم اونا هویتاشونم بهم گفتم منم بهشون گفتم و بره احترام گذاشت کن اینجا رفتم به مون دانشگاهی که اونا گفتم ثبت نام کردم و الان بهترین رفیق های چین هستیم مارو توی کل چین به پنج دیوانه دوست داشتنی میشناسن قرار که امشب برم پاریس و از توی کمدم جبه ی مادر رو بیارم و بعدش قراره که بچه هارو ببرم به برج ایفل رو ببینن........ ران:ماری چرا نمیریم اه زود باش........ ماری: وایسا من ارایشم تموم شده خودت میدونی کنه شاید اونا برج ایفل باشن الان لنز های تمام سیاه رو میزارن میام و راستی بچها اونجا منو لیدی بلک (وقتی میره چین چون مکان اصلی معجزه گر ها چین هسته قدرتش افزایش پیدا میکنه و بجای قرمز لباسش سفید با خالهای سیاه میشه) صدا کنین باشه....... همه:باشه....... ماری:خوب اماده این برم........ راوی:تلپرد میکنن به پاریس روی برج ایفل و دورو برو نگاه میکنن که ماری صدای گریه میشنه میره سمت صدا که روی زمین خون میبینه پاره های برج خونی بود ماری میره جلو تر که کت نوار رو میبینه با دستهای خونی داره دادو حوار میکشه حرف های کت:کجایی چرا نمیای الان سه ساله که خواب برام نزاشتی........ همون موقع صدای میران میاد که میگه:بلک کجایی........ کت میچرخه منو که میبینه میگه:شما

بای بای

بای بای