
سلام بچا این رو دوباره مینویسم اخه یه بار رد شد
کت:😕مری از تو انتظار نداشتم که بدون من غذا بخوری واقع نکه😭😭😭مری:خوب چیه من گشنم بود😂مایک:ابجی کار خیلی بدی کردی نگا کتی رو ناراحت کردی ........... تام:بچه ها بیاین با هاتون کار دارم(بچا راستی مرینت توی شرکت باباش مدل این جور چیزایه و تام هم یکی از بزرگ ترین شرک های فرانسه رو داره همه چیز میسازه) مایک میخوام یکی از دوستات که خیلی خوش استایل رو بهم معرفی کنی چون لباس جدید درست کردن برای همین باید یک دختر که مرینت و یک پسر که یکی از دوستای تویه برای این لباس ها عالی میشن میخواستم ببینم میتونی جور کنی؟؟؟؟؟؟؟ مایک:ام بزارین فکر کنم لوکا که خیلی کار داره وقت نمیکنه میمونه ادرین که اونم داره دنبال کار میگرده خوبه اره ادرین میاد........... کت:بابا😭مگه من مردم که مرینت با یه پسر دیگه عکس بگیره اونم چی عکس های وای خدا نمیتونم بگم........ تام:کت تو نمیتونی توی اون عکس ها باشی قبوله.......... مری:بله قبول بابا.......... سابرین:خوب بچها برین دیگه بخوابین باشه کت توهم برو خونتون😄راوی:مرینت میره توی اتاقش و لباس مناسبی انتخاب میکنه و میپوشه(لباس مری)

فردا:πمری:با لیس های پشمک بیدار شدم و رفتم یه دوش گرفتم و رفتم پایین تا صبحانه بخورم و همراه بابا برم شرکت تا اماده بشیم برای عکاسی........ مری:هوی لایلا غذا چی داریم؟؟؟ 😂لایلا:خانم غذا پنکیک داریم....... مری:اخجون پنکیک😋راوی:همه میان و صبحانه میخورن و بعد مرینت همراه باباش و مایک میره شرکت (لباس مری) و اونجا که ادرین میبینه........ πادرنی:منتظر بودم که بیاین ولی وقتی امدن مرینت خیلی جذاب شده بود که خیلی خیلی عاشقش شدم......... مایک:چطوری ادرین بیا بریم داخل دفتر........ راوی:همه میشینن و تام میگه:خوب اقای ادرین امید وارم که بتونی خوب با ما هم کاری کنی اخه مدل های زیادی داشتیم که با مرینت نمی ساختن امید وارم شما بتونین با مرینت بسازین......... πمری:وقتی بابام همچین گفت پیش خودم فکر کردم اره راست میگه من با هیچ کدوم نساختم و یکم شیطون یه ادرین انداختم که سنگینی نگاهمو حس کرد و با یه لبخند ملیه جواب بابامو داد:شما خیلی لطف دارین اقای چنگ بلع امید وارم😊
تام:خب خوبه الکس الکس........ الکس:بلع قربان....... تام:این دوتارو ببر و لباس جدیدی که طراحی شده رو بده بپوشن باشه......... الکس:چشم........ راوی:وقتی این دوتا از اتاق میان بیرون مرینت میزنه زیر خنده که الکس بهش میگه:هی دختر خیلی دلم برات تنگ شده بود چرا نیومدی یه سری بزنی ها جدی همه ی ما از دستت دلخراش بودیم و هستیم......... πادرین:وقتی که این دختره الکس گفت رسیدیم چشمم به زویی خودم با خودم گفتم یعنی شت این اینجا چکار داره ها😑....... πزویی:در باز شد و الکس و مری و یه پسره همراهش بود وایسا اون پسره ادرین بود 😂رفتم جلو و پریدم بغلش و گفتم:هی الاغ کجا بودی میدونی چقد رد لم برات تنگ شده بود همه داداش دارن ماهم داداش داریم(😂😂میدونم که دیگه خیلی خیلی شکه شدین ولی هنوز هسته) مری:داداش؟؟؟؟؟؟ زویی:اره بابا داداشم ادرین اکرست.......... مرینت:یعنی از اون دنفری که بدم میاد باید باهم خانواده باشن اره خدا چرا با هم همچنین میکنی ها😫.......... میلن:حالا ولش کن الکس الن دوتا برای چی اینجا هستن ها؟؟؟؟؟؟؟؟ الکس:رییس گفت که لباس جدیدارو برین این دوتادبپوشن و برن با ی عکاسی........... رز:انشالا کن ایشون با مری بسازه 🙏(تا اخر برین اخه صفحه بعد هم داره)

مری:وای خدا اینا چین دیگه بعد از این عکس این لباسو ی برمیدارم برای خودم....... ادرین:اگر تو برمیداری منم پس برمیدارم😝
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عااااااالی بود 💚🌿🌹
عالییییییییییییییییی
♥🤩
مرسی