
^…^
هاى (: *** ^ سوبين ويو ^ زنگ زدم به باباى مين يونگ چون باباهامون دوستن شمارشو داشتم … # الو سلام اقاى لى ؟ + اه الو سلام پسرم ، سوبين خودتى ؟ # بله اقاى لى خودمم ميخواستم راجب مسئله اى باهاتون حرف بزنم ! حقيقتش من به دخترتون علاقه دارم اگه اجازه بديد ما باهم ازد•واج كنيم + اما پسرم من بايد نظر دخترمم بدونم … # اون موافقه اما چون از شما خجالت ميكشه بهتون چيزى نميگه … + پدرت موافقه ؟ # بله پدر من مشكلى نداره … + پس ما فردا ميايم اونجا راجبش حرف بزنيم … # حتما درخدمتتونم خدانگهدار … + خداحافظ پسرم … كراواتمو درست كردم و رفتم جلو ايينه و يه عطر تلخ و سرد زدم زدمو گفتم : پارك جيمين از الان بدون لى مين يونگ مال منه 😏 رفتم سمت اتاق مين يونگ … افتاده بود رو زمين و رنگش زرد شده بود … خيلى لاغر شده بود … به غذاش لب نزده بود … دستمو اروم نزديك گونش بودم و گونه ى لطيفشو با دستاى مردونم ناز كردم … اروم چشماشو باز كرد كه گفتم : بيبى براى فردا لباس سفارش بده بابات اينا ميان راجب عروسيمون مشورت كنن … { مين يونگ ويو } تا سوبين اينو گف دنيا رو سرم ريخت … با لكنت گفتم : من با تو موجود موذى ازدوا•ج نميكنم ! پوزخندى زدو گف : باشه نكن اما بدون جون جيمينت تو خطره 😏 اينو گف و از اتاق رف بيرون … اشكام سرازير شد كه در باز شد … خانم يانگ سو خانم پير ٧٠ ساله اى بود كه وقتى حالم بد بود باهاش دردودل ميكردم ، اون زندگى سختى داشت … سينى غذا رو گذاشت جلوم و رف … به سينى دقت كردم … يه گوشى نوكياى قديمى توش بود … برداشتم و به جيمين زنگ زدم … جواب داد : ا…الو ؟ جيمين خودتى ؟ جيمين : مين يونگ تويى ؟ كجايى ؟ اون عوض*ى چيكارت داره ؟ با بغض به جيمين گفتم : جيمين … منو سوبين قراره به زور ازد•واج كنيم … ديگه بهم زنگ نزن نميخوام تو خطر بيوفتى … دوستت دارم خداحافظ … ميخواست يه چيزى بگه كه قطع كردم … تو خودم جمع شدم و گريه كردم 💔
^ جيمين ويو ^ تلفن رو تا قطع كرد حالم بد شد … گوشى رو به سمت اينه پرت كردم و شاهد خورد شدن ايينه شدم … يكم بعد زنگ در خورد ديدم هوسوك با نگرانى اومد و گف : جيمين چته ؟ چى شده ؟ قضيه رو به هوسوك گفتم كه گف : فعلا اروم باش دوست من هكرعه بهش ميگم رديابى كنه مكانش رو … جيمين كه يكم به حرف هوسوك اميدوار شده بود اشكاش رو پاك كردو منتظر جواب تلفن شد … الو ؟ سلام يونگى … بهت اين شماره رو ميفرستم مكانش رو برام رديابى كن … مرسى … خداحافظ … رو به جيمين گف : الان ميفرسته … كه تلفن هوسوك دوباره زنگ خورد … بله ؟ … چرا … هيچ جوره نميشه ؟ قديميه ؟ باش خداحافظ…
هوسوك با ناراحتى گف : تلفن قديميه رديابى نميشه بيا بريم پيش يوجين اون شايد چيزى بدونه … كت هامون رو پوشيديم و راه افتاديم سمت كافه … رسيديم و دستى براى يوجين تكون داديم كه اومد : سلام يوجين … سلام هوسوك هيونگ و جيمين هيونگ … اينجا چيكار ميكنيد ؟ هوسوك قهوشو مزه كردو گف : تو سوبينو ميشناسى ؟ هوم ارع دوست دوران دبيرستان نونا كه خيليم مشكوك ميزد … هوسوك قهوش رو يه نفس بالا رف كه گف : مين يونگو دزديده … خبرى دارى ازش ؟ چىىىىى خانم لى رو دزديده ؟ من خبرى ازش ندارم اما فك كنم طرفاى ايته وون خونه داره ؟ هوسوك ليوان قهوشو رو ميز كوبيدو گف : دقيقا كجاش ؟ نميدونم فقط شنيدم سوبين گف ديگه نميخوام خونت بمونم طرفاى ايته وون خونه خريدم اونجا قراره برم …………… كات … گايز حمايتا كم بشه ادامه نميدم لطفا حمايت كنيد …(: اسلايد بعدى انچه خواهيد خواند هستش …
: موافقم … دو هفته بعد خوبه… بابا ازت متنفرممم به نظرتون مين يونگ با سوبين قراره باشه يا جيمين ؟(:🤍☁️⛓
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
هایمنیهسولوییستتازهکارم💗
بهفناممیگمپیکسی:)🧚🏻♀️
میشهبهتستبیوموآهنگمسربزنیوپیکسیبشی؟^^🍓
میدونمتبلیغاخستتکردهولیماهمبدونتبلیغهیچفنیپیدانمیکنیم؛🧊
مرسیکهدرکمیکنی•-•🧁
مایلبهپین؟:)🍯
عالییییییی
چرا به دختره حسودیم میشه 😬😬😬😬
چون خرشانسع 🤌🏻
پارت بعد پیلیز
عالییییییی
تا پارت بعدی رو بخونیم آروم نیمگیگیریم
خیلییییی عالییی😻😻😻😻
تنکس (:
عالی بود میشه پارت بعد و بذاری؟؟؟؟؟؟
حتما امشب میذارم
پارت بعدی ولی عالییی
تنکس فردا میذارم (:
عالی بود
تنکس (: