عشق بی پایان🏖🏕P26 اخر اینم از این فیک امیدوارم لذت برده باشید
میخواستم یونتانو ببرم تهیونگ بیدار شد و لبخند زد منم منقابلن لبخند زدم ولی حالت تهوع بدی داشتم خیلی بدتقریبا داشتم می افتادم تهیونگ گرفتم و گفت:حالت خوبه؟ من: حالت تهوع دارم تهیونگ:نکنه بریم دکتر؟ من: نمیدونم جونگ کوک بیدار شد و گفت: چی شده؟ تهیونگ: ا/ت حالش بد شده ببریمش بیمارستان جونگ کوک : منم میام نمیدونم چم شده بود رفتیم دکتر چند ازمایش که دادم جواب ها اومد چچ...چی مم...من باردارم؟ واقعا نمیدونستم چطور به تهیونگ بگم دیدم تهیونگ با استرس داخل اومد وگفت: خب ازمایشا چی میگن خوبی (بازی کردن با دست) من: مث اینکه یکی میخواد بابا بشه اینو که گفتم همون جور که بود خشک شد و با لکنت گفت : چی؟ من: باردارم دیدم تهیونگ سریع دوید و منو ب.غ.ل کرد
و گفت: دارم بابا میشم ؟ خوابم ؟ من: اره و بیداری ته ...
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
36 لایک
عااااااااااالللللللللیییییییییییییییی😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
عررررررررررررررررررررررررررررررررررررر تموم شد خیلی عالی بود🥹🥲
بازم بزار💜
وای خدا اشکم در آمد البته اشک شوق
خیلی خوب بود دلم برای این داستان تنگ میشه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
این بهترین فک داستانی بود که خواندم عالی بود 💮🌸🌺🌹🌹🌹💐💐💐💐🏵️🏵️🏵️🌻🌼🍀🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌸💮💮💮🌸💮💮💮🌸💮💮🌸
تست لایک شد جبران کن
هق عالی بود خیلی عالی خوب بود 😭😭
۱۰۰
۹۹
۹۸
۹۷
۹۶