
بانی کیوت🌸🍡P8
جونگ کوک نصف ساندویچ ا/ت. رو وارد ده.نش کرد و خورد از زبان ا/ت: اونقدر عصبانی شده بودم که گفتم: برو جلو بشین سریع (با داد) جونگ کوک: میرم ولی قبلش ساندویج اضافه ای رو داد دست ا/ت و گونه ی ا/ت رو بو.سید ا/ت که سرخ شده بود گفت: هی اینطوری نکن تو با کریستالی جونگ کوک: یعنی دوست نداری با تو باشم؟ من: جونگ کوک شی تو الان با کریستالی و نباید اینطور کنی همین راستی بخشیدمت نمیخواد بری جلو جونگ کوک: پس گول خوردی من: اصن پشیمون شدم برو جونگ کوک: نه باشه باشه توی تمام راه ا/ت و جونگ کوک اهنگ گذاشتن و باهاش خوندن تاکسی اول دم در خونه ا/ت رفت و ا/ت خواست پیاده شه جونگ کوک: خدافظ فردا میبینمت ا/ت: خدافظ و رفت....
وقتی جونگ کوک رفت خونه پرش زمانی یک ساعته بابای جونگ کوک: جونگ کوک ما تصمیم گرفتیم تو ازین به بعد تنها زندگی کنی برات خونه رو حاضر کردیم امشب برو اونجا تو دیگه مرد شدی و باید خودت از پس خودت بر بیا مامان جونگ کوک: اره عزیزم پدرت درست میگه وسایلت رو جمع کن -اوپااااا دلم برات تنگ میشه جونگ کوک: یاا من که شهر دیکه ای نمیرم برمیگردم پیشت و بهت سرمیزنم بالاخره جونگ کوک به اون ادرس رفت اونجا براش اشنا داشت میرفت بالا دید ا/ت داره سعی میکنه درو باز کنه جونگ کوک: در باز نمیشه کمک میخوای؟ یک دفعه ا/ت از جاش پرید و گف : تو انجا چکار میکنی ؟ جونگ کوک: خونم طبقه بالای خونته الان چطور میخوای بری داخل؟
من: الان میرم از همسایه پایینی میگیرم رفتمو ازش کلید رو گرفتم و درو باز کردم من: خب من میرم بای و درو بستم این چند وقت خیلی بارون می اومد امشب جزو شدید ترینا بود رعد و برق میزد ولی من واقعا داشتم لذت میبردم لیا رفته بود مسافرت و من تنها بودم ساعت تقریبا ۴:۳۰ صبح بود داشتم فیلم میدیدم که در زدن وقتی درو باز کردم جونگ کوک با بالشت اومد داخل من: هوی داری چکار میکنی جونگ کوک: میخوام امشب اینجا بمونم من: مگه تو خونه نداری؟ جونگ کوک: برقا رفته من: پس چرا برقای ما نرفته و بعله ذکر خیرم بود و برق رفت بعدش رعد و برق شدیدی زد جونگ کوک توی مبل فرو رفت و بالشت رو سفت ب.غ.ل کرد من: برم شمع پیدا کنم داشتم میرفتم دستمو گرفت و گفت: اممم ی چیزی بگم مس.خرم نمیکنی ؟ من:
میترسی؟ جونگ کوک سرشو تکون داد من: خب بیا تا بریم شمع پیدا کنیم رفتیم و گشتیم تا بالاخره شمع پیدا کردیم من : برو توی اتاق مهمان بخواب اونجا هیچیت نمیشه جونگ کوک: پیشم بمون تا حداقل برق بیاد تا اینو گفت برق اومد من : شب بخیر جونگ کوک با ترس رفت و پرید روی تخت و پتو رو روی سرش کشید ولی خوابش نمی برد رفت پیش ا/ت ا/ت وقتی خوابه کنترل خودش دستش نیست و ممکنه هرچی بگه جونگ کوک: ا/ت میشه امشب پی.شت بخو.ابم ا/ت: اه اره جونگ کوک خوشحال شد و رفت روی تخت و اروم خوابید
امیدوارم ازین پارت خوشتون اومده باشه راستی شرایط نتیجس
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلییییی کم بود ولی خیلی خوشحالم جا حساس کات نکردی☺
پارت بعدو زود بزاااااار☺
پارتو گذاشتم توی بررسیه
عالی بود پارت بعد😁
مرسی توی بررسیه
خب پارت بعدی ما ول کن نیستیم خواهر🗿😐💫
خواعرم توی بررسیه🥀🥀
۱
۲
۳
۵
۶
۷
۸