7 اسلاید صحیح/غلط توسط: Mahi انتشار: 2 سال پیش 100 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ناظر التماست میکنم
ناظر چرا من همیشه این داستان رو میذارم یک بار رد میشه ؟ مشکلی داری ؟یکی با تست های خودت همچین کاری کنه خوشحال میشی؟ باشه رد کن ولی من اکانتم در حال پریدن هست ! اگه یک بار دیگه بسازی اکانتم میپره به خدا من روزی 2 تا 3 ساعت برای نوشتن یک پارت وقت میگذارم می تونستم الکی الکی یه چیزی سرهم کنم بنویسم ولی برای کلمه به کلمه این داستان فکر کردم !جان من منتشر کن بخدا بگو فالوت میکنم 10 تا از تست های آخرت رو لایک میکنم 30 تا بازدید پروفایل برات میرم ببینید ما رو به چه روزی انداختید که برای انتشار یک پارت باید 100 بار اتماستون کنیم میدانید چقدر درد داره اینهمه خواهش کردن برای انتشار یک پارت ؟😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 اگر هم نمیدونی برای انتشار باید 5 تا ستاره بدی
ملودی: بعد از تمام شدن آواز با بچه سوار ماشین شدیم تو راه هیچ کس حرف نمی زد و در نهایت جلو در خونه پیاده شدیم. وارد خونه شدم و وبه سمت آشپزخونه رفتم . مری اونجا نبود! یک بطری نوشیدنی برداشتم و رفتم تو انباری. اتاق یک تخت دو طبقه و یک مبل داشت . کمد خاکستری در ،وشه ای از انباری بود.انباریش از کافه هلن هم بزرگتر بود. لباسام رو عوض کردم و خودم پرت کردم رو تخت گوشی رو برداشتم و زنگ زدم به مری تا بفهمم کجاست ولی تلفن رو جواب داد وارد اینستاگرام شدم تا کمی ول بچرخم. مری: به سمت خونه جک خیلی با ترس حرکت می کردم وقتی رسیدم دم خونه و در رو زدم جک با لحن سردی گفت:چیکار داری؟ گفتم : بذار باهات حرف بزنم ! گفت: بیا تو. وارد خونه شدم رو مبل نشسته بود و داشت کیک می خورد و فیلم میدید. رفتم نشستم کنارش و گفتم:م...من م..متا..متاسفم . تلویزیون رو خاموش کرد و گفت: خب؟ از جام بلند شدم و محکم جک رو بغل کردم و شروع به صحبت کردم :من فقط می خواستم بسنجم اون میزان ع.ش.ق.ی که به من داری من فکر میکردم تو میای دنبال و.... منو هل داد عقب و با پوزخند گفت: دخترا شبیه هم هستند! منو بگو که فکر می کردم تو متفاوتی ولی مثل اینکه تو هم مثل بقیه هستی از خونه من برو بیرون خانم محترم . از جام بلند شدم و سریع رفتم از خونه بیرون احساس تحقیر شدن داشتم. تحقیر بیش از حد سریع سریع راه می رفتم و در نهایت به یک نتیجه رسیدم جک فقط یک دوسته !
ملودی :با اریک و لورا سر یک میز بودن مثل سر میز بودن با یک هیولا و یک دیوونه !مارک داشت تکالیفش رو انجام میداد و مری هم هنوز برنگشته بود. اریک گفت: خب همانطور می کنی وقتش هست به 3 ماه ازدواجمان عمل کنیم و دقیقا بعد از کنسرت لورا گفت:منظورت کنسرت بزرگ هست؟ گفت: دقیقا عزیزم گفتم:من یک شرط هم دارم اریک پرسید :چی ؟ گفتم: تو این 3 ماه ع.ش.ق بازی با اون خانم ممنون . لورا گفت:قبول فقط 3 ماه هست اریک گفت:منم شرط دارم! گفتم:بگو گفت: هیچگونه وظیفه در قبال وظایف زن و شوهری نداریم! گفتم: قبول . در خونه باز شد مری با چشمای قرمز اومد تو و گفت: کار درستی کردی که با جک کوراک قطع رابطه کردی ! و با عصبانیت رفت سمت انباری و من یاد یک چیزی افتادم . گفتم: و در شرط بعد من و مری و مارک قرار نیست تو انباری زندگی کنیم. گفت:اما..... باشه قبول گفتم: و تو یک اتاق می خوابیم من رو مبل تو رو تخت . گفت:چرا؟ گفتم:نمی خوای سارا که متوجه قرارداد بشه ؟ (سارا رو به یاد نداری؟ عیب نداره ! سارا دایه اریک هست که اریک به جای مادرش دوسش داره ! ) گفت : نه ! و دستش محکم به میز کوبید . گفتم: پس قبوله؟ گفت: تو سارا از کجا میشناسی؟ یک ثانیه با این حرفش فهمیدم چه سوتی دادم گفتم: یکی بهم گفته . بهم نگاه بدی انداخت یعنی من گوشام دراز نیست. برای امنیت بیشتر بلند شدم و گفتم: من میرم یه سر به مری بزنم و یک اتاق برای مری و یک اتاق برای مارک انتخاب کنم.
همینطور از به سمت اتاق مری میرفتم . تلفنم زنگ خورد. شماره ناشناس بود جواب دادم و گفتم:بله صدا گفت:سلام خانم میرکیز ؟ گفتم: بله بفرمایید . گفت: باید حتما با شما خصوصی صحبت کنم موضوع مهمی هست ! گفتم:شما؟ گفت:من یک دوستم. گفتم:امممم... کجا میتونم ببینمتون. گفت: کافه مارلیر رو می شناسید ؟ گفتم: اونجا ؟ یک جای خلوت تر سراغ ندارید ؟ گفت: هرچه شلوغتر بهتر خانم! گفتم: سات چند اونجا باشم؟ گفت: الان 3 هست ساعت 5 می بینمتون . گفتم: باشه فقط اسمتون رو می تونم بدونم؟ گفت: خانم ملودی این راز منه ! اسم من یک راز هست ولی خیلی چیزا هست که شما باید بدونید ! گفتم : مثلا چی ؟ گفت:مثل اینکه چرا یک پسر باید اسم دخترونه داشته باش. گفتم: خب این به من چه؟ گفت: این موضوع مربوط به رستر ها هست . گفتم: نمیشه این رستر ها مثل آدما زندگی کنند ؟ گفت: نه نمیشه ! گفتم : حالا که گفتی رستر خوشحال میشم ببینمت. گفت: می دونستم به رستر ها جلب می شوید . تلفن رو قطع کرد و در انباری رو زدم . مری در رو باز کرد و گفت:ملودی! گفتم: برو تو و وبه مارک گفتم:برو بیرون .مارک گوشیش رو برداشت و رفت بیرون و من در رد قفل کردم. به مری گفتم: جک ولت کرد؟ با سر گفت:آره گفتم : پولدارا همه این شکلی هستم فقط پا رو به بازی میگیرن . سرش رو گذاشتم رو پام و مو هاش رو نوازش کردم. گفتم: بالاخره فراموشش می کنی . گفت: چجوری ؟ گفتم: همانطور که من دارم اریک رو فراموش می کنم. گفت: اما به هرحال 3 ماه دیگه پیشش هستی گفتم: مری جک آدم تو نیست ! گفت: اما.... گفتم: اریک هم آدم من نبود!
اریک: لورا با عصبانیت لباسش رو تو چمدون پرت می کرد. گفتم: لورا لطفا گوش کن! گفت : چی رو گوش کنم تو داری ازدواج میکنی ! گفتم: فقط 3 ماه ! گفت: من تو این 3 ماه چیکار کنم؟ گفتم: صبر کن بعد ط.ل.ا.ق همه چیز درست میشه ! همه چیز گفت: واقعا ؟ گفتم: واقعا واقعا گفت: زیاده روی نکنیا! گفتم: عمرا بکنم! (دوستانی که علاقه به ک.ش.ت.ن ، نابود کردن لورا هستند متاسفانه باید به عرض شما برسانم که هموز 2 تا فصل مونده از صبر و شکیبایی شما متشکریم و اما دوستانی که علاقه به یاد آوردن ملودی توسط اریک هستند باید بگم متاسفانه قرار نیست اریک یادش بیاد و باز از صبر و شکیبایی شما متشکریم و اما دوستانی که از دست من به ستوه آمده اند بازم از صبر و شکیبایی آنها متشکرم کلا از صبر و شکیبایی شما متشکرم ) مارک : بیرون اتاق منتظر بودم که الین زنگ زد نفس نفس میزد . گفتم: حالت خوبه الین؟ گفت: مارک تویی؟ نه پارک خوب نیستم پروژه شیمی رو آتیش زدم. گفتم: خیله خب باشه آرامشت حفظ کن اون اضافه هایی که تو کیسه آبی جمع می کردی اونا رو هنوز داری ؟ گفت: آره ! گفتم: بیا نزدیک پارک مدرسه اونجا دوباره یه چیزی سرهم می کنی. گفت: باشه الان میام. کلویی: میراندا یک گوشه نشسته بود.گفتم: چند وقت هست تو لاک خودتی .گفت: تو که تونستی خانواده ات رو راضی نگه داری چرا نمی تونی وراثت رو بگیری ؟ گفتم: دست من نیست که ولی یک حکم وراثت از اتاق پدرم برداشتم و از مهرش استفاده کردم تا زمانی که پدرم مریضه من وارث هستم تا وقتی که بمیره از خودم بدم میاد که اینقدر بدجنسم. گفت: این دفعه نوبت کیه؟.... نوبت کیه که پدرت رو ب.ک.ش.ه . گفت: نمیدونم خودمم می تونم یک تیر تو سرش خالی کنم ولی خب پدرمه دلم نمیاد.....
می دونستم که چقدر بی رحم هستم ولی این یک اجبار بود از سوی مادرم از سوی مادری که جز قدرت چیزی نمیخواد . پدرم تنها کسی بود که بهم ع.ش.ق ورزید ولی مادرم باعث آشنایی من و اریک شد . میراندا گفت : به هرحال خودت میدونی پدرت زیاد زنده نیست بی خودی خونش رو نریز . بی حس و بی حال لبخندی زدم واقعا من یک گناهکار بیشتر نبودم یک گناهکار که از خودش متنفره ! ملودی: به زور رسیدم به کافه . اونجا نشستم رو یک میز و منتظر بودم. ساعت 5:10 دقیقه بود . یک قهوه سفارش دادم و دستام رو تو هم حلقه کردم.یک مرد با کلاه و کت مشکی اومد روبه روم نشست گفت: خانم میرکیز ؟ گفتم: بله . مرد کلاهش رو داد پایین . موهای بنفشی داشت و چشم های براق . گفتم: شما باید همون پسر اسم دخترانه باشی ! گفت: بله اسمم راشل هست (وقت کشف راز هست !) گفتم: نکنه ع.ا.ش.ق اریک بود بعد تغییر جنسیت دادی ؟ گفت: خدا نکنه ! چرا باید ع.ا.ش.ق اون دیوونه باشم و تغییر جنسیت بدم ؟ گفتم: پس چی آقا یا خانم راشل ؟ گفت: اولا آقای راشل دوما اسمم راشل نیست رایموند هست .گفتم: پس دقیقا چرا خودت رو راشل معرفی میکنی ؟ گفت:میدونی اولین قربانی این بازی آلیس نبود !.......
آنچه خواهید دید: خواهر جونم. ...... من ق.ا.ت.ل هستم...... بغلم نکن......کارلوس ؟!..... امشب شب کنسرته.....من این آواز از رابطه خودم و اریک نوشتم..... کلویی کجا میری؟......اینم از آخرین قطعه پروژه شیمی .....میشه فرار کنی ؟.......مال رسانه ها میشه ..... راشل ونکوب کی بود ؟.....برش می گردونم.
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
22 لایک
و راستی احتمالا اکانتت نپره من ۱۰ تا از تستام رد شده ولی هنوز اکم نپریده🙃
فکر کنم کند این روزا خیلی سرش شلوغه
فکر کنم این 15 امین بود
عالییی بودی
و اینکه کلا داستان های انیمه ای زیاد طرفدار ندارن 🤧برای همین رد میشن برای خودم خیلی پیش اومده با اینکه تست خیلی پاک بوده 😂ولی چی میشه کرد
مرسی
دقیقا پارت بعد داستانت رو کی میدی؟
فردا 💙
عالییییی💜
اها واس من مشکلی نی لورا باشه و اریک حافظش برنگرده با اینکه حرص اوره ولی خیلی جالب و ماجرایی میشه وای من اولای داستانت اریکا و جک رو باهم شیپ میکردم😐
مرسی❤❤
منم اول برنامه داشتم اریکا رو عاشق جک کنم ولی بعد پشیمون شدم
اها
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
باورکن هرکی داستان به این خوبی رو رد میکنه از حسا#د$تش هست آخه مگه داستانت چه مشکلی داره؟تمام اصول داستان نویسی انجام شده اینقدر داستان هایی هست که روی اصول نوشته نشده باشه وقتی میبینن داستان به این خوبی و روی اصول نوشته شده حتما از رو حسا%د$ت رد میکنن
مرسی عزیزم
احتمالا بخاطر کاور بوده❤❤
عالییییی
مرسییی
وایییییییییییییییی
پارت بعدی رو بدهههههههه
🥺🥺🥺🥺
من صبر ندارم بوخودا😐
مرسی
پارت بعد رو انشالله پس فردا میدم .........
من ناظر نیستم ولی دلیل رد شدن تستو میدونم
به عکسش دقت کن!
من قبلا با این عکس دو تا تست ساختم هر دوبار هم قبول شده ایندفعه رد شد......😐😐ولی ممنون از نکته ات
خب اون ناظر های خدبی نبودن دیگه یا شاید اصلا ندیدن کاورو
الان شما مشکل داری با انتشار؟
نه اصلا من اصلا ناظر نیستم😐
😐😐😐😐😐
😐؟