«مرینت»
از شدت شوکی که بهم وارد شده بود به پهنای صورت اشک میریختم.
حس میکردم پاهام دیگه توان تحمل کردن وزنم و نداره. آروم سر خوردم و روی زمین افتادم که صدای ریزی بلند شد.
سکوت مرگبار بینشون ترسم و بیشتر میکرد.
صدای تپش های بلند قلبم به گوشم میرسید و در همون بین قدم هایی که هر لحظه بهم نزدیک تر میشد و به وضوح حس میکردم.
همین باعث شد نگاه پر ترسم و به دنیس بندازم. یه لحظه فراموش کرده بودم این بچه هم کنارم هست.
فقط با چشمای درشت به حال و روزم نگاه میکرد
فوری از رو زمین بلند بشم و با گرفتن دستش سعی کردم از اون مرد فرار کنم
پسری که دیگه حتی خودمم نمی شناختمش...
«آدرین»
از کوچه تنگ و تاریک بیرون اومدم.
نگاهی به اطراف انداختم. تو این تاریکی شب پرنده ام پر نمی زد
سرم و به چپ برگردوندم و مشکوک به انتهای خیابون نگاه کردم
نمیدونم چرا حس کردم یک نفر داره دزدکی به حرفام گوش میده!
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
35 لایک
سلام عاجی
آرامم.
دلم تنگ شد:)
سلام اجی خوبی وااای ببخشید تو یه جای دیگه ام پیام دادی خواستم جوابت و بدم یادم رفت😅
خبری ازت نیست اجی خوبی؟
عه چرا ببخشید 😂
واسه مدرسه ها محو شده بودم ولی هستم دیگه
خیلی قشنگ مینویسی 🧡
هدیههههههههه😂
نگفته بودی کلک داستان ویولتو می خونی😂😉🖐🏻😂
ممنونم✨💕نظر لطفته😁
عالیییییی بود اجییی
خوبی؟ خبری ازت نیست :(
مرسی اجی جونم💕✨
اره خوبم این چند روز مشغول عزاداری و اینا بودم😂
اخی قبول باشه اجی😂❤🙂
پارتبعدی لطفااااا
بلاخره نوشتمش🤣
خدایا مرسییی😂🤍
عالی بود لطفا بعدی رو بزار
ممنونم😁💕
گذاشتم
عالی بود 💛
مرررسیی✨💕
عالی بود
چقدر غمگین شد
مررسیی✨💕
اره نمیدونم چرا یهو انقدر غمگین شد
عالیییییی
سپاس فراوان✨💕
عالی بعدی زود
مرسییی قشنگم✨💕
وواییی عالللیئیی بعدی😉میدونم خیلی رو مخه این بعدی گفتنا اما چه کنیم دیگه داستهنت عالیه
مررسی قشنگم✨💕😍
نه اتفاقا چون میدونم زیاد رو مخم نیست😂